eitaa logo
خیمه گاه معرفت (نشر خوبی ها )
69 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
68 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
#کتاب زیبای قهرمان غدیر کودکان ما باید از خردسالی با حقیقت ماجرای غدیر به خوبی آشنا شوند.کتاب قهرمان غدیر برای آشنایی کودکان با ماموریت بزرگ پیامبر (ص)و رهبری و ولایت امیر مومنان حضرت علی (ع)است. قیمت :7500 تومان #کودکان #غدیر #امام_علی علیه السلام #داستان جهت خرید پیام دهید👇👇 @bivafaa @bivafaa 💐نشاط وبندگی 💐 #غدیری ام #نشاط_بندگی #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3
🏴بسته ویژه شهادت #امام_محمدباقر (علیه السلام) 📖 #داستان 💠عده اى به محضر امام باقر علیه السلام رسیدند و دیدند که یکى از فرزندان او بیمار شده است و امام علیه السلام ناراحت و اندوهگین است . 💠با خود گفتند: اگر این کودک از دنیا برود مى ترسیم امام علیه السلام را آن گونه ببینیم که نمى خواهیم در آن حال باشد. 💠چیزى نگذشت که صداى شیون اهل خانه بلند شد و فرزند امام علیه السلام از دنیا رفت . 💠 آنگاه حضرت نزد آنها آمد در حالیکه چهره او شاد بود و ناراحتى ها قبل از سیماى او بر طرف شده بود. 💠آنها به امام علیه السلام عرض کردند: فدایت شویم ما ترس آن داشتیم که با مرگ فرزند حالتى پیدا کنید که ما هم بخاطر اندوه شما غمگین شویم . 💠حضرت به آنها فرمود: ما مى خواهیم کسى را که دوست داریم بسلامت باشد و ما راحت باشیم اما وقتى امر الهى فرا رسد تسلیم اراده خداوند هستیم. ---------------------🌸 💐نشاط وبندگی 💐 #غدیری ام #نشاط_بندگی #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3 @GANJINE313 🌸---------------------
#داستان #عید_قربان 💢داستان حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهم السلام💢 سال ها پیش، یعنی در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام که یکی از پنج پیامبر بزرگ خدا بود در دو شب، یعنی شب نهم ماه ذی الحجه و دهم ماه ذی الحجه در خواب 😴 به آن حضرت وحی شد که روز دهم ذی الحجه برای رضایت خداوند مهربان، تنها فرزندش که اسماعیل نام داشت رو به منا که یک کوه در نزدیکیِ مکّه بود، ببرد و قربانی کند.  حضرت ابراهیم علیه السلام هم که خدای مهربان را خیلی دوست داشت ❤️ بدون هیچ تردیدی، صبح روز دهم ذی الحجه، پسرش را به منا برد و دست و پای او را بست و تصمیم گرفت که به فرمان خداوند او را قربانی کند، ولی همین که خواست با چاقو گلوی اسماعیل را ببرد از سوی خداوند فرمان رسید که: «ای ابراهیم! تو از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدی، اکنون فرزندت را رها کن و به جای اسماعیل این گوسفند 🐑 را که برایت هدیه فرستادیم، قربانی کن».  حضرت ابراهیم علیه السلام هم بسیار خوشحال شد و پسرش رو بوسید 😘 و به جای او، آن گوسفند🐑 را قربانی کرد. از آن زمان تا حالا، هر سال حاجیان در منا، گوسفندی رو قربانی می کنند.آن روز را هم ، روز عید قربان نامیدند.🌷 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 💐نشاط وبندگی💐 #عیدقربان #عیدعشق وایثار #عیدتقرب به خدا #غدیری ام #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان #عید_غدیر #بسته_از_قربان_تا_غدیر 🎈عید غدیر پدر مشغول خوندن روزنامه 📰 بود که حمید کوچولو🙍‍♂رفت کنارش دفتر انشاش 📒رو نشون داد و گفت : باباجون🧔معلم ما گفته : در مورد غدیر بنویسیم . 🧔چه موضوع خوبی : پسر گلم . می دونی یکی از بزرگ ترین روزها برای ما همین عید غدیره😍 سال ها پیش در این روز به امر خدای مهربون پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) موقع برگشت از سفر حج 🕋 در جایی به اسم غدیر حضرت علی (علیه السلام) رو به عنوان جانشین خودشون معرفی کردن تا مردم بعد از رفتن پیامبر (صلی الله عليه و آله) از این دنیا گمراه نشن 👿 🙍‍♂چقدر جالب بعدش چی شد بابایی ؟ مردم گمراه نشدن . 🧔متاسفانه بعضی ها به حرف پیامبر گوش ندادن و عهدشون رو فراموش کردن 😔 ولی ما وظیفمونه به یاد اون روز بزرگ جشن بگیریم🎉 تا سال های بعد بچه های دیگه هم جشن بگیرن و با حقیقت این عید بزرگ آشنا بشن پسرم ☺️ 🙍‍♂چه خوب بابا جون همینا رو بگین تا منم بنویسم ✍ تا منم سهمی توی این ثواب بزرگ داشته باشم فقط کمی آروم بگین که بتونم بنویسم 🧔باشه عزیزم . بنویس 👌عید غدیر عید بزرگ تمام شیعیان دنیاست😍 🌺 #غدیر_امروز_را_دریابیم 💐نشاط وبندگی 💐 #غدیری ام #نشاط_بندگی #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3 🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
روز برادری (کودکان) یک روز پیامبر(ص) مردم مدینه را صدا زد و به آن‌ها گفت: «امروز روز برادری است.» عده‌ای با تعجب به یک‌دیگر نگاه می‌کردند و می‌پرسیدند: - روز برادری؟ یکی می‌گفت: «ما که برادر داریم.» دیگری می‌گفت: «من چهارتا برادر دارم.» دیگری می‌گفت: «من هشت‌تا دارم.» سومی می‌گفت: «ما ده‌تا برادر و خواهریم.» انگار منظور پیامبر را خوب نفهمیده بودند! پیامبر(ص) جلو آمدند و دست هر کسی را در دست دیگری قرار دادند و به هر یک سخنی گفتند: «تو با این برادر باش! تو با آن برادر باش!...» - یعنی ما واقعاً با هم برادریم؟ - خدا فرموده: «افراد باایمان برادر یک‌دیگرند.» - حالا باید چه کنیم؟ - برادر با برادر چه می‌کند؟ هر چه برای خود می‌خواهد، باید برای برادرش دوست داشته باشد... روز باشکوه و بزرگی بود. مردم ناراحتی‌های‌شان را کنار گذاشته بودند و احساس خوش‌حالی می‌کردند. بچه‌ها هم عموهای فراوانی پیدا کرده بودند. نگاه حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع) افتاد. گوشه‌ای تنها ایستاده و غمگین بود. حضرت پرسید: «علی‌جان! چرا غمگین هستی؟» علی(ع) گفت: «شما همه را با هم برادر قرار دادید؛ اما مرا...؟» حضرت محمد(ص) لبخندی زد، قدمی برداشت، جلو آمد، حضرت علی(ع) را در آغوش گرفت و گفت: «غیر از تو، چه کسی می‌تواند برادر من باشد؟ علی‌جان! تو برادر من هستی در دنیا و آخرت.» مرتضی دانشمند مجله پوپک ❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️ 💐نشاط وبندگی 💐 ام معرفت http://Eitaa.com/kosar3
@GANJINE313 امام هادی.pdf
1.66M
💐بسته ویژه #ولادت_امام_هادی (علیه السلام) 📖 #داستان (در ساحل دجله)👌 ---------------------🌸 ❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️ 💐نشاط وبندگی 💐 #غدیری ام #نشاط_بندگی #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3 @GANJINE313 🌸---------------------
dastan e tasviri ghadeer (www.mplib.ir).zip
500.9K
🔸داستان تصویری غدیر ویژه کودکان 🔹 منبع : سایت خدمتگزاران غدیر تا مباهله www.khedmatgozaran.com 🔻 #محتوا #علی #داستان 🌐 لینک دانلود مستقیم از وبلاگ : http://www.mplib.ir/post/3836 ❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️ 💐نشاط وبندگی 💐 #غدیری ام #نشاط_بندگی #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3
@GANJINE313 امام کاظم.pdf
1.7M
🌺بسته ویژه #ولادت_امام_کاظم (ع) 📖 #داستان ---------------------🌸 ❤️💐❤️💐❤️💐❤️💐❤️ 💐نشاط وبندگی 💐 #غدیری ام #نشاط_بندگی #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3 @GANJINE313 🌸---------------------
@GANJINE313 مباهله.pdf
1.25M
🌺بسته ویژه #روز_مباهله 📖 #داستان (فاتحان بی سپاه) 📌برگرفته شده از کتاب قرآن ششم ابتدایی ---------------------🌸 💐نشاط وبندگی 💐 #غدیری ام #نشاط_بندگی #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3 @GANJINE313 🌸---------------------
📚 کتاب قصه ی ظهر عاشورا داستان ظهر عاشورا از زبان امام حسین علیه السلام به همراه رنگ آمیزی با متنی زیبا و روان ▫️ویژه سنین 7 تا 10 سال #داستان #محرم #کودک #خردسالان 🔴 قیمت : 5000 تومان 🔵 فروش با تخفیف: 4,500 تومان ادمین ثبت سفارش: @book_20 🌐 کانال کتاب کودک و نوجوان👇 https://eitaa.com/joinchat/4011720751C49bba0503c
#داستان #محرم_مهدوی #شب_اول_محرم ◾️شهادت جناب مسلم (علیه‌السلام) 🕰در زمان های خیلی دور، مردم شهر کوفه، از دست حاکمان زورگو و ستمگر رنج می بردند. 😥 اونها می دونستند اگه امام حسین(علیه السلام) به یاری اونها بیان، همه بدبختی ها و رنج هاشون تموم میشه. برای همین هم برای ایشون نامه نوشتن.📨 دو نفر به نمایندگی از بقیه نامه ها رو خدمت امام مهربون آوردن.✉️ امام که نامه ها رو خوندن، پسر عمو و یار با وفاشون، جناب مسلم رو به کوفه فرستادند تا ببینند که مردم واقعا از این ظلم و ستم خسته شدند یا نه. جناب مسلم بن عقیل به کوفه رفت 🐎 مردم کوفه خیلی خوشحال شدند و به استقبال جناب مسلم رفتند🤗 چند روزی گذشت. تعداد زیادی از مردم کوفه با جناب مسلم همراه شدند گفتند ما می خواهیم امام حسین پیشوا و رهبر ما باشند💚 جناب مسلم هم با خوشحالی به امام حسین (علیه‌السلام) نامه نوشت که مانعی ندارد که شما به کوفه بیایید👂جاسوسان یزید این خبر را به او رساندند. یزید (که لعنت خدا بر او باد)، سریع عبیدالله بن زیاد که یکی از بی رحم ترین دشمنان بود را حاکم کوفه کرد👺 ابن زیادِ ظالم به مردم گفت که اگر جناب مسلم را تنها بگذارند، به آنها خانه و پول و زمین و... می دهد. 🏠💰 آن مردم بی وفا، فریب حرف های ابن زیاد را خوردند و جناب مسلم را تنها گذاشتند. #ادامه_داستان_در_پست_بعدی👇 🏴🕯نشاط وبندگی🕯 🏴 #ماملت امام حسینیم #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3
#داستان #محرم_مهدوی #شب_سوم_محرم 🌿سه ساله کربلا سلام کوچولو های کربلایی🕌 من ذوالجناحم، اسب سفید 🦄و بسیار زیبایی که همه آرزوی داشتن من، تو سرشون بود. اما من فقط و فقط دوست داشتم؛ با ارباب ✨حسينم باشم. آخه ایشون خیلی خیلی مهربون بودن. یه روز که ✨ارباب حسينم می خواستن به مسافرت برون؛ منم حسابی خودم رو آماده کردم که همراهشون باشم. آخه ميدونيد این مسافرتی بود که بازگشتی نداشت. ارباب ✨حسین مهربونم این رو می دونستن. حتما می پرسید از کجا⁉️ خب من می دیدم که فرشته های خداوند✨ پیش ایشون میان و خبرهای مهمی رو بهشون میدن👌 یکی از خبرها این بود. ارباب حسین مهربونم☀️ باید برون و مردم شهر کوفه رو از دست ظلم و ستم آدم های بد👹👺 نجات بدن چون مردم خیلی نامه به ایشون نوشته📝 بودن تا به کمکشون برن. به امر خدای توانا بار سفرمون رو بستیم و حرکت کردیم. ارباب حسينم☀️ خانواده شون رو هم با خودشون به این سفر آورده بودن دختر کوچولوی ايشون حضرت رقیه(سلام الله عليها)✨ نام داشتند. ایشون سه سالشون بود. توی مسیر خیلی شیرین زبونی می کردند. گاهی روی من سوار می شدن، گاهی تو بغل آقام امام حسین مهربون☀️ بودن گاهی با پاهای قشنگش پیاده می آمدند خلاصه بچه ها.... رفتیم و رفتیم تا به جایی رسیدیم که بهش می گفتن کربلا. آدم های بد و ستمگر👹👺 ارباب حسین(علیه السلام)✨ و همراهانشون رو محاصره کردن. اونها👹 می خواستند هیچ کار خوبی تو دنیا نباشه و همیشه کارهای زشت و بد انجام بدن #ادامه_داستان_در_پست_بعد 🏴🕯نشاط وبندگی🕯 🏴 #ماملت امام حسینیم #موسسه_آموزش_عالی_حوزوی_کوثر #خیمه_گاه معرفت http://Eitaa.com/kosar3
🌟نام های آشنا (۱) فاصله‌ی سِنی حسن و حسین (علیهم السلام)✨ کمتر از یک سال بود. آن‌ها یکی پس از دیگری راه رفتن و حرف زدن را یاد گرفتند و کم‌کم به میان مردم رفتند. مردم مدینه اخلاق و ادب و مهربانی آن‌ دوکودک را در کوچه و مسجد و بازار می‌دیدند و حسرت می‌خوردند که چرا فرزندانی مانند ایشان ندارند😊 پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) حسن و حسین(علیهم السلام) را بسیار دوست داشتند❤️ و می خواستند که همه ی مردم از علاقه‌شان به آن‌ها با خبر شوند. بنابراین پیش چشمِ مردم به آن‌ها محبت می‌کرد. آن دو را روی پایش می‌نشاند و نوازش می‌کرد، صورتشان را می‌بوسید😚 و گاهی آن‌ها را بر دوش خود سوار می‌کرد. هنگامی که آن دو به مسجد 🕌 می‌آمدند، پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) سخنش را قطع می‌کرد، از منبر پایین می‌آمد و آن‌ها را در آغوش می گرفت ☺️ هدف پیامبر خدا(صلی الله عليه وآله) این بود که مردم دو فرزند او را دوست داشته باشند و هرگز از آن‌ها جدا نشوند🤝 او حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) را به یک اندازه دوست داشت؛ ولی هنگامی که درباره‌ی حسین(علیه السلام) حرف می‌زد، کلامش رنگ و بوی غم می‌گرفت 😔 و نام‎هایی را به زبان می‌آورد که برای مردم ناآشنا بود 👇 🏴🕯نشاط وبندگی🕯 🏴 امام حسینیم ام معرفت http://Eitaa.com/kosar3
آمدم ای شاه پناهم بده... شفای بیمار آلمانی با توسل به امام رضا(ع) تنها پسرم به بیماری سختی گرفتار بود و قادر به حرکت نبود. تمامی پزشکان خبره آلمانی از درمانش قطع امید کرده بودند و گفتند دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست و باید با واقعیت از دست دادن فرزندتان کنار بیایید. 😔 بسیار ناراحت و غمگین و ناامید بودیم. در شهر محل زندگی با خانواده‌ای ایرانی آشنایی داشتیم. در همین ایام سخت، طی دیداری که با این خانواده داشتیم آنها از دلیل ناراحتی من و خانواده‌ام سوال کردند و برای آنها توضیح دادم که با چه مشکلی روبرو هستیم. این خانواده ایرانی گفتند در ایران یک نفر هست که می‌تواند پسر شما را درمان کند. از او بخواهید تا این کار را انجام دهد. بسیار خوشحال شدم و از آنها آدرس مطب و چگونگی مراجعه به وی را خواستم. آنها با کمال تعجب گفتند این آقای ما مطب خاصی ندارند باید دلت را به ایشان وصل کنید و خالصانه و با اعتقاد از او بخواهید تا پسرتان را درمان کند. من گفتم چگونه این کار را انجام دهم؟ گفتند آقای ما امام رضا(ع)، امام هشتم شیعیان است که حرم آن در مشهد قرار دارد و شما برای پسرتان نذر کنید و از همین آلمان رو به حرم بایستید و از ایشان طلب شفا و درمان کنید. گفتم اما من مسلمان و معتقد به دین شما نیستم. گفتند ایشان به همه کمک می‌کنند. در منزل رو به سوی حرم نذر کردم و با گریه به ایشان گفتم: “ای آقایی که من شما را نمی‌شناسم اما می‌گویند به همه کمک می‌کنید، من تنها یک پسر دارم که تمامی پزشکان از وی قطع امید کرده‌اند. از شما می‌خواهم درمانش کنید تا از دستش ندهم. تنها امیدم به شماست کمکم کنید”. ۲۴ ساعت از این موضوع نگذشته بود که خانمم با عجله آمد و شگفت زده گفت “سریع بیا، پسرمان در حال راه رفتن است”. با عجله و شگفت زده رفتم و دیدم پسرم از جایش بلند شده و با سلامت کامل راه می‌رود. باورم نمی‌شد. گفتم پسرم چه اتفاقی افتاده؟ گفت: پدر زمانی که خواب بودم. دیدم که در اتاقم باز شد و آقایی وارد اتاق شد. با ورودش، نوری تمام اتاق را فرا گرفت. کنارم آمد و گفت “از جایت بلند شو” گفتم من بیمار هستم و قادر به حرکت نیستم نمی‌توانم بلند شوم. گفت “شما می‌توانی حرکت کنی، بلند شو. پدر و مادرت خیلی ناراحت و نگران شما هستند. بلند شو”. پسرم می‌گفت احساس کردم دست و پایم قادر به حرکت هستند و می‌توانم راه بروم و بلند شدم و شروع به حرکت کردم. پس از شفا و درمان پسرم، برای ادای نذر خود تصمیم گرفتم به ایران و شهر مشهد بیایم و اکنون آمده‌ام تا مبلغی را که نذر کرده‌ام به حرم تحویل دهم. [ نقل خاطره یکی از خدام حرم در برنامه زنده “زنده رود” روز جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳ شبکه اصفهان ] ✍ 🤲 👤 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 🌹کانال خیمه گاه معرفت🌹
بسم الله الرحمن الرحیم ✨داستان کوتاه از کودکی امام زمان عج خلفای عباسی از روایات و سخنان بزرگان دین اسلام فهمیده بودند که مهدی موعود فرزندی از خانواده امام حسن عسکری ع است و اگر او ظهور کند، تمام دشمنان خدا را نابود خواهد کرد؛💚 برای همین، خیلی مراقب بودند تا فرزند او را پیدا و نابود کنند. بنابراین ، دشمنان شبانه روز محل زندگی ایشان را تحت نظر داشتند.👀 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 @moallem_khallagh وقتی به خواست خدا حضرت مهدی ع به دنیا امد هیچ کس از تولد آن نوزاد باخبر نشد. امام عسکری ع حضرت مهدی ع را فقط به چند نفر از یاران خود نشان دادند....🌸 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 علاقه مردم روز به روز به امام عسکری ع بیشتر می شد. آنها از امام اطاعت می کردند و حرفهای ایشان را گوش می دادند. 😍 معتمد ، خلیفه ستمگر عباسی ؛ دیگر نمی توانست علاقه مردم به امام عسکری ع را تحمل کند . او به خوبی می دانست که امام با حرف هایش مردم را اگاه می کند و او نمی تواند به اهدافش برسد. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿 امام عسکری ع را به دستور معتمد ، مسموم کردند و به شهادت رساندند.💔 وقتی مردم شهر خبر شهادت ایشان را شنیدند ، بسیار ناراحت و غمگین شدند . بازارها تعطیل شد و همه نزد امام آمدند و عزاداری کردند.🏴 پیکر ایشان را آماده کردند که بر آن نماز بخوانند.🥀 عموی امام زمان ع که مرد خوبی نبود، جلو آمد تا بر پیکر امام نماز بخواند، اما ناگهان امام زمان ع در حالی که کودکی پنج ساله بودند، جلو آمدند و لباس عمویشان را گرفتند و گفتند: ⭐️✨ای عمو! کنار برو که من شایسته ترم تا بر جنازه پدرم نماز بخوانم.✨⭐️ به خواست خدا حضرت مهدی ع جانشین امام عسکری ع ، از همان روز نظرها پنهان شدند ...😔💚 خدایا ظهور امام مهدی مارو برسون 🙏 💐نشاط بندگی💐 امام زمان ربیع الاول @moallem_khallagh ┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 #طبق_برنامه_سه_شنبه_ها : 🌹 #قصه #داستان 🌼#ازدواج_حضرت_محمد(ص) 🌸#با_حضرت_خدیجه(س) ✅ به مناسبت سالروز این ازدواج بسیار مبارک 🌹@farhanghiperovan
💠💠💠 💠💠 💠 📖پيامبر و تقسيم كار (ص)دريكي ازسفر هايش دستوردادتا گوسفندي رابراي غذاي كاروان آماده كنند. دراين ميان يكي ازكاروانيان وياران پيامبرگفت: ذبح گوسفندبا من. ديگري گفت:كندن پوست گوسفندبامن. سومي گفت:پخن گوشت آن بامن. پيامبر(ص)گفت:جمع آوري هيزم براي آتش نيزبرعهده ي من. ياران پيامبرباشنيدن اين سخن به ايشان عرض كردند: يارسول الله!ماخودمان كارهاراانجام ميدهيم،شمازحمت نكشيد. حضرت فرمود: مي دانم كه شما كارمن را انجام مي دهيد ولي من دوست ندارم ميان شما مورد تبعيض در انجام كار ها باشم همه كار كنند و من بنشينم، زيرا خداوند دوست نمي‌دارد بنده‌اش را در ميان يارانش با وضعي متمايز و جدا از ديگران ببيند، طوري كه براي خود نسبت به ديگران امتيازي قائل شده باشد. سپس حضرت برخاست و براي جمع آوري هيزم به سوي صحرا رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶#داستان #قصه #یار_درمندان_بودن ✅ #انیمیشن 🛑داستانی از امام حسن عسکری(ع) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ موشن گرافی با موضوع حضرت معصومه (س) 💠 تهیه و طراحی : آقای همتی 🔹 موضوع : #موشن_گرافی #داستان #حضرت_معصومه #کلیپ #معصومه 🌷 کانال معاون پرورشی | @mplib
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 آشنایی با #امام_زمان(عج) 📽#انیمیشن 🍃#مهدوی 🌻 #کودکانه ☀️#داستان یاران آفتاب 🌼🌼🌼🌼🌼
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 ‏وقتی موعد اعدام سقراط رسید، زنش را دید که داشت گریه میکرد، نزدیکش شد و پرسید: "چه چیزی باعث گریه ات شده عزیزم؟" زن در حالی که گریه میکرد گفت: "ظالمانه کشته خواهی شد." سقراط گفت: "یعنی اگر عادلانه کشته میشدم گریه نمیکردی؟!" ‏زن گفت: منظورم اینست که بیگناه کشته می شوی! سقراط گفت: یعنی دوست داشتی گناهکار باشم؟! زن خود را از آغوش او رها کرد و گفت: "الهی زیر گل بری که موقع مردن هم دست از فلسفه و منطق برنمیداری!!"🤦‍♂😅 🍃 🌺🍃 ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال 📚✍🏻 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 📚 قضاوت از روی ظاهر در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از کلاس‌های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود. اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می‌توانست نیم‌رخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد. به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد: چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی. سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده... چقدر عینک آفتابی بهش میاد... یعنی داره به چی فکر می‌کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می‌کنه... آره. حتما همین طوره. مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه.  باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)... می‌دونم پسر یه پولداره... با دوستهاش قرار میذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می‌خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می‌برن؛ میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی... چقدر خوشبخته! یعنی خودش می‌دونه؟ می‌دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟ دلش برای خودش سوخت. احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می‌شد... ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. پسر با گام‌های نا استوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد...  یک، دو، سه و چهار... لوله‌های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند... از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد... 🍃 🌺🍃 ✍🏻📚 📚✍🏻 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
داستانهایی از امام سجاد(ع)  🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 مزد دشنام روزی امام سجاد(ع)از راهی می­گذشت. مردی ناآگاه بر سر راه آن حضرت ایستاد و فحش و ناسزای زیادی به ایشان داد!😱 اما امام(ع)با خوش­رویی به او فرمود:« اگر چیزی از ما بخواهی به تو خواهیم داد.😊 اگر گرسنه ای سیرت می­کنیم😊. اگر برهنه­ ای تورا می­پوشانیم😍. اگر نیازی داری بی نیازت می­کنیم.» هم اکنون بیا مهمان ما باش.مرد از دیدن این همه مهر و محبت به گریه افتاد😭 و گفت:« شهادت می­دهم که خلیفه­ ی خدا در زمین هستی و خداوند بهتر می­داند که مقام خلاقت و رسالت را در کجا فرار دهد بدهد.» #میلاد_امام_سجاد(ع) #داستان 🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊🌷🎊