مدیریت حوزه علمیه خواهران استان تهران
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#طنز_درسی
☘ اندر احوالات من و طرح تفصیلی ام ☘
🔶 صبح یک روز بهاری با صدای یک عدد پرنده خوشخوان که از صدایش احساس نشاط خاصی می کردم از خواب بیدار شدم. هنوز خستگی در وجودم موج می زد زیرا دیشب تا پاسی از شب مشغول اتمام طرح تفصیلی ام بودم. آخر مگر تمام می شد هر چه می نوشتم کارم رد می شد من هم دست از پا درازتر می امدم برگه های نازنین را تسلی می دادم که اشکالی ندارد نا امید نشوید اگر محتویاتتان رد شد غصه نخورید بلاخره چاره ای نیست باید در کوره نقدها آن قدر بسوزید تا عیبهایتان از بین برود.
💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧
🔶 خلاصه با همان خستگی عازم کتابخانه حوزه شدم تا کمی تا قسمتی با استاد مربوطه به گفتگو در مورد طرحم بپردازم و سوسوی نور امید اندکی داشتم که این بار دیگر طرحم رد نخودهد شد...
با اعتماد به نفس خاصی وارد کتابخانه شدم برگه طرحم را روی میز گذاشتم و بی صبرانه منتظر استاد ماندم.. هنوز لحظاتی نگذشته بود که در کمال ناباوری 😳 دیدم برگه طرحم حرکتی کرد و مساله، پیشینه، سوالات اصلی و فرعی و...همه بیرون پریدند و شروع به شیطنت کردند....
💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧
🔶 واای خدای من 😱 آخرررر این دیگر چه صحنه ای بووود؟؟؟؟ دستپاچه پرسیدم؛ شما چرا از طرح خارج شده اید؟؟؟؟ الان استاد می آید لطفا به جایگاه اصلی خود باز گردید!!!!
💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧
🔶 در این هنگام پیشینه به گوشه ای پرید و گفت هرگز!!!! با لحن تندی گفتم، طرح را من نوشتم پس این من هستم که حکم می کنم 😡
مساله گفت؛ صدایت را پایین بیاور تقصیر خودت است که ما از موطن اصلی خود جدا و این چنین به بازی و شیطنت مشغولیم. ای طلبه تقلیدگر... 😡
🔶 سرانجام خسته از این نزاع ویرانگر پرسیدم؛ علت این همه نا فرمانی چیست؟؟ 🤔 🤭 من نمی فهمم واقعا طرح را من نوشتم آن وقت شما طلبکارید؟؟ 🤔
🔶 روی هر موردی که از طرح خارج شده بود یک برچسب خورده بود، و من از روی برچسب ها می فهمیدم کدام پیشینه و کدام مساله و سوال و...است...
ولی ناگهان در اندک مدتی همه شان چرخی خوردند و برچسبشان ناپدید شد....
💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧
🔶 در همین هنگام یکی از آن ها با لحنی شیطنت آمیز گفت؛ خب حالا هر وقت توانستی تشخیص دهی که کدام یک از ما کدام قسمت طرحت هستیم آن وقت ما هم کمی تا قسمتی مطیع رئیس خود شده و دوباره به طرح عزیزت باز خواهیم گشت ای طلبه درس نخوااان 😂 😅 😂
💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧
🔶 گفتم دست از شوخی و آزار طلبه ای رنج کشیده در عالم علم برداشته و افتخار داده برگردید سر جایتان الان استاد می آید و با مشاهده برگه سفیدم یک صفر ناقابل تقدیمم می کند. پس زودترررررر....
💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧 💧
🔶 ناگهان هر یک، به یک قسمت از کتابخانه رفتند و پنهان شدند...در این هنگام عاجزانه زبان به التماس گشوده و گفتم؛ خب آخر دلیل کارتان چیست؟ چرا با من این کار را می کنید؟؟ 😔 که یکی از آن ها به صدا در آمد و گفت؛ ای طلبه کمی تا قسمتی تنبل و جاهل!!!ا گر خوب درس خوانده بودی الان باید با از بین رفتن برچسب های ما سریع می فهمیدی کدام پیشینه است و کدام فرضیه، کدام مساله و الی آخررررر...
🔶 پس ما را مقصر ندان و برو هر چه از علم حفظ کردی را بیرون بریز که سودی ندارد باید ذهن تحلیل گر پیدا کنی باید خوب بتوانی مطالبت را تجزیه تحلیل کنی.
مگر پژوهش شوخی است؟؟؟؟مگر علم تقلیدی است؟؟؟؟این همه شب بیدار ماندی برای حفظ کردن و نمره گرفتن؟؟؟وای بر تو و احوالت...
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/joinchat/3728801837C49d47ebf93
مدیریت حوزه علمیه خواهران استان تهران
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
#طنز_درسی
⚠️اندر احوالات من و طرح تفصیلی ام⚠️
♦️قسمت دوم♦️
✏️با لحنی غم انگیز گفتم؛ تقلید دیگر چیست؟؟؟
من این همه در کتاب ها و مقالات و نرم افزارها و منابع روز و شب گشته ام، بی خوابیها کشیده ام..رنج ها برده ام....به تعداد ستارگان آسمان فیش ها نوشته ام!!!!
✏️ضمنا بعضی شب ها در زیر نور ماه به مطالعه و تامل و تفکر پرداخته ام...
خوب است انصاف به خرج داده و این ها را هم ببینید!!!!!!
✏️در این هنگام از پشت قفسه کتاب های تفسیر یکی از آن ها به سخن در آمد و این چنین گفت؛ بله این زحمت ها را کشیده ای، ولی این ها مقدمه انجام یک پژوهش پر محتواست! نه اصل کار!!!!
🍃 این همه در منابع و کتاب ها گشتی و فیش نویسی کردی!!!! آخر سر هم بدون اینکه درست و حسابی به تحلیل مطالبت بپردازی، و مطالب را خوب و پخته به هم ربط دهی و سخنی نو بیافرینی و به "تولید علم" بپردازی به نگارش طرحت پرداختی!!!!
✏️پژوهش دو مرحله دارد ای طلبه حرف گوش نکن 😡 قسمتی جمع آوری اطلاعات است و قسمت دیگر تجزیه و تحلیل و تولید علم!!!
نه اینکه چون طوماری در هم پیچیده از منبعی به منبع دیگر مطالب راپشت سر هم وارد کنی و دلت خوش باشد هزاران منبع را دیده ام....!!!!
به به چقدر من عالمم و باهوش!!!
✏️نخیر جانِ من، از این خبرها نیست در طرح تو هیچ مطلبی جدیدی وجود ندارد...گفتم؛ نخیر من زحمت خود را کشیده ام ایراد بیخودی ممممممنوع 😡 😡
نقد مممممممنوع 🚫 🚫 🚫
✏️ناگهان یکی دیگر از آن ها از پشت قفسه کتابهای فقه با لحنی تند خطاب به بنده این چنین گفت؛ باز که هی توجیه می آور⁉️ 😠 😠
به جای اینکه به اشتباه خود پی برده طلب عفو کرده و سر تسلیم به درگاه خداوندی فرود بیاوری و کار نادرست خود را جبران کنی لجبازی می نمایی؟؟؟؟ دیگر سخن نگو و خموش باش🤫🤫
✏️می خواهی به هرچه علم و لفظ و کلام مکتوب است بگویم از الان تا به ابد برای تو یکی، طلبه مغرور از کتاب ها خارج شوند و در مکانی امن سکنی گزینند تا هیچ وقت نتوانی به کار ناپسند وانبار کردن علوم بپردازی؟؟؟آری بگویم⁉️📣📣📣
😂 با لحن خنده داری گفتم ای عزیز دل!!!! علوم آینده هنوز وجود پیدا نکردند آخر تو چگونه می توانی آن ها را آگاه کنی؟؟؟در این هنگام صدای پر نفوذ یکی دیگرشان از پشت قفسه کتاب های تاریخ فضا را لرزان که گفت؛ ای طلبه جسور!!!برای ما حرف از وجود می زنی؟؟؟مغالطه می کنی؟؟؟بحث را فلسفی می کنی؟؟؟؟🤨🤨
✏️در همین هنگام به یک باره از بین کتاب های تفسیر کلمه وجود بیرون پرید و با عصبانیت گفت؛ ای طلبه مدعی،‼️وای بر احوال تو..من نمی فهمم تو چرا این قدر لجبازی و این همه جسارت داری؟؟؟آتش غرورت تو را خواهد سوزاند...با خنده گفتم نترس اگر سوختم
آتش نشانی را زنگ میزنم 115 😅 😂 و آن گاه بی تفاوت به سمت در رفتم و به آن ها و احوالشان کلی خندیدم..... 😁 😊 😁
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/3728801837C49d47ebf93
مدیریت حوزه علمیه خواهران استان تهران
💫 بسم الله الرحمن الرحیم 💫
#طنز_درسی
💎 اندر احوالات من و طرح تفصیلی ام 💎
🔮قسمت سوم🔮
📄 💦 قدم به حیاط حوزه گذاشتم. دیدم چند عدد پرنده دوست داشتنی روی زمین در حال خوردن تکه کیکی هستند که یکی از طلاب برایشان روی زمین انداخته..محو تماشا بودم که نااااااگهان استاد پژوهش را دیدم که دارد با عجله به سمت کتابخانه می آید.
📄 💦 وااااای عجب صحنه ای بود...داشت می آمد طرح من را اصلاح کند....اگر می فهمید که طرح نازنینم توسط محتویات آن خالی گشته و حتی دو کلمه ناقابل هم درونش نمانده قطعا عصبانی گشته و همان موقع یک صفر نا قابل که نمی داد هیچ بنده را مورد لطف خود قرار داده از حوزه اخراااااااج می فرمود..!!!!!!!!
📄 💦 زیرا این همه تاکید نموده بود که کلی کار و جلسه دارد و امروز باید حتما طرحم را اصلاح کند و کارم تمام شود..
خلاصه کلام؛ به سمتش دویدم و با محبت خاصی با او سلام و احوالپرسی نموده. هرچند بسیار جدی و پر جذبه بود اما مهربان بود و بسیار ✨دوست داشتنی✨...او هم با نفوذ خاصی پاسخم را داد و گفت زود باش دختر طرحت را بیاور کلی کار دارم!!
📄 💦 عاجزانانه رو به رویش ایستادم و گفتم؛ چشم می آورم شما یک لحظه صبر بفرمایید،یک سوال بسیار مهم دارم. گفت سریع بپرس ...سوال داشتم، اما آن موقع وقتش نبود!!!! فقط می خواستم کمی معطل کنم و برای آن آشفته بازار طرحم چاره ای بیاندیشم تا استاد نفهمد چه بلایی بر سرم آمده خصوصا که اگر می فهمید طرحم همه تقلیدی بوده... واااای خدااااایا تحمل تندی های استاد گونه اش را نداشتم هر چند همه دعواهایش برای ✨تربیت طلبه متخصص✨ و پربار بود اما با توجه به اینکه بنده کمی تا قسمتی 🌷 لطیف 🌷 تشریف داشتم و به گفته استاد مقداری لووووس، لذا طاقت نداشتم ذره ای خشونت از محضر گران قدرش ببینم.
📄 💦 سوال را این گونه شروع کردم؛ ای حضرت استاد؛ این کتاب تلخیص التمهید جناب آقای معرفت ره، چقدر دشوار می باشد لطفا کمی راجب آیات متشابه توضیح می دهید؟؟ بعد رو به تخت کنار پنجره کردم و گفتم بفرمایید اینجا بنشینید که خسته نشوید. چون توضیح ممکن است طول بکشد... آن گاه سریع دست هایش را گرفتم و به سمت تخت رفتیم..استاد کمی اکراه داشت معلوم بود نگران جلسات و کارهایش هست اما آن قدر نگران طرح خالی ام بودم که مجال نمی دادم استاد خواسته ام را رد کند....
📄 💦 خلاصه استاد دغدغه مند بنده، شروع به توضیحات کرد و...بعد سریع بلند شد که به سمت کتابخانه برود....سراسیمه گفتم استاد جان این همه زحمت کشیدید و پاسخ دادید خسته شدید لطفا کمی بنشینید می خواهم برایتان نسکافه و کیک بیاورم...آخر 🥛ایشان نسکافه را بسیار دوست می داشت و من نیز مانند او....🥛
از فرصت استفاده کرده، سریع به سمت آبدارخانه رفتم لیوان های آب جوش را پر کردم و به سمت استاد حرکت نمودم و به سرعت نور پودر نسکافه را داخل آب جوشها ریختم و به دست استاد دادم بعد هم چند شاخه گل از حیاط چیدم و روی تخت گذاشتم....
📄 💦 بعد از نوشیدن نسکافه به آن خوشمزگی که خودم درست کرده بودم البته با چاشنی 💜محبت💜!!! استاد دوست داشتنیِ من ایستاد و کمی حق به جانب گفت؛ دخترررررر چرا این قدر رنگت پریده؟؟؟؟ باز چه دسته گلی به آب دادی؟؟؟؟ چرا طرحت را نمی آوری؟؟؟ دیر است..این همه وقت مرا گرفتی فکر نکن نفهمیدم که داری لفتش می دهی راستش را بگو طرحت را کامل کردی یا نه؟؟؟ گفتم؛ ...باور کنید استاد من طرحم را نوشته ام...
📄 💦 گفت؛ پس کو؟؟؟؟ پس چرا این پا و آن پا می کنی؟؟؟؟ ای وااای از دست تو....بزم شاعرانه راه انداختی با این نسکافه ات...الان وقت این کارها بو؟؟؟ نمی بینی من این همه کار دارم؟؟؟؟ این جای کمک کردنت است؟؟؟ گفتم؛ خب استاد من کارهایتان را انجام می دهم اصلا نگران نباشید.خودم به جای اینکه برای امضا و کارهایتان مدام از یک طبقه به طبقه دیگر بروید و این همه خسته شوید می روم شما فقط در دفتر خود نشسته و امر بفرمااااااایید....
با تعجب نگاهم کرد و گفت مزاح دیگر بس است دختر!!!! سریع طرحت را بیاور وگرنه.....
📄 💦 در همین هنگام ناگهان یکی از محتویات طرحم از پشت شیشه کتابخانه یک نگاه تندی به من کرد که یک لحظه خواستم تمام ماجرا را به استاد بگویم اما سریع به خود آمدم ...وخلاصه هر طور بوداستادعزیز دل، را راضی کردم که تا آخر ساعت اداری به من وقت دهد..استاد با تحکم خاصی گفت فقط تا ساعت 2..فهمیدی فقط 2...و به سمت اتاقش به راه افتاد....
ادامه دارد....
https://eitaa.com/joinchat/3728801837C49d47ebf93
بسم الله الرحمن الرحیم
#طنز_درسی
گفتمان سطوح حوزه با چاشنی لبخند😉🙃
استاد داشت درس راتوضیح می داد آن هم پر بار و مسلط. نشسته بودم کنار پنجره و ریز به ریز مطالب را می نوشتم. باخودکار های رنگی کنار دستم، تند تند رنگها را عوض می کردم، آیات را با یک رنگ ، نقل مستقیم ها یک رنگ، متن اصلی یک رنگ و خلاصه جزوه ام شده بود یک جزوه رنگین کمانی🌈😂
گاه گاهی از پنجره به آسمان 🌤نگاهی می انداختم اصلا برای همین بود که همیشه کناره پنجره 🏡می نشستم تفکرات چند ثانیه ای روی مباحث درس مرا در مورد آسمان به فکر می برد اصلا راز بین من و پنجره ها را فقط خدا می دانست و خودم.
مریم با آن روحیه شوخش وسط عمیق ترین و علمی ترین مطالب درسی یک دفعه یک مزاح کمی تا قسمتی مستند را در فضای کلاس پخش کرد. حالا دیگر بمب سوالات بچه ها بود که یک به یک داشت توی کلاس می ترکید..وای خدای من. شبهه پشت شبهه!!!😱🤯
استاد با همان وقار همیشگی اش درست مقابل تخته ایستاد.
ماژیک سبز رنگ را روی تخته کشید و با خط زیبایی نوشت مقدمه واجب واجب است و..
ناگاه کلاس در سکوتی عمیق فرو رفت درست مثل شبهای عملیات که باید نفس هم نکشی تا لو نروی...
خنده ام گرفت☺️ اما ناگاه اتفاقی رخ داد شنیدنی😉
نمی دانم تصور می کردم یا تصدیق !!اما هرچی بود بازی سطوح بود که آغاز شده بود
سطح ۱ ۲ ۳ ۴ حوزه!!داشتند باهم مکالمه می کردند..آرام یک نیشگون ریز از دست هایم گرفتم آخر می خواستم بدانم خوابم یا بیدار؟🤔🤭
سطح ۱ داشت به سطح ۴ می گفت وجود من از وجود تو ارزشمند تر است چون اگر من پله اول باشم و تو چهارم، همه باید اول از من رد شوند تا به تو برسند بال که ندارند با حال رمانتیک گونه بدون پله اول به سمت تو پر بگشایند حضرت علمی!! سطح چهار بسیار با ادب و کلاسیک پاسخ داد بامن بحث نکنید همه شاهدند مقام علمی من بالاتر است🙄
سطح۳ابراز وجود کرد و گفت: من فقط یک پله از تو پایین ترم ولی راست می گوید این سطح ۱ تازه به حوزه آمده، اگر پله سوم هم نباشد چهارمی در کار نیست.
سطح ۲ با اون روحیه بازیگوش اما باهوشش یک دفعه به میان جمع پرید و گفت. نماز بدون وضو می شود؟؟؟پس مقدمه واجب، واجب است. تا منِ مقدمه گرانقدر، نباشم شما سطح۳ و ۴ عزیز به مانند نمازی بی وضویید و نماز هم بدون وضو اصلا صحیح نیست فاااااسد است حتی عنوان نماز برآن صدق نمی کند(نبرد میان صحیح و اعم)😂
بحث هایشان برایم هم خنده دار بود هم پر از معنا، با خود گفتم این سطوح برای چه معنایی وضع شده اند!!!خدایا اصلا واضع کیست🤔🤔
در همین افکار بودم که با ناگاه مقام اجتهاد وارد شد، آرام قدم بر می داشت همه داشتند با حیرت فقط تواضعش را به نظاره می نشستند اخ که این تکه ماجرا دقیقا مثل پر هیجان ترین صحنه های فیلم های سینمایی بود.😍🌺
رفت نشست پایین مجلس..سرش پایین بود..از سطح ۱ تا ۴ را مورد دلجویی و مهربانی قرار داد..به همه شان شاخه گلی داد و آن وقت فقط یک جمله گفت.جمله ای که هم مرا آتش زد هم همه سطوح دیگر را...انگار هزار معنا پشت حرفش بود اصلا انگار تک تک حروف کلماتش بابی به روی معرفت به رویم گشوده بود..."وجود من برگرفته از وجود شما سطوح ۴ گانه است ..من بی شما هیچم.."امروز آمدم تا به خودم یاد آوری کنم که چه بودم..
تا یادم نرود که اگر سطح ۱ نبود من پله اول نبودمن آغاز نمی شدم..اگر دوم نبود..رشد نمی کردم اگر سوم نبود متخصص نمی شدم اگر چهارم نبود صاحب نظر نمی شدم..اگر در پناه علمی ترین مقام یعنی اجتهاد روزگار می گذرانم بخاطر قدم های پایین تریست که شما بزرگواران مرا در آن همراهی کردید..
یک جمله در ذهنم مثل چراغ روشن شد"نه نماز بدون وضو ارزشی دارد نه وضو بدون نماز"اما برحسب تقدیر شارع یکی اول آمده و دیگری پشت سرش...ولی هردو واجبند
سعی کردم بت نفس را برای خودبشکنم تصمیم گرفتم از آن روز به بعد حتی شده ده دقیقه به سطوح پایین تر از سطح فعلی ام سفر کنم تا یادم نرود..از کجا به کجا رسیدم...
در این حالات تفکر آمیز غرق بودم که ناگهان سطح ۱، یکی زد روی شانه ام و گفت فاز تاثیر پذیری بس است پاشو زنگ تفریح است چای ات سرد می شود..الان کلاس بعدی ات شروع می شود جان داشته باشی باز هم از این سیر و سفرها کنی😂😅😂
🖍قرائی🕊 پرواز🕊
https://eitaa.com/joinchat/3728801837C49d47ebf93
بسم الله الرحمن الرحیم.
#طنز_درسی
اُدکُلُن های بد بو🤢
عصر یک روز باران زده🌧 پاییزی بود. نسیمی دل انگیز برگهای رنگارنگ سرو ها 🌳رانوازش می داد. با تنی چند از رفقای خاکی و شاد🙃😇 و پر جنب و جوش قرار گذاشته بودیم با آن منحوس پر ادعا جلسه بگذاریم.
او هم که تنها نیامده بود سر قرار، کلی اعوان و انصار دنبال خودش راه انداخته بود یکی از یکی بی منطق تر☹️
همه پشت میز نشستیم. موجود منحوس چقدر هم به خودش می بالید..اعتماد به نفس کاذب از سر و رویش می بارید. یکی از بادیگاردهایش مدام ادکلن های مختلف را رویش خالی می کرد. ان یکی هم مدام ماسک های شکیل و رنگارنگ را برایش عوض می کرد.🤔
شیطان می گفت بلند شوم هرچی اسپری الکل دارم رویش خالی کنم هااا😡😉.بلند هم شدم ولی دوستم نگذاشت. گفت دختر کمی صبر کن قرار شد اتمام حجت کنیم.
کمی ارامش به لحنم تزریق کرده و گفتم ای مکار الان فکر کردی مثلا خیلی قدرتمندی؟ پا بگذاری روی جان مردم از این شهر به آن شهر؟؟؟و حتی در کشورهای دیگر وحشت ایجاد کنی؟؟ فکر کردی خیلی هنر کردی؟؟😡👿
خدای من!! از رو هم نمی رود زل زد توی چشم هایم و با غرور و گفت عزیزم وقتی خودت قدرت نداری دنیا را تصاحب کنی لطفا مرا به توپ و تانک نبند!!🤔
گفتم: جناب خبیث التفکر اولا تو نه خود از خود هویتی داری نه استقلالی.تو ساخته دست چند شخص جاهل و بیکاری که جای اینکه توانشان را خرج ساختن چیزهای به در بخور و ارزشمند کنند، شبانگه تا به سحر و روز و شب فکرهای معکوس دارند برای خوشبختی.
ناگهان یکی از همراهانش پرید روی میز و دست ها را روی میز گذاشت (ملق زد) با لحنی تمسخر آمیز گفت برعکس یعنی این طوری؟؟؟و قاه قاه خندید و بقیه شان هم صدا از او پیروی کردند.
با موبایلم یک ضربه محکمی روی میز زدم و گفتم؛😡😠ساکت جلسه رسمی است تا وقتی رئیستان طرف بحث کنید به مانند موجودی مزاحم وارد بحث نشوید.🤫
رئیس تیره بختشان گفت چرا حرصت گرفته؟دیدی همه درسهایتان را تعطیل کردیم همه دورهمی ها حتی خنده ها و شادیهایتان را؟؟دیدید که با مرگتان دارد قوه خونمان بالا می رود و غم را مثل بذرهای سیاه پاشیدیم توی حال احوالتان؟؟
گفتم لب بربند ای ندانسته احوال
1⃣ اولا که درسهای مامجازی شده نه تعطیل
2⃣ثانیا که خدا به شما مهلت داده"سنت امهال"
3⃣سومامرگ دست خداست نه شما بی خبران تاریخ«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها؛
4⃣همه این وقایع امتحان ما و شماست"سنت امتحان"
گفت؛ ما را گرفته ای؟؟ اسمش کلاس مجازیست یکی دارد به شوهرش غذا می دهد یکی کودکش را می خواباند یک برای مهمانش شام می پزد آخر کی به درس گوش می دهد؟
گفتم خموش بی فکر
اتفاقا آن هایی که با این شرایط سخت بازهم به دنبال درس هستند یعنی طالب حقیقی علم اند با همه دردسر ها و قطعی وصلی های نت، درسهادر گروه ها بارگذاری و پیگیری می شود
این یعنی مقاومت یعنی آن چه تو و اربابانت یک ذره اش را هم نداشتید و ندارید😅😂
چون وقتی شیطان داشت راه غلط بهتان یاد می داد خواستید جای مقاومت لقمه را دور سرتان بچرخانید هرچند هیچ وقت به لقمه حقیقی نمی رسید...🤭
گفتم شما باختید و به زودی معدوم☠ می شوید
منحوس سراب صفت🤖 بدجور ساکت شده بود اعتماد به نفس کاذبش چون عرق از پیشانی اش چکید روی زمین و نابود شد.
کوله بارش را جمع کرد و رفت بدون نیاز به هیچ اسپری الکلی!!🙄
..ویروسهای کرونازودتر از آنچه فکرش را می کردند در مرداب خیالات شیطانی شان دفن شدند🤖.
👏😇👏
🖌قرائی🕊پرواز🕊
https://eitaa.com/joinchat/3728801837C49d47ebf93