سلام آقا جانم
جان و دلم به قربان شما
آقا جان شرمنده و خجالت زده ام... امروز زير قولم زدم و ناخواسته كاري كردم كه ميدونم خيلي از من ناراحت شدين
آقا جون باور كنيد زود توبه كردم...
من اشتباه كردم و قول ميدم تكرار نكنم
دورتون بگردم يه وقت با من قهر نكنيد..
خودم هم نميدونم چرا اينكارو كردم..منو ببخشيد آقا جان
ميدونم دلتون رو شكستم ولي شما خيلي بزرگواري ..
و من اميد دارم...
هر چند ميدونم با اين كارم از شما دور شدم
شرمندم ...
منو ببخشيد لطفا
قول ميدم تكرار نكنم
آقاي خوبم ما منتظرانت اگر ميتونستيم از گناه دوري كنيم اينقدر لازم نبود درد انتظار رو بكشيم
هي قول ميديم و هي بد قولي ميكنيم
الهي بميرم براي تنهايي و بي ياوري شما
دوستون دارم ♥️
بگيد كه منو ميبخشي بابا جانم 🥺🙏🏻🥺
سلام امام عزیزم
بابای مهربونم دلم گرفته
خیلی زیاد
شما خودت میدونی چرا
کمکم کن باباجان
4_5811904793819481100.mp3
2.04M
یا مولانا یا صاحب الزمان یا
من بی وفام میدونم
من امام زمانم را فراموش کردم
😭😭😭😭
❤️💚
🌱آیتاللّٰهجاودان:
هر روز به امام زمان(عج) خالصانه
و با توجه متوسل شوید
که همین دوای اصلی شماست
و عنایت ایشان حلال اصلی مشکلات است..
#امام_زمان ♥️
【@emamzaman】
بخوان دعایفرج را که یوسف زهرا
ز پشت پرده ی غیب به ما نظر دارد✨
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی ♥️
【@emamzaman】
یه رابطه حروم رو بزار زمین!
یه آدم اشتباهی در یک رابطه حروم رو فراموش کن!
ببین خدا چجوری تمام روابط عالم رو برات تنظیم کنه
ببین خود خدا چجوری واسطه میشه برات که یه همسر خوب
زندگی خوب، بچههای خوب، شغل خوب نصیبات بشه!
چون خدا وعده کرده که هر کس بخاطر من حرومی رو ترک کنه
همه کبریا و عالمم رو به خط میکنم که بهش کمک کنن!
𖣃 @az_del_bego | از دِلــــــــ🌙 بــــگو 𖣃
🍂🔻متولد خاک پاک کفیشه
🌸نوشته : عزت الله نصاری
🔹پیش گفتار
با سلام
داستانی که در ادامه میخونید، داستان زندگی من از تولد تا شروع جنگ تحمیلی در شهر آبادان است، بنابه اینکه هدفم معرفی کردن زادگاه عزیزم آبادان و محله کفیشه است، تلاش کردم لابلای داستان زندگی خودم، در مورد شهر، محله ام و جنگ هم بنویسم، این داستان شرح مختصری از زندگی و تلاش و کوشش مردمی خونگرم و مهربان و سختکوشی است که از چهارگوشه کشور ایران به جزیره ایی گرمسیری بنام آبادان مهاجرت کردن و با مدیریت صحیح و زحماتی طاقت فرسا از جزیره ایی که مملو از نخلستان و شوره زار بود شهری مدرن و با امکانات و رفاه فراوان بسازند، این داستان را تقدیم میکنم به تمامی مردمان آبادان که از سال ۱۲۹۱ با امکاناتی اندک و همتی بلند این شهر را ساختن، خصوصا اهالی با وفای محله کفیشه.
🔻 قسمت اول
اوستا مکانیک گفت من نمیتونم ماشینت را تعمیر کنم برو کفیشه پیش اوس کریم، چاره کارت دستِ اونه، اوستا، ماشینم که روشن نمیشه بگذارش پیش خودت میرم کفیشه، اگه اوس کریم قبول کرد میام بوکسلش میکنم میبرم، پریدم روی موتورم و بسمت کفیشه راه افتادم، با وجودی که آخرین روز شهریور است هوا هنوز گرم و شرجی بیداد میکنه، آب و هوای آبادان همینجوریه، حالا دیگه خرماها رسیدن و بوی خوش نخلها با بوی گیس (گاز) پالایشگاه مخلوط با رطوبت شرجی توی ریه هامون فرو میره، سرچهارراه "اروسیه" و "تانکی ابوالحسن" بتازگی چراغ راهنما گذاشتن، چراغ قرمزه و مجبورم توقف کنم، سن و سالی ازم گذشته و مثل جوونیها نمیشه با موتور ویراژ بدم و از چراغ قرمز عبور کنم، البته موتورم هم یه هوندا ۷۰ فکستنیه، تیپ و لباسم آبادانیه، عینک ریبون که واجبه! بجای تک پوشهای مانتی گول و رانگلر که قدیما جزو البسه آبادانیها بود یه تک پوش شیک ایرانی و شلوار جین، ولی سن و سال را که نمیشه با لباس و عینک قایم کرد، از درمانگاه اقبال بطرف مدرسه مهر پیچیدم، اوس کریم.... اوس کریم، چقدر این اسم تو ذهنم ورجه وورجه میکنه!!! آهان اوس کریم، مکانیکی سرکوچه مون، ماشینهای آمریکایی تعمیر میکرد، یه اوستاکار خیلی حرفه ایی به اسم اوستا کاظم هم داشت، هر دوتاشون عرب بودن، تخصص شون تعمیر ماشینهای امریکایی بود، ولی یه چیزی، مگه میشه؟ اون زمانی که من کلاس پنجم بودم اوس کریم حدود ۵۰ سالش بود مگه میشه هنوز هم کار کنه؟ پیچیدم تو کوچه ۳ فرعی، روبروی درب خونه پلاک ۲۱ ایستادم، خونه قدیمیمون، خونه ایی که ۵۰ سال پیش توش بدنیا اومدم، مکانیکی اوس کریم تعطیله، سالهاست که درش بسته است، ای وای، سالهاست که توی این کوچه و توی این محله نیومدم، کفیشه کوچه ۳ فرعی، محله ایی شلوغ و پر جنب و جوش، محله ایی که توش رشد کردم و بزرگ شدم.
ادامه دارد♦️
🍂2⃣متولد خاک پاک کفیشه
🌸نوشته : عزت الله نصاری
(آبادان قبل از جنگ)
🔹روی پله های خونهی آل خمیس نشستم، هنوز بوی روغن داغ و زولبیا بامیه و باقلاوایی که عمو رمضون و فضل الله شاگردش میپختن از مغازهی بغلی به مشام میرسه، یه سیگار از جیبم در آوردم روشن کردم، پک اول را که بیرون دادم لابلای دود سیگار؛ حسین کمالی و سیامک و کوروش در حال جر و بحث با آقای تکلیف همسایه تو کوچه مسجد فاطمیه هستن، آقای تکلیف به سروصدای بچه هایی که فوتبال بازی میکنن اعتراض داره، حاج مجید خادم مسجد فاطمیه پادرمیونی میکنه، اون سرکوچه، کریم دایی شاطر نانوایی مش حداد خسته و کوفته از کار اومده و با محمد دبستانی و حمزه و مجید یازعی بگو و بخند میکنه، نعمت مرادزاده و فاضل قیطانی و ناصر و عزیز یازعی دارن برای بازی فردا با بچه های محله ی میدون پهلوی برنامه ریزی میکنن، عبد چومبه و محمد یازع هم چهارتا از بچه ها را دور خودش جمع کردن و دارن درباره آخرین تمرینات بوکسشون حرف میزنن، اوهوی ی ، چی شد؟ سرو صدای عزیز طرف نعمتی به آسمون رفت، همین دیروز یه پیکان جوانان خریده، خونه ی آل خمیس برای تعمیر و ترمیم پشت بومشون مقدار زیادی کاهگل جلوی خونه درست کردن، عزیز نتونست ماشینش را کنترل کنه رفت وسط کاهگلها، عمو یدالله با همون لهجه بهبهانیش از پشت چرخ خیاطی به بچه ها نهیب میزنه کمک کنید ماشین عزیز را از توی کاهگلها بکشید بیرون، جاسم باوی با سوزوکی هزارش تک چرخ زنان وارد کوچه میشه، عجب محله ی شلوغی، عجب کوچه ایی، چقدر پسربچه، چقدر جوان، یه محله ی شلوغ در یه شهر شلوغ، آبادان، پنجشنبه شب ها و جمعه شبها، فلکه فرودگاه و زیرپل خرمشهر و دیری فارم، جیگر خوردن و شنیدن صدای نی همبون و ضرب و تیمپو و تک چرخ زدن و ویراژ دادن با موتورسیکلتهای چهارسیلندر و کراس همه را سرحال و شاد میکرد، بعد از یکهفته کار و تلاش طاقت فرسا لابلای آهنهای سربه فلک کشیده و گازهای مسموم پالایشگاه و پتروشیمی و کلنجار رفتن با غول فولادیه کت کراکر و بنادر صادراتی نفتی یا بازار شلوغ و پر از جاروجنجال، حالا چند ساعت استراحت کنار شط کارون و زیر پل خرمشهر یا لب اروند آبادان یا باشگاههای متعدد شرکت نفت خستگی از تن مردم خارج میشه و دوباره از شنبه با صدای فیدوس پالایشگاه یک هفته ی تازه شروع میشه.
- عزت، عزت ای بابا این کیه صدا میزنه نکنه دوباره بابای شیرخدا داره صدای زنش میکنه؟ اسم مادر شیرخدا هم عزته هر وقت شوهرش صداش میکنه، بچه ها به تمسخر میگن عزت ظرفها را نشستی شوهرت عصبانی شده، اینهمه اسم تو دنیا هست نمیدونم چرا بابام این اسمو روی من گذاشته، نه این صدا از عالم خیال نیست؛ عزت کا اینجا چکار میکنی؟ چرا اینجوری کف پیاده رو ولو شدی؟ حسون همسایه روبروئیمونه، بعد از جنگ یه نیسان آبی گرفته و حمل بار میکنه.
ادامه دارد🔹