eitaa logo
کلبه ی آرامش خدایی ♥️
1.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
7.6هزار ویدیو
142 فایل
کلبه ی آرامش ...همان جایی ست که ترا بخدا میرساند♥️ 🍁هرکه منظور خود از غیر خدا میطلبد 🍁چون گدایی است که حاجت ز گدا میطلبد! 🍀معرفی زندگی با نشاط 🍀پاسخ به سوالات 🍀بیان مطالب ناب 🍀مهمترین هدف تبلیغ امام زمان ارواحنافداه میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم امام موسی کاظم علیه السلام علی بن صالح طالقانی روزی هارون‌الرشید قضیه عجیبی راجع به آمدن شخصی به نام علی بن صالح طالقانی با ابر از چین به طالقان، شنید.پس او را احضار کرد و به وی گفت: شنیده‌ام که تو گفته‌ای که مرا ابر از چین به طالقان آورد؟»علی بن صالح طالقانی گفت: «من با کشتی در دریا، سفر می‌کردم، ناگهان کشتی ما شکست و ما داخل دریا افتادیم. من به تخته چوبی سوار شدم و تا سه شبانه روز در آب سر گردان بودم تا اینکه به ساحل افتادم. در آنجا درختی را دیدم، پس در کنار آن درخت خوابیدم. ناگاه صدائی به گوشم رسید. دیدم پرنده بزرگی در نزدیکی من به زمین نشست. من از کنار آن درخت به قصد گرفتن آن پرنده حرکت کردم ولی آن پرنده فوراً به طرف کوه پرواز کرد و رفت. من به غاری که در آن کوه بود نزدیک شدم، ناگهان از آنجا صدای تسبیح و تکبیر و تلاوت قرآن را شنیدم. نزدیک رفتم، پس ناگهان از داخل غار صدائی شنیدم که: «ای علی بن صالح طالقانی! داخل شو. پس داخل شدم، در آنجا بزرگواری را مشاهده نمودم که بر سجاده عبادت نشسته بود. سلام کردم و جواب شنیدم. سپس فرمود: «ای علی بن صالح! تو گنجی هستی که امتحان شدی به گرسنگی و تشنگی و خوف، خدا به تو رحم کرد و تو را نجات داد. من از همان ساعت که سوار کشتی شدی تا به آخر بر احوالات تو مطلع بودم.» سپس فرمود: «تو گرسنه‌ای.» پس دعا کرد و ناگهان مائده‌ای از آسمان نازل شد. حضرت فرمود: «نزدیک بیا و از رزق خدا بخور.» من از آن غذاهای لذیذ خوردم. بعد آن حضرت نمازی خواند و فرمود: «آیا میل داری به وطنت طالقان برگردی؟ عرض کردم: «من کجا و وطنم کجا؟!من دیگر نمی‌توانم وطن خود را ببینم.» فرمود: «این کار برای اولیاء خدا ممکن است.» سپس بطرف آسمان اشاره کرد و گفت: «الساعة الساعة.» ناگهان ابری نزدیک آمد و صدایی از آن برخواست که: «سلام ای ولی خدا و ای حجت خدا.» حضرت جواب داد و بعد فرمود: «مأمور هستی که به کدام سرزمین بروی؟» پس آن ابر جواب داد. حضرت فرمود: آیا مأمور رحمت هستی یا غضب؟» پس ابر جواب داد و سپس حضرت مرخصش نمود. بعد یک ابر سفید نورانی نزدیک آمد و سلام کرد و جواب شنید. حضرت به او فرمود: مأمور هستی که کدام سرزمین بروی؟» ابر گفت: «مأمور هستم که به اراضی طالقان بروم.» حضرت فرمود: «بیا پائین و بر روی زمین قرار بگیر.» پس آن ابر پائین آمد. حضرت بازوی مرا گرفت و بر روی ابر نشاند و ابر شروع به حرکت نمود. در حالی که ابر در حال حرکت بود، آن حضرت را قسم دادم که: «خودت را معرفی بفرما.» ایشان فرمود: «خداوند، زمین را بدون حجت باقی نمی‌گذارد و من حجت خدا بر روی زمین هستم، من موسی بن جعفر می‌باشم.» ابر مرا با یک چشم بهم زدن به طالقان در پیش خانواده‌ام رساند.» در این هنگام هارون‌الرشید ملعون دستور داد تا علی بن صالح طالقانی را به قتل برسانند.تا کرامات امام موسی کاظم علیه السلام را کسی نشنودو‌نقل ننماید منابع: بحارالانوارج۴۸ص۳۹ مدینه المعاجزعلامه بحرانی القطره ج۱ص۵۹۰علامه مستنبط کرامات الصالحین ص۲۲۲ دانشنامه امام کاظم عليه السلام ج۱ص۲۲۱ لازم بذکر است ومزارمنسوب به علی بن صالح طالقانی درروستای اوانک طالقان می باشد ختم کنید عجل لولیک الفرج
بسم الله الرحمن الرحیم امام جوادعلیه السلام شدن نوزادمرده بدعاحضرت شدن خانواده شاذویه در زمان امامت امام جوادعلیه‌السلام مردی به نام شاذویه که قبیله آنان تیره‌ای از بنی امیه بودند بر خلاف باورهای تبارشان فقط خود او و همسرش به امامت حضرت جواد (علیه‌السلام) اعتقاد داشتند. علت گرایش آنان نیز اعجازی بود که از وجود مبارک پیشوای نهم امام جواد علیه‌السلام درمورد فرزندشان رخ داده بود. ماجرا از این قرار بود که شاذویه روزی به طور اتفاقی همراه رفیقش به حضور امام محمدتقی حضرت جواد الائمه علیه‌السلام رفت. در آن جلسه محمد بن سنان نیز حاضر بود.امام علیه السلام به آنان خوش آمد گفت و درود فرستاد و فرمود: ‌ای شاذویه! در نظر تو موضوعی است که می‌خواهی آن را پیش ما مطرح کنی و نیز دلیل و نشانه‌ای نیز بر امامت ما می‌خواهی! تو این راز را نزد کسی آشکار نکرده‌ای!وقتی که شاذویه سخنان حضرت را ـ که از مکنونات قلبی اش آگاه بود ـ شنید به امامت و حقانیت آن گرامی یقین کرد و او فهمید که امام جواد علیه‌السلام از خاندان وحی، اهل بیت نبوت و میراث دار رسالت است. امام علیه السلام به وی فرمود: ‌ای شاذویه! تو می‌خواهی ما برایت انگیزه آمدنت و نیازی را که تو را پیش ما کشانده بیان کنیم شاذویه در حالی که از کلمات امام علیه‌السلام ذوق زده شده بود گفت: آری سرورم! من اینجا نیامده‌ام مگر به خاطر اینکه راز دل مرا آشکار کنی، سؤالم را پاسخ دهی و نیازم را بگویی!امام جواد علیه‌السلام فرمود: بله، همسر تو باردار است و به زودی پسری به دنیا می‌آورد. همسرت در هنگام تولد این فرزند زنده خواهد ماند. او همسر خوبی است و از قبیله امیه است. برو نزد همسرت! شاذویه گفت: بله. ‌ای ابا جعفر! رفیق شاذویه که به امام جوادعلیه‌السلام اعتقادی نداشت، گفتگوی وی با امام را بر نتابید و او را مذمت کرد و گفت: ابوجعفر این سخنان را به خاطر پیشبرد امامت خویش به زبان آورد؛ اما شاذویه سخن او را نپذیرفت.شاذویه پس از اینکه از محضر امام علیه‌السلام مرخص شد به خانه اش آمد. وی همسرش را در آستانه مرگ دید؛ اما چون به گفته امام جوادعلیه‌السلام اعتقاد داشت زیاد نگران نشد و آرامش خود را حفظ کرد. پس از مدتی عیالش نوزاد پسری به دنیا آورد که مرده بود.او دوباره به حضور امام علیه السلام رسید و وقتی نزدیک رفت، امام علیه السلام فرمود: ‌ای شاذویه! آیا آنچه را که در مورد همسر و فرزندت گفته بودم درست بوداوگفت: بله‌ای آقای من! اما چرا دعا نکردی تا پسرم زنده به دنیا بیاید؟ امام علیه السلام فرمود: آیا این را از ما می‌خواهی؟ شاذویه گفت: بله سرورم! امام علیه السلام فرمود: اما سرنوشت او مقدر شده است و حکم الهی در مورد او جاری است.شاذویه با لحنی ملتمسانه گفت: پس فضل و کرامت شما چه می‌شود؟محمد بن سنان نیز به یاری او شتافته و با اصرار و التماس شاذویه را تایید کرد و گفت: آقا جان! از خدا بخواهید تا پسر او را زنده کند! لبهای امام علیه السلام به حرکت در آمد و با خداوند متعال به نجوا پرداخت: خداوندا! تو به رازهای درونی بندگانت آگاهی! شاذویه دوست دارد که فضل و رحمت و کرامت تو را ببیند، پس خدایا! پسر او را برایش زنده کن!در همین لحظه امام خم شد و سر مبارکش را به شاذویه نزدیک نموده و فرمود: برو به نزد پسرت که خداوند او را برایت زنده کرد!شاذویه با شتاب تمام از محضرحضرت جوادالائمه علیه السلام خارج شد در حالی که از شنیدن زنده شدن پسرش سر از پا نمی‌شناخت. وقتی خبر به مادر بچه رسید، او از اعتقادات فاسد قبیله اش تبری جسته و به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید و امام جوادعلیه‌السلام را به عنوان امام برگزید.کسانی که در منزل شاذویه شاهد معجزه امام جواد علیه السلام بودند، همگی شیعه شدند. 📚الهدایه الکبری ج۱ ص۳۰۷ ختم کنید عجل لولیک الفرج =باقیات الصالحات
بسم الله الرحمن الرحیم امام هادی علیه السلام حدیث بینی سرما،درتابستان یحیی بن هرثمه وزیر متوکل عباسی حکایت کند روزی خلیفه مرا احضار کرد و گفت: باید سیصد نفر همراه خود برداری و از طریق کوفه، عازم شهر مدینه گردی و ابوالحسن، علی بن محمد الهادی علیه السلام را با عزت و احترام به بغداد بیاوری. من نیز دستورخلیفه را اطاعت کرده و پس از جمع آوری افراد به همراه امکانات لازم، حرکت کردیم.درجمع افراد همراه، فرمانده‌ی حفاظتی -که مسئولیت حفاظت اموال را داشت درمسیر راه، مرتب با کاتب من که شیعه بود، درباره‌ی مسائل مختلف، بحث و مناظره داشت و من بر گفتگوی آن‌ها نظارت کامل داشتم. چون مقدار زیادی از راه را پیمودیم، فرمانده به کاتب گفت: آیا علی بن ابی طالب علیه‌السلام پیشوای شما، نگفته است:هیچ زمینی خالی از قبر نیست و در هر گوشه‌ای از زمین، گورستانی از انسان‌ها وجود دارد؟آیا در این بیابان خشک و بی‌آب و علف، چه کسی زندگی کرده است تا بمیرد و دفن شود؟ من به کاتب گفتم: به راستی، آیا علی بن ابی طالب علیه‌السلام چنین گفته است؟! پاسخ داد،بلی، صحیح است.پس گفتم: در این سرزمین آثار گورستانی نمایان نیست و سپس شروع کردیم به خندیدن و(تمسخر به حدیث)و صحبت‌ها بر همین منوال ادامه یافت تا به شهر مدینه رسیدیم و به سمت منزل امام هادی علیه‌السلام روانه شدیم. هنگامی که جلوی درب منزل رسیدیم، من تنها وارد شدم و نامه‌ی متوکل را تحویل ایشان دادم.امام علیه السلام پس از آن که نامه را گرفت، فرمودمانعی نیست تا فردا منتظر باشید.چون فردای آن روز خدمت ایشان رفتم ضمن آن که فصل تابستان و هوا بسیار گرم بوددیدم خیاطی درون اتاق حضرت مشغول خیاطی لباس‌های ضخیم زمستانی است.همین که حضرت علیه السلام مرا دید، به خیاط فرمود: چند نفر همکاردیگر بگیر و تمام سعی و کوشش شما براین باشد که تا همین امروز لباس‌ها دوخته و آماده گردد و فردا صبح در همین موقع آن‌ها را تحویل بده، سپس امام علیه السلام به من خطاب نمود و فرمود: ای یحیی! شما نیز کارهایتان را انجام دهید و امکانات لازم را برای خود آماده کنید، تا آن که فردا حرکت کنیم. یحیی گوید: من از حضور ایشان بیرون رفتم و با خود گفتم: در فصل تابستان، هوای به این گرمی و حرارت، حضرت لباس زمستانی تهیه می‌نماید، مثل این که او از مسافرت و مسیر راه اطلاعی ندارد؛حال، تعجب از شیعیان است که از چنین کسی پیروی می‌کنند و او را امام و‌پیشوای خود می‌دانند واز اواطاعت می کنند.فردای آن روز هنگامی که آماده‌ی حرکت شدیم،امام علیه السلام به همراهان خود فرمود: تمام امکانات و لوازم مورد نیاز را بردارید و نیز پالتو و غیره را فراموش نکنید که مبادا در مسیر راه مشکلی پیش آید. و سپس به من خطاب نمود و فرمود: ای یحیی! چنانچه آماده هستی،حرکت کنیم.من بر تعجم افزوده شد امام علیه السلام، پالتو و پوستین در این گرمای شدید برای چه به همراه می‌آورد!؟ در هر صورت، حرکت کردیم تا به آن محلی رسیدیم که هنگام آمدن - از بغداد به مدینه - فرمانده با کاتب، بر سر سخن علی بن ابی طالب علیه‌السلام و گورستان مناظره داشتند، که ناگهان ابری در آسمان پدیدار گشت و بالا آمد، به طوری که هوا تاریک گشت و صدای رعد و برق‌های وحشتناکی بین زمین و آسمان به گوش می رسید، هوا یک مرتبه بسیار سردشد که قابل تحمل برای افراد نبود و در همین لحظات برف زمستانی همه جا را پوشاند.اما چون امام هادی علیه‌السلام و همراهانش لباس‌های گرم همراه داشتند و از قبل مهیا بودند، پالتو و پوستین‌های خود را پوشیدند؛ و هیچ گونه ناراحتی نداشتندسپس امام علیه السلام دستور داد تا یک پالتو به من و نیز یک پالتو هم به کاتب دادند و هر دو پوشیدیم و به جهت سرمای شدید آن روز هشتاد نفر از نیروها و همراهان من از شدت سرما مردند.هنگامی که ابرها کنار رفت و هوا به حالت عادی برگشت امام هادی علیه‌السلام به من فرمود: ای یحیی! بگو: افرادی که هلاک شده‌انددر همین مکان دفن شوند؛ و سپس افزود خداوند متعال این چنین سرزمین‌ها را گورستان انسان‌ها می گرداند(اشاره به حدیث امیرمومنان علی علیه السلام که مورد تمسخر واقع شده بود)یحیی بن هرثمه گوید:من سریع خودم را از اسب پائین انداختم و جلو رفتم و مشغول بوسیدن و پا و رکاب حضرت علیه السلام شدم و اظهار داشتم: یا ابن رسول الله! من به یگانگی خدا و نبوت محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم شهادت می‌دهم و نیز اقرار می‌نمایم که شماها خلیفه و حجت خداوند بر روی زمین برای بندگان هستید؛ من تا کنون ایمان نداشتم و از مذهب حشویه بودم ولی اکنون به برکت وجود شما ایمان آوردم و من نیز از شیعیان شما می‌باشم منابع: الخرائج و الجرائح ج۱ص۳۹۳ الثاقب فی المناقب ص ۵۵۱ اثبات الهداةج۳ص۳۷۴ مجموعه نفیسةص۲۳۰ مدینة المعاجزج۷ص۴۶۶ ختم کنید عجل لولیک الفرج =باقیات الصالحات