طلوع ناگهانی؛ هنگامه شوق وسکوت
ناگاه، بیهیچ اعلان و آوایی، درهای حسینیه به آرامی گشوده شد، و او آمد…
رهبر، بیصدا و باوقار، چون نسیمی برخاسته از کوههای صبر و یقین، وارد شد.
مجلس در آن دم، در میان حیرت و شوق یخ زد؛ گویی زمان ایستاده بود و نفسها بریده.
نگاهها به یکسو دوخته شد، دلها از تپش باز ماند، و لحظهای در میان باور و ناباوری، مردم در سکوتی آکنده از اشتیاق، به قامت خورشید چشم دوختند.
همهمهای بیصدا در دلها افتاد، و اشک، پیش از آنکه بفهمد چرا، بر چهرهها جاری شد.
چگونه میشد اشک نریخت، وقتی پرچمدار صبر، در میان علمداران عشق، بیادعا قدم میزد؟
مردم، گویی دلشان را با نگاهی از او جا گذاشته بودند؛ از جا برخاستند… نه به رسم ادب، که از شوقی بیتابانه.
شوقی که در کلمات نگنجید و تنها در اشک و آه و قامتهای ایستاده، معنا یافت.
آن لحظه، لحظهی حیرت بود، لحظهی ملاقات شور و شکوه.
در آن دم، حسینیه نه تنها خانه عزای حسین بود، بلکه خانه امید دلهایی شد که با دیدن ولیّ خویش، دوباره جان گرفتند.
✍زهرا سیدمیرزایی
مدرسه علمیه فاطمیه کرج
#سهممندرپیروزیجبههحقعلیهباطل
#زینبمیدانباش
#بانویامیدآفرین
#اللهماحفظقاعدناالخامنهای
#ولیامرمسلمینجهان
#نَصْرٌمِنَاللَّهِوَفَتْحٌقَرِيبٌ
#مدیریتحوزهعلمیهخواهرانالبرز
#فرهنگیتبلیغی