گروه های تبلیغاتی مون :👀✨
https://eitaa.com/joinchat/506594105Cebb9d7a9fa
گروه تبلیغاتی لبیک یا مهدی👆🏻❤️
https://eitaa.com/joinchat/2750546795C042146fb0b
گروه تبلیغاتی یاوران مهدی👆🏻❤️
https://eitaa.com/joinchat/901776203C4b328e1868
گروه سین برای افزایش بازدید پست👆🏻❤️
#سجاده_عشق
#پارت_۱۳
_ساعت ۲نصفِ شبه، نبات خانوم تویِ تلگرام بهم پیام دادن و گفتن شما نیستین و مادرتون نگرانه
سرش رو پایین انداخت و مظلومانه لب زد
+بنزینم تموم شد و شارژِ گوشیم تموم شد، کنارِ خیابون واستادم وکسی کمکم نکرد
باکِ بنزینم رو باز کردم و باشلنگ ازش انتقال دادم به ماشینش
+ممنون آقایِ یاوری، ببخشید مزاحمتون شدیم این وقتِ شب
و بدونِ هیچ حرفی رفت
با اعصابی داغون و حالی بد به سمتِ خونه رفتم
وقتی رسیدم خونه مامان داشت نماز میخوند
وضو گرفتم و نمازم رو خوندم
و یسری پایان نامه ها رو جمع بستم
تا خواستم بخابم باید میرفتم دانشگاه
سریع لباس پوشیدم و راه افتادم
کلاسِ اول رو گذروندیم ولی زینب نیومد
روم نمیشد و نمیدونستم چجوری سراغش رو از نبات خانوم بگیرم
کلاس هایِ بعدی هم منتظر موندم
ولی کلا قصد نداشت اونروز رو بیاد
اما کلاسِ سوم رو اومد
البته خیلی خستهُ ناراحت بنظر میرسید
همون اومدنش مهم بود
مهم بود ک ازش معذرت خواهی کنم بابتِ دیشب ک شاید صدام بالا رفته بودُ نمیدونستم
از اومدنش یادِ اون شعر افتادم که میگفت
گفته بودم چو بیایی غمِ دل با تو بگویم
چه بگویم ک غم از دل برود چون تو بیایی:)
نویسنده: دالگاف
#سجاده_عشق
#پارت_۱۴
#زینب
ازون شب ک ماشینم خراب شد حسِ بدی به یاوری پیدا کردم
دلیلش برام یه xبود که با هیچ ضریبی جایگزین نمیشد
شاید هم بخاطرِ این بود که فکر میکردم یاوری مثلِ سابق سر به زیر نیست
ولی اون سرش همیشه پایین بود
اونشب تا رسیدم خونه وسایلم رو از تویِ چمدونم بیرون آوردم و تصمیم گرفتم امسال قیدِ راهیانِ نور رو بزنم
اینطوری بیشتر به صلاحم بود
سرمو رویِ بالشت گذاشتم و خوابم برد
صدای ِ ملایمِ اذان بیدارم کرد
بیدار شدم و بعد از وضو نمازم رو با عشق خوندم
_خدایا خودت میدونی من دل شکسته ام، دلم آرامشِ راهیانِ نور رو میخاد
دلم آرامشِ دریایِ اروند رو میخاد
ولی به دلم گفتم نمیخاد، ولش کن امسالُ بیخیال
خدایا، هر چی تو بخای
هر چی از تو برسه نیکوئه
بعد از خوندنِ یه دعایِ فرج خوندم و تصمیم گرفتم دانشگاه نرم
دینگ دینگِ زنگِ گوشیم کلافم کرد
_بله نبات؟
+کجایی تو؟ یک ساعت دیگه حرکته
_نمیام
+اتوبوس خالی شده، یاوریُ سیدی نمیان
گفتن جاشونُ میدن به ما خودشون با ماشین شخصیِ سپاه جلوتر از ما دو کوهه مستقر میشن
_جنگی دارم میام نبات
سریع وسایلم رو جمع کردم و با مامان خدافظی کردم
تاکسی گرفتم و بعد از نیم ساعت رسیدم به دانشگاه
شماره اتوبوس رو پرسیدم و سریع سوار شدم
.
#سجاده_عشق
#پارت_۱۵
شوقُ شور تویِ قیافه همه بود
انقد غرق در حرف زدن بودن که متوجه دور و اطرافشون نمیشدن
نبات برام دست تکون داد و رفتم کنارش نشستم
+بخدا نمیومدی نمیومدم چته تو؟ چرا نمیخاستی بیای؟
_بیخیال، حالا ک اومدم
اتوبوس راه افتاد
با شورُ شوقِ تویِ دلم کلنجار میرفتم
انقد راهیانِ نور خفن بود ک هر سال برام تازگی داشت
بعد از ۸ساعت راه رسیدیم اندیمشک اردوگاهِ دو کوهه
سوییت رو گرفتیم و مستقر شدیم
لباس هام رو عوض کردم و چفیه پوشیدم
اولین جایی که رفتم حوضِ شهید همت بود که وجب به وجبش آرامش بود
نفسِ عمیقی کشیدم و از آبش به صورتم زدم
یه گوشه ای پشتِ حسینیهٔ شهید همت یه پلاک فروشی بود که پلاک میزد
به سمتش رفتم و داشتم فکر میکردم چی بزنه روش؟
_آقا روش بزنید لا یومِ کیومکُ یا اباعبدالله
+چه جمله قشنگی، سلام
با صدایِ آشنا برگشتم
یاوری بود
_سلام ممنون
رو به اون آقا گفت
+ برایِ منم فونت دار بزنید مجنون ۳۵
ابجدِ حضرت زهرا بود
وقتی پلاک ها آماده شدن با زنجیر وصلشون کردیم
تا اومدم از جیبم کارت دربیارم
سریع حساب کرد
با صدایِ محکم و عصبانی گفتم....
.
دوشنبه ها و پنجشنبه ها ،
پرونده ی اعمالمون به دست ِ
حضرت ِمهدی میرسه !
اگه همین الان آقا پرونده ات و
دیده باشن ، میتونی سرت و
بگیری بالا و بگی :
آقاجون دیدی رو سفیدت کردم ؟
یا مثل ِمن سرت پایینه و
چیزی جز شرمندگی نداری ؟
تا دیر نشده به خودمون بیایم .
این عمر ِکه داره به سرعت نور میگذره و
ما رو هر لحظه به مرگ نزدیک میکنه .
هدایت شده از یاورانمهدی ³¹³ 🇵🇸
تا امشب اگه ۱k بشیم ۵ تا شارژ میزارم .
فور بزنین ؛ تگتونم بدین که دور هم خوش میگذره .
< @yavaranehmahdi_313 >
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقصیر لیلاست اگه
دوباره مجنون شدم(:❤️🩹