#خاطراتشهدا
در قسمتی از ارتفاع، فقط یڪ راه
برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یڪ کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه ڪاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:" #توسل؛
اگه توسل نڪنیم، به هیچ جا
نمی رسیم"...
#شهیدمحمودکاوه 🌷
🕊| @kosarnet
#خاطراتشهدا❤️🍃
✍شهید دڪتر چمران میگفت:
💠توی ڪوچه پیرمردی دیدم ڪہ روی
زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم
ڪم بود و چیزی نداشتم تا ڪمڪش ڪنم
اون شب رخت و خواب آزارم می داد!
و خوابم نمیبرد از فڪرپیرمرد
رخت وخوابم را جمع ڪردم
وروی زمین سردخوابیدم میخواستم توی رنج پیرمرد
شریڪ باشم اون شب سرما توی بدنم
نفوذ ڪرد و مریض شدم
اماروحمشفاپیداڪرد🌷
چہمریضیلذتبخشی👌
🕊| @kosarnet