eitaa logo
#کوثر(18)
285 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
72 فایل
کوثری های باحال ارتباط با مدیر. https://eitaa.com/Pelak_1412 اگه میخوای به صورت ناشناس چیزی بگی بزن رو لینک👇 https://harfeto.timefriend.net/16513017513697
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت صبح 🦋
پارت 40 قسمت پنجم🌸🌸
تا صبح اونجا باید صبر می کردم یعنی تا شب خودمون تصمیم گرفتم کمی بخوابم نمی شد اون حال و هوا رو تا شب تحمل کرد! *** با صدای اذان مغرب چشم باز کردم این خواب سبک هم از الطاف خفیه الهی بود وگرنه توی این حالت اضطراب و این خواب راحت! اصلاً چه خوابی می‌دیدم؟ چیزی یادم نمیومد! بلند شدم و برای وضو بیرون رفتم تا چشم بچه ها که در حال شطرنج بودن بهم افتاد هردو ایستادن با لبخند گفتم: چیه ابهتم گرفتتون که قیام کردید؟ ژانت با لبخند پر از سوالی گفت: خوبی؟ خیلی نگرانت بودم ولی چون بیرونمون کردی دیگه نیومدیم تو اتاق! چقدر حواسم پرت بود! ناراحت از خودم دستش رو گرفتم: ببخشید اگر اذیتت کردم حلال کن اصلا حواسم نبود خواب بودم الانم حالم خوبه بریم نماز؟ با لبخند گفت:با هم؟ _با هم... شام هم صرف شد اما خبری از رضوان نشد نه تماسی نه پیامی سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم شب به ساعت خواب ژانت نزدیک شد و باز خبری نشد ژانت خوابید و باز خبری نشد توی اتاق مثل هر شب تعطیلات با کتایون شب نشینی قبل از خواب رو گذروندیم و از اوضاع کار و درس گفتیم و باز خبری نشد! کتایون خوابش گرفت، خوابید و باز... خبری نشد... توی رختخوابم پهلو به پهلو می شدم و غرق فکر رفتار امروزم رو تجزیه و تحلیل می‌کردم شاید کارم اشتباه بوده که به خاطر زیارت مستحب راضی به زحمت دیگران شدم! کم کم پشیمان می شدم و حالم دوباره گرفته می‌شد "شاید زیارت امسال قسمت من نیست! پس آیه ۱۶ کهف؟! پناه بردن به حسین که فقط زیارت نیست! شاید زیادی اصرار می کنم!" کلافه از خودم و شک ام تلاش کردم بخوابم اما خواب به سرم نمی نشست چشمهام رو بستم و تلاش کردم مغزم رو خالی کنم ولی پر از هیاهو بود تلاش کردم و تلاش کردم و باز هم تلاش کردم و صداها کم و کمتر می شد که صدای زنگ گوشیم بی هوا بلند شد! رضا بود! هرچه رشته بودم پنبه شد با ذوق و هیجان و البته عجله از اتاق بیرون زدم چراغ آشپزخانه رو روشن کردم، نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم: سلام داداش _ سلام و... متعجب گفتم: با منی؟ با صدای مهربونی که سعی می‌کرد دلخور نشونش بده گفت: پس با کی ام بی معرفت؟ تو دلت می‌خواسته بیای و لنگ پول بودی بعد به من به داداشت نگفتی؟ چی فکر کردی؟ فکر کردی ممکنه یک درصد تو بخوای و من بگم نه؟ چرا بهم نگفتی ضحی؟ واسطه می تراشی؟ از اون طرف خط صدای معترض رضوان بلند شد: اوی! واسطه خودتی پسر حاجی من اصل مطلبم! همون‌طور که از خجالت هم در می‌اومدن زیر لب قربون صدقه شون می رفتم دلم لک زده بود براشون برای مهربانی های بی حد و حساب و بی توقعشون! رضا دوباره مخاطب قرارم ‌داد: چرا حرف نمیزنی بی معرفت؟ با لبخند گفتم: آقا رضا یادت نره من یه دقیقه بزرگترما هرچی دلت میخواد میگی! _د همین یه دقیقه دست و بالم و بسته وگرنه که خفت میکردم! همین الان ازسر کار برگشتم صبح سرکارخانوم خواب بودن بهم چیزی نگفتن! دوباره غرغر رضوان بلند شد و من از کل کلشون به خنده افتادم: خیلی خب ولش کن اونو رضا... من راضی نیستم به زحمتت همینجوری بی تاب بودم یه چیزی گفتم جدی نگیر! _میگی بیتاب شدم و بعد میگی جدی نگیر؟ یعنی من انقدر بی غیرت شدم؟ _ دور از جونت رضا این چه حرفیه!! _ الان دارم میرم صرافی زود شماره حسابتو بفرست توی دلم از شیرینی داشتنش کارخانه قند سازی بپا شد: داری الان انقدر پول؟ _اگه نداشتم هم برات جورش میکردم زود بفرست معطلم نکن... _باشه داداش... _ جان داداش _ عاشقتم سکوتش طولانی شد تا جواب داد: من بیشتر به کاظمین و سامرا نمیرسی سعی کن تا سه شنبه نجف باشی _ چشم _ بی بلا انشالله زائر کربلا ریز خندیدم: به لطف شما _به لطف ارباب ما چه کاره ایم! بغضم با این جمله بی صدا گره خورد "یعنی بالاخره طلبیدی؟" پرسید: دیگه کاری نداری؟ _ نه قربونت برم مواظب خودت باش _ من قربونت برم خداحافظ _خداحافظت تلفن رو قطع کردم روی پا بند نبودم تا اذان صبح نخوابیدم و بعدش هم... یعنی دیگه نمی شد خوابید! فقط باید تشکر می کردم از این همه لطف که شامل حالم شده بود باورش سخت بود که بعد از اون همه بی تابی اجابت شدم باورش سخت بود که طلبیده شدم که مسافر شدم... با شوق و ذوق فراوان بعد از مدتها آشپزی نکردن عدسی بار گذاشتم میدونستم بچه ها با یک صبحانه گرم موافقن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕✨‍ به شیر بیشه صحرای کربلا صلوات 💕به پاسدار و علمدار نینوا صلوات 💕✨به آنکه داد و ستدش به راه دین خدا 💕به دستگیر همه خلقِ بینوا صلوات 🌺الّلهُمَّ🎊💗 🌺صلّ🎊💗 🌺علْی 🎊💗 🍃محَمَّدٍ🎊 💗 🌺وآلَ🎊💗 🍃محَمَّدٍ🎊💗 🌺وعَجِّل🎊💗 🌺 فرَجَهُم🎊💗 (ع)✨❣️ ✨❣️ 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🌹 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •┈┈••✾•|♥️|•✾••┈┈•
🍃🌸 بعضی ها حرف از "محدودیت" و بعضی حرف از "مصونیت" میزنند... این حرف ها بماند برای حداقلی ها😒 چادر برای ما دارد !😍 💐کوثر💐 💐 @kosar_18 💐
پارت شب 💜
پارت 41 قسمت اول🌸🌸