♦️ صلوات
سرهنگ عراقی گفت"برای صدام صلوات بفرستید"
برخاستم با صدای بلند داد زدم " سرکرده اینها بمیرد صلوات " طوفان صلوات برخاست
"قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات"
سرهنگ با لبخند گفت بسیار خوب است . همین طور صلواات بفرستید
"عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات " طه یاسین زیر ماشین له شودصلوات طوفان صلوات بود که راه افتاد...
در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم😂
شادی روح شهدا صلوات
#طنز_شهدایی
🌐www.koolebarkerman.ir
🔸@khademinkrman313
____________________
کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🔶 یک پارچ آب بریز تو لیوان
بچه ها حتی موقع خوردن غذا نیز به نکته گویی و فراست مشغول بودند.
آن روز ظهر سر سفره، یکی از نیروها که خیلی شوخ طبع بود به دوستش گفت:« بی زحمت یک پارچ آب بریز تو لیوان بده من.»
او که مثل خودش اهل مزاح بود، با خنده گفت:« به روی چشم.» 😄
بعد هم کل آب پارچ را داخل لیوان خالی کرده و سفره کاملاً خیس شد. در همین لحظه صدای خنده بچه ها فضای سنگر را پر کرد.
#طنز_شهدایی
🌷🌷🌷🌷🌷
وب سایت :
www.koolebarkerman.ir
ایتا :
eitaa.com/khademinkrman313
آپارات :
aparat.com/koolebarkerman
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🔶️ آشپزخانه
ماه مبارک رمضان بود و ما در قرارگاهی در سنندج بودیم جای بسیار زیبا و دلنشینی بود.
مخابرات لشگر بودم و اتاق ما دقیقا بالای سر آشپزخانه بود یک شب من و یکی از دوستان کشیک شب بودیم و بایستی برای پاسخ به بی سیم ها بیدار می ماندیم.
نیمه های شب بود که بوی غذا گیج مان کرده بود.
رفیقم گفت:《می خواهی بروم غذای سحر را بگیرم.》گفتم فکر نکنم بدهند ولی این رفیق ما اصرار کرد و در نهایت راضی شدم. رفت و دیدم با یک قابلمه بزرگ از مرغ که غذای ۲۲ نفر بود آمد.
بچه ها همه خواب بودند و ما شروع کردیم خوردن دوستم گفت:《 برنج رو ول کن خالی بخوریم》
چون دیگر نمی شد کاری کرد برای همه کم بود و برای ما زیاد.
برای سحر دوستان رفتند دوباره غذا بگیرند آشپز گفته بود که شما انگار قبلا غذا گرفته اید اما آن بنده های خدا که در جریان نبودند گفته بودند نه !!
آن روز سحر فرمانده مان هی به ما می گفت چرا غذا نمی خورید، فردا باید روزه بگیرید و ما که از چشم و گوشمان داشت مرغ می زد بیرون می گفتیم اشتها نداریم
خوشبختانه آن موقع لو نرفتیم وگرنه حتما یک شیر پتو شده بودیم.🤣
#طنز_شهدایی
🇮🇷کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🌐zil.ink/koolebarkerman
💠 صلواتی
دانشجویی به حاج آقا گفت:حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه میگذارم، بسیجیهای مومن و نماز خوان میخورند.
من چکار کنم؟
حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمیخورند.
دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرفها فامیل خودم را مینویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم میبینم ظرفها خالی شدهاند.
حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟
دانشجو گفت: صلواتی😄
#طنز_شهدایی
✅🇮🇷کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🌐zil.ink/koolebarkerman
🔶️ صدام آش فروشه
🔸️ روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پس کوچههای شهر برای خودمان میگشتیم. روی دیوار خانه ای عراقی نوشته بودند: «عاش الصدام»
یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...
کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.»😂
#طنز_شهدایی
🇮🇷کمیته مرکزی خادم الشهداء استان کرمان
🌐zil.ink/koolebarkerman