دلتنگی💔
گفت از دلتنگے بنویس...
گفتم دلتنگ ڪے⁉️🤔
گفت: «ح» !
گفتم «ح» مثل چے؟
گفت بنویس ح مثل :
حسین،♥️ حرم، حیات
گفت جملہ بسـٰاز !
با بغض نوشتم :😔
دلتنگے؛ یعنے حسین😭
حسیــن؛ یعنے حـرم
حــرم ؛ یعنے حیــٰات
حیـٰات ؛ یعنے...
من بے؏ـشق ♥️ حسین میمیرم
چه قشنگ....👌🌹
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
✨#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_بیست_و_نهم
مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!😯
زهرا: خاله جان این خانم
این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود☺
-اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه😯
-دیگه دیگه 😆
صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم😶دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود😕
مادر سید گفت دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی..پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شد☺معلومه شما با بقیه براش فرق داری☺
زهرا: خاله جون حتی با من😐😉
-حتی با تو زهرا جان 😄
دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😢میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده😢باور کرده بودم که پسرم شهید شده😔ولی خدا رو شکر که برگشت🙏
-خدا رو شکر🙏
یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم😐
-خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔
من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم😕
اینکه یا شهید میشم
یا سالم برمیگردم
اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...😔
شما هم دخترید و با کلی ارزو
ارزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید😕
با هم کوه برید 😕
با هم بدویید 😕
ولی من..😔
بهتره بیشتر از این اینجا نمونید😔
-نه این حرفها نیست😑بگید نظرتون درباره من عوض شده.بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.😐
-نه اینجور نیست😯
لا اله الا الله😐
-من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده...
این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید😐
و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید😔
-خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین😕
-من حرفهام رو زدم
خداحافظ😐
و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم
یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم.نور افتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد.فکر هزار جا میرفت.که مامان اروم در اتاق رو زد و اومد تو
-ریحانه؟؟ بیداری؟؟😯
-اره مامان😴
-ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟!😯
-چی؟! 😯نه فک نکنم..چطور مگه؟؟😕
-اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست
میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه😐
-چی؟! خواستگاری؟!😐کی بود؟
-فک کنم گفت خانم علوی😐
ادامه دارد.....
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
✨#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سی_ام
-فک ڪنم گفت علوی
-چییی😯😯علوی؟!؟!
-میشناسیش؟؟همکلاسیتونه؟؟😯
-چی؟!😨 ها؟!ا😕آهان..اره..فک کنم بشناسم☺
بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 😊😊یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! 😯 ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!😯نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه.
تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد
منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار اقا سیده😊
-سلام زهرایی..خوبی؟!
-ممنونم..ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆
-زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯
-دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃
-ای بابا 😂😂
روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید...دل تو دلم نبود😕...هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود..یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔
و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت..😕
اصلا حوصله هیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊
بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟
حالا این پسره چی میخونه؟؟
وضعشون چطوریه؟!
و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد
هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای کوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم.
خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.😓
از لای در اشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞
اول مادر سید که یه خانم میانسال با چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه اقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل..
با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢
تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی😊
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت:
شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆
آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊
که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺
ادامه دارد ..
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
✨#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
#قسمت_سی_و_یکم
بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊
که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺
-با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! .
که پدر سید گفت نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن
با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺
ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟
فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده...
همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡
جمع کنید آقا...
زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕
پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔
-هر جور راحتید...
ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره...
-مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در...
انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢
نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😔...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون...
پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در
بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...😢
بابام سریع برگشت و گفت تو چرا بیرون اومدی😯...برو توی اتاقت
ولی اصلا صداشو نمیشنیدم..
-زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد...
اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢
سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم...
و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد...
بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😭
بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...😠
مسخرش رو در آوردن😡
یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری
و رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟!
-منم با گریه گفتم😢بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔
-حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠
ادامه دارد ..
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#معرفی_سوره_های_قرآن
#سوره_حمد
#اولین_سوره
✨سوره حمد اولین سوره قرآن کریم است که در مکه اوائل بعثت بر پیامبر اکرم صلی الله علیه واله نازل شد.
------------🌱🪴🌱------------
✨این سوره اساسا با سوره هاى دیگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنى دارد به خاطر اینکه سوره هاى دیگر همه به عنوان سخن خدا است، اما این سوره از زبان بندگان است، و به تعبیر دیگر در این سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است.
------------🌱🪴🌱------------
✨این سوره همچنین موقعیت متمایزی در بین سورههای قرآن دارد، زیرا
قرائت سوره حمد در تمامی نمازها واجب است و بدون آن نماز صحیح نیست. از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که فرمودند: «لا صلاة الّا بفاتحة الکتاب»و در بعضی از تعابیر فرمودهاند: «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.
------------🌱🪴🌱------------
✨اولین سوره کامل که بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نازل گردیده سوره حمد است.
------------🌱🪴🌱------------
✨این سوره با ویژگی هایی که دارد طبق روایات وارده از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهلبیت(علیهالسلام) برترین سوره قرآن است.
------------🌱🪴🌱------------
✨سورهای است که بین خدا و بندگانش تقسیم شده است.
------------🌱🪴🌱------------
✨این سوره أساس قرآن است؛ ابن عباس مفسر معروف اسلامى مى گويد: «ان لكل شى ء اساسا ... و اساس القرآن الفاتحة»." هر چيزى اساس و شالوده اى دارد ... و اساس و زير بناى قرآن، سوره حمد است"
------------🌱🪴🌱------------
✨این سوره از سورههای «قصار» است که در عین اختصار، بنا بر روایات، در معنا بزرگ و اساس قرآن است.
#ادامه_دارد
----------------🌱🪴🌱-------------
با ارسال این پست در ثواب نشر معارف قرآن کریم شریک شوید... 👇👇👇
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخوای مشکلاتت حل بشه؟⁉️🤔🤔
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک جرعه آرامش مهدوی♥️
نوش جان کنیم....
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
35.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┉┉┉•••◂ 𖦹🕊✨🕊𖦹▸•••┉┉┉
🔚پایان بخش پستھاے کانال:
زمزمہ_دعاے_سلامتی_امام_زمان_عج✨
همه باهم زمزمه کنیم....
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ✨
🌠 شبت بخیر آقاے من♥️
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
28.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به خودم می گفتم....
عاشق♥️ نمیشم.....
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوقت عاشقی با خدا♥️
آرامش قبل خواب 🌹
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی در رحمت خدا
همیشه به دلاتون باز باشه
🤲🤲🤲🌺🌺🌺
🌲🌱تقویم امروز👈دوشنبه👇🌱🌲
دوستان عزیز و بزرگوار سلام عليكم صبح شما بخیر طاعات و عبادات تان قبول باشد ان شاءالله،
در آستانه ماه مبارک رمضان قرار داریم، ضمن عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن آن ماه مبارک
🗓💐🌲تقویم☀️امروز را خدمت تان تقدیم مینمایم👇
شمسی: دوشنبه - ۲۱ {حوت}اسفند ۱۴۰۲
میلادی: Monday - 11 March 2024
قمری: الإثنين، 30 شعبان 1445
🌹 امروز متعلق است به👇
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی عليهما السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
🗓 روزشمار👇
▪️1روز تا اول رمضان
▪️9 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️14 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️17 روز تا اولین شب قدر
▪️18 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️19 روز تا دومین شب قدر
✅ التماس دعا دارم 🤲
🌲⚘️🌱احکام مانع🌱⚘️🌲
مانع در فقه دارای احکامی است👇
۱-بین امام جماعت و مأموم و همچنین بین مأمومین نباید مانع باشد. ولی چنانچه مأموم زن باشد پرده ومانند آن اشکال ندارد. (۱)
۲-این که بعضی از فقها می فرمایند چنانچه زن و مرد مشغول نمازند باید بین آنان فاصله باشد در صورتی است که مانع نباشد و اما اگر بین آنان مانعی مثل پرده باشد، فاصله لازم نیست. (۲)
۳- تاریک بودن مکان یا گرد وغبار یا نابینا بودن مأموم در نماز جماعت ، مانع اتصال به شمار نمی رود. (۳)
۴-هنگام غسل و وضو نباید در اعضاء مانعی از رسیدن آب وجود داشته باشد. (۴)
۵- اگر بین دست بی وضو و خط قرآن ، مانعی مثل نایلون باشد تماس اشکال ندارد زیرا دست به خود نوشته نمی رسد.
_______________________
۱ - توضیح المسائل محشی ،ج۱، ص ۷۸۲.
۲ - همان ، ص ۴۹۲.
۳ - جواهر الکلام ، ج ۱۳ ، ص ۱۵۸.
۴ - همان ، ص۱۷۶
👈التماس دعا دارم از شما خوبان 🤲
📚💐🌺🌷درس هایی از خطبه شعبانیه حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله{2}🌷🌺💐
دوستان عزیز و بزرگوار سلام عليكم صبح شما بخیر طاعات و عبادات تان قبول باشد ان شاءالله،
در آستانه ماه مبارک رمضان قرار داریم ضمن عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن آن،
ادامه میدهیم بخش دیگری از درس هایی از خطبه شعبانیه حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را 👇
👈ماه خدا👇
اَیهَا الناسَ اَنهُ قد اَقبَلَ اِلَیکم شَهرُ اللّهِ بِالبَرکة وَالرَّحمَة وَالمَغفِرة؛
ای مردم، ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوی شما رو کرد.
شکی نیست که آنچه در عالم وجود می توان تصور کرد، مخلوق خدا است، ولی گاهی نظر به اهمیت و عظمت یک موضوع یا چیزی، تنها آن به خدا نسبت داده می شود؛ مانند: اینکه گفته می شود ماه خدا، خانه خدا، بنده خدا، کتاب خدا که در این موارد یک نوع خصوصیتی در کار است.
رسول اعظم صلی اللّه علیه و آله می فرمایند: خداوند از میان خلقش، برخی چیزها را برای خود برگزید: برگزیده او از بقعه ها، مکه و مدینه و بیت المقدس، و از شبها، شبهای جمعه و شب نیمه شعبان و شب قدر و شبهای عیدین، و از روزها، روزهای جمعه و اعیاد و از ماهها، رجب، شعبان و رمضان می باشد. اما از بندگانش... من و اهل بیتم را برگزید.[1]
👆بحث ادامه دارد 👈👈👈
_______________________
[1] بحارالانوار، ج 96، ص 373.
👈التماس دعا دارم 🤲
خدایا ♥️
حس خوب یعنی....
کنارمی ...
همیشه .....
و همه جا ....
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو...🌹
https://eitaa.com/kulbeye_aramesh