eitaa logo
کلبه ی آرامش خدایی ♥️
1.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
7.6هزار ویدیو
142 فایل
کلبه ی آرامش ...همان جایی ست که ترا بخدا میرساند♥️ 🍁هرکه منظور خود از غیر خدا میطلبد 🍁چون گدایی است که حاجت ز گدا میطلبد! 🍀معرفی زندگی با نشاط 🍀پاسخ به سوالات 🍀بیان مطالب ناب 🍀مهمترین هدف تبلیغ امام زمان ارواحنافداه میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
❇️ رسول الله صلی الله علیه و آله: «مَن اَكلَ مِنَ الحَلالِ صَفا قَلبُهُ وَ دَمَعَتْ عَیناهُ وَ لَم یَكُنْ لِدَعوَتِهِ حِجابٌ.» کسی که خوراکش طیّب و طاهر باشد دلی با صفا و چشمانی گریان (ترس از خدا) خواهد داشت و مانعی برای اجابت دعای او نخواهد بود. 📒 حاشیة اَلشهاب فی‌الحِکَم والآداب، ص ٥٣ «إنَّ أَطیَبَ ما أَكَلَ الرَّجُلُ مِن كَسِبِهِ وَ إنَّ وَلدَهُ مِن كَسِبه.» پاکیزه‌ترین خوراک انسان از راه درآمد و کسب (حلال) او است و بداند که نسل و اولاد او نیز نتیجة همین کار و کسب او خواهند بود. 📒 شهاب‌الاخبار، ص ٣٦٠
📓 قصه ی صبح جمعه به نام خدا یکی بود یکی بود و یکی بود که؛ حسبنا الله و نعم الوکیل بود مامان سلمی ، نماز صبح رو خونده بود، مفاتیح رو بست و انگشتر عقیقش رو لای صفحه ای از قرآن ، که سوره طاها بود گذاشت و رفت توی اتاق ؛ 🪞جلوی آینه ی عبرتی که هر از چند گاهی به مامان تلنگر می زد ؛ منو دریاب منم خودت❗️👉 ایستاد 😌با شروع روز تازه، سیاهی شب قبل رو باید پاک می‌کرد. چون دیشب؛ چشمان مبارک رو نوازش کرده بود ؛ یک دو سه از سمت راست شروع کرده بود. سورمه اثمد کارش دیشب شروع شد، قرار بود نور رو مهمون چشمای مامان کنه، و حالا ابروهای نازنین رو با روغن بنفشه زیتونی کمی ماساژ داد تا به رشدشان افزوده بشه 👏😄 به گونه های مهربون و پر از لبخندش؛ چند قطره روغن بنفشه کنجدی زد و شروع به ماساژ مختصر کرد. و رفت سراغ خوب کردنِ حال دل❤️ 🥺🥺چند وقته دل مامان سلمی تنگ بود بغض داشت ابری بود آخه هنوز غم غزه و بچه های مظلوم و بی گناه ، رو دلش سنگینی می‌کرد. سلامی به حضرت مهدی داد و مدد خواست و رفت سراغ بچه ها؛ با شوخی و قلقلک و خنده و بازی بیدارشون کرد. و ماموریت بیدار کردن پدر جون رو سپرد به بچه ها. امروز یه روز پر انرژی قرار بود باشه؛ با کمک سویق ها رب انار بارهنگ و تخم شربتی و به دونه عناب و سیب و گل ختمی و شیر و خلاصه خیلی خوشمزه های مقوی دیگه. وقت تهیه نهاری بود که در نبود خانواده خودش از پس خودش بر بیاد. بعله😁💪👏 آبگوشت نه نه نه نه . نه از اونا که هر مامانی بلده. این دستور سلمایی بود🇮🇷🇮🇷👌 ویژه سالِم خورا رفاقتِ نخود و گوشت و عصاره قلم گاو و عناب و سیب درختی توی قابلمه شروع شد. همین طور که باهم آشنا میشدن ناگاه گرمای دوستی زیاد شد و همگی با شور و نشاط بالا و پایین پریدن 😂🥳🥳🥳 و اینجا بود که مامان سلمی احساس کرد باید وارد عمل بشه: و بعد از جوش اومدن قابلمه ، گاز رو کم کرد و با آشپز خونه و اجاق گاز خداحافظی موقت نمود. 🥘👋👋 صدای خنده ی بچه ها و بابا رستم خان، 💪خانِ خانان تو فضای دل‌انگیز خونه پیچیده بود. 🌞🌻🌻🌻🌻☁️🌩🌩 فضایی پر از حس ناب و روح بخش صبح جمعه. صبحی که زود بود پرده ها کنار رفته بودن. آفتاب به اتاق ها می‌تابید و گلهای قالی رو نوازش می‌کرد. رستم خان و بچه ها قرار بود چند تا خوان رو رد کنن؛ جمع کردن رختخواب ها شستن دست و صورت عطر زدن و مسواک‌زدن و پوشیدن لباس آب و جاروی جلوی درب ورودی ساختمان جهت افزایش رزق و دست کشیدن به سر و روی رخشِ بابا رستم ، که تر و تمیز بشه و غسل جمعه از جمله کارای خوبی که جمعه ها اهالی منزل باید انجام بدن. و سپس ؛ همگی حاضر و آماده، راهی مسجد محله شدن. برای شرکت در دعای پر فیض ندبه ✨✨✨✨✨✨ و چه جایی بهتر از فضای نورانی مسجد 🌠🌠🕌 ؛؛؛؛؛؛؛؛ برای دریافت حال خوب آنقدر فضای مسجد بوی غزه و چه بسا بوی ظهر عاشورا گرفته بود ، که مادر ، بی امان تماااااام آنچه بر دلِ صدفی اش انباشته بود به مروارید ی بدل نمود و بر گونه ها جاری ساخت. آنقدر لا به لای مادران و پدرانی از جنسِ دلتنگی برای ظهور منجی بشریت ، ناله ی العجل العجل سر داد تا که آرام گرفت. غمِ فروخورده در منزل را با ناله و آه و فغان ، برون ریخت و باز مثل هر جمعه مدد خواست؛ یا مهدی فرزندانم را برای ظهورت آماده کن 📿📿📿📿📿 و چه پایان جذابی برای بچه ها، و مامان ها و بابا های مسجد ؛ طبقه بالا برای بچه ها آماده شده بود؛ فوتبال دستی پینگ پونگ و خواهران مسجدی مشغول جارو و شست و شو شدند. و برادران هم به تعمیر چراغ ها و ...پرداختند. و صبح دلنشین جمعه را اینگونه سپری کردند. 🔮🔮🔮🔮 خدای من شکر؛ که در دین اسلام ، در هفته یک روز عید است ؛ عیدی بزرگ ناب دلنشین و شاد خونه مامان سلمی🍃👇🏻 @mahsolsalmaa
🍃 شما قرار نیست از همسرتان چیزی بخواهید!!! مگر با گفتن "لطفا" در "اول" و "تـشکر" کردن در "آخـر" ... ♥️ بامن همراه باش👇 💫 @kulbeye_aramesh 💫