eitaa logo
کانال مدیریت حوزه علمیه خواهران استان مازندران
1.1هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
334 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸تمام آفرینش سبز پوش است 🌸حریمِ عرش، لبریز از سروش است... 🌸ملائک پای کوبان نغمه بر لب 🌸محمد خلعت بعثت به دوش است... 🌱سلام بر مبعث، بهاری‏ترین فصل گیتی... سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت... 🌹🍃۲۷ ،عیدبزرگ رسالت پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را به محضر مولایمان و شیعیانشان تبریک و تهنیت می گوییم @mazandaran_hozeh
مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/ce76ymd به امر رب خود لبیک گوییم به همراه ملائک جمله گوییم سلام و رحمت حق بر محمد اللهم صل علی محمد بعثت پیامبر اکرم (ص) مبارک @mazandaran_hozeh
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 ⌨️ تهیه و تنظیم: سرکار خانم قدرتی 🍁 کاری از: کانون هنر و رسانه مرکز تخصصی نورالزهرا(س)ساری @mazandaran_hozeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 ⌨️ تهیه و تنظیم: سرکار خانم مهدی زاده 🍁 کاری از: کانون هنر و رسانه مرکز تخصصی نورالزهرا(س)ساری @mazandaran_hozeh
؛༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀. 📚معرفی کتاب حنانه شو به مناسبت مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم: «حنانه‌ شو» داستان‌هایی از زبان اشیا درباره پیامبر (ص) نوشته رقیه بابایی است. بابایی در این اثر حوادث تاریخی زمان پیامبر، کرامات ایشان و رنجی که بر خانواده ایشان می‌رفته است را از زبان درخت و ماه و بت‌های کعبه و.... روایت کرده است: «من در نزدیکی کعبه، بر فراز سکویی بلند نشستم. چند نفر از اهل شام که همیشه در اطراف مراقبم بودند، ماندند و دیگران، شترها و برده‌ها را به بیرون بردند. صفی طولانی در برابرم کشیده شد تا همه بهترین طعام و زیباترین زیورهایشان را بیاورند و پیشکش کنند. اما گلوی من چون سنگی بود که هیچ چیز از آن پایین نمی‌رفت. در میان جمعیت دنبال کسی می‌گشتم که شباهتی به آن کودک داشته باشد، تا بتوانم نشانی از او بگیرم. اما انگار او تک‌ستاره‌ای بود که تنها بر آسمان سیاه مکه ظاهر شده بود. کم‌کم خورشید، در پشت کوه مقابلم پنهان شد و ماه طلوع کرد. آن گاه زنان آوازه‌خوان و مردهای شعرخوان بر گِردمان جمع شدند و ساز و رقص و پایکوبی شروع شد. اما این فقط جسم من بود که در آن میان نشسته بود. روح زخم‌خوردهٔ من در همان سه منزلیِ مکه، با آن کودک همراه شده بود. روزهای گرم و طاقت‌فرسا و شب‌های سرد و طولانی مکه، در انتظار دیدن دوبارهٔ آن کودک سپری شد؛ تا روزی که دوباره او را دست در دست همان مرد گندم‌گون در صحن کعبه دیدم؛ که آن مرد از او مانند درّی گران‌بها مراقبت می‌کرد و حتی لحظه‌ای از او غافل نمی‌شد. از این و آن شنیدم او یتیمی است از قریش، که نزد عمویش زندگی می‌کند و نامش محمد است. نامی خوش‌آهنگ که تا آن روز نه در شام و نه در حجاز مانندش را نشنیده بودم. هر روز قبل از آمدنش در سر نقشه‌ها می‌ریختم که چگونه نیزهٔ کینه‌ام را در جانش فرو کنم و دمی آرام گیرم. اما او وقتی می‌آمد، گویی سِحری به همراه داشت که مرا خیره و مسحور به خود می‌کرد و زمانی به خودم می‌آمدم که او بازگشته بود. آن روزها، چون ابرهای آسمان زود گذشت. در چشم‌به‌هم‌زدنی او جوانی شد برومند، اما هنوز با همان هیبت و غرور؛ که هیچ‌گاه در مقابل بتی نمی‌نشست و تعظیمی نمی‌کرد. گویی فقط کعبهٔ سیاه را می‌دید و آسمان بالای آن را!» https://eitaa.com/joinchat/2235629720Cb2b3e7e8f6
عید است و هوا شمیم جنت دارد نام خوش مصطفی حلاوت دارد با عطر گل محمدی و صلوات این محفل ما عجب طراوت دارد 📎 📎 🆔️@Kowsarnews_Mazandaran