eitaa logo
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
850 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
31 فایل
آقـــاجــاݧ✾ 💓شاعرشده ام تا ڪه قلم بردارمـــ ازقلبــ مبارڪ تو غم بردارمـــ 💓آقا توبرای من دعاڪن ڪه فقط درراه رضای تو قدم بردارمـــ #آیت_الله_بهجت_ره_فرمودند👇 ✨ظهورنزدیکــ نزدیڪستــ💕 ارتباط با خادم 👇👇 @labbayk_ya_mahdi93
مشاهده در ایتا
دانلود
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت سوم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥پس از آنکه از کشتی پیاده شدند مقداری از راه ه
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت چهارم) 💥خم شد و پولها را از زمین برداشت و دو دستی در مقابل آقا گرفت و گفت: بفرمایید، اما هیچ کس آنجا نبود! کربلایی جلیل دوان دوان در پی آقا می گشت و صدا می کرد: این آقایی که جواز کربلا می فروخت کجا رفت؟ شخصی به کربلایی گفت: از شما بعید است که ما را مسخره کنی! مگر کسی اینجا جواز می فروشد؟ جواز که خرید و فروشی نیست، گرفتن تذکره دهها شرط سخت دارد و باید در ادارات دولتی تهیه شود. چه کسی این جوازها را به شما داده که دنبالش می گردید؟ ✨💫✨ سایر همراهان دور کربلایی را می گیرند و می گویند این جوازها را از کجا آوردی؟ او جریان را تعریف می کند و وقتی جوازها را به آن مادر و پسرش نشان می دهد با کمال تعجب می بینند که اسم آن دو نفر در آن دو جواز نوشته شده، در حالی که کربلایی هم اسم آنها را نمی دانسته است! اینجا بود که همه متوجه شدند که این عنایتی از طرف حضرت صاحب العصر و الزمان بوده و کربلایی جلیل توفیق ملاقات آن حضرت را پیدا کرده ولی ایشان را نشناخته است. 📗ملاقات با امام زمان در عصر حاضر ص۱۰۶ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت چهارم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥خم شد و پولها را از زمین برداشت و دو دستی د
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت اول) 💥آقای رضا باهنر ماجرای تشرف خود را چنین نقل می کنند: در عملیات بیت المقدس۲ در اثر بمباران هوایی دشمن از ناحیه پای راست، سر و کمرم دچار موج گرفتگی شدم به طوری که پای راستم فلج شده بود و هیچگونه حسی نداشت و نمیتوانستم آن را خم کنم و پس از معاینه پزشکان گفته بودند که عصب آن خشک شده و عفونت خواهد کرد و باید از ناحیه لگن قطع شود. ✨💫✨ در ناحیه کمر نیز بین مهره ها فاصله ایجادشده بود و همچنین دو رگ نخاع مغز دارای لکه های خونی شده بود که می‌بایست حتما با جراحی برطرف گردد. لذا درد کمر و سردرد شدید امانم نمی‌داد و حتی گاهی سرم را به زمین می‌کوبیدم. برای معالجه به شهرهای مختلف رفتم اما نتیجه ای جز مصرف دارو عایدم نشد، تصمیم گرفتم در ماه مبارک رمضان مخصوصا شبهای احیا به ائمه معصومین توسل کنم و شفای دردهایم را بگیرم. ✨💫✨ تا اینکه شب ۲۳ ماه مبارک رمضان شد و ما برای انجام مراسم احیا وارد مسجد مهدی‌آباد شدیم، من که در ناحیه کمر، درد زیادی احساس میکردم‌، به دیوار مسجد ‌تکیه داده بودم. نیمه های شب بود و همه مشغول توسل و مناجات و راز و نیاز با پرورگار خویش بودیم که یک مرتبه احساس کردم کسی به من الهام میکند: امام زمان را صدا بزن... ادامه دارد... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت اول) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥آقای رضا باهنر ماجرای تشرف خود را چنین نقل می
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت دوم) حدود ده دقیقه با چشمان اشک‌بار آقا را صدا زدم و چندبار از اعماق وجود فریاد زدم: امام زمان خودت کمکم کن. ناگهان فضای مسجد نورانی شد و من گرمای دستی را بر سرم احساس کردم. نگاه که کردم دیدم آقای سیدی در سمت چپ من نشسته‌اندو مشغول گریه می‌باشند، با همان حالت گریه به من مطلبی را فرمودند که حالت عجیبی به من دست داد، بعد فرمودند: پایت را خم کن، گفتم: سید نمی‌توانم. مجددا فرمود: پایت را خم کن، عرض کردم: نمی‌توانم. ✨💫✨ بار سوم که این را فرمودند: قبل از آنکه بگویم نمیتوانم، دیدم پایم خود به خود خم شد. معنویت فوق العاده ای فضا را احاطه کرده بود، سپس آن حضرت با دستان مهربان و لطیفشان سرم را بلند کردند و پیشانیم را بوسیدند و بعد دست چپم را گرفتند و از زمین بلندم کردند و سپس تشریف بردند. وقتی در حال رفتن ایشان را نظاره می‌کردم دیدم قد رشیدی دارند و شال سبزی بر سر و دوش مبارکشان بود. همانطور که ایستاده بودم فریاد زدم جلوی حضرت مهدی را بگیرید، امام‌زمان رفتند! ✨💫✨ اما مردم متوجه نمی‌شدند ، تا اینکه آقا از نظرم غائب شدند. یکی از برادران آمد و دست مرا گرفت و کنار خودش نشاند و پاهایم را که فکر می‌کرد خم نمی‌شود دراز کرد، بعد با تعجب گفت: پایت را خم کن! گفتم: مرا مسخره می‌کنی؟ اما وقتی توانستم پایم را خم کنم متوجه شدم پاهایم شفا یافته است، غرق شوق و شعف شدم و از خوشحالی در پوستم نمی‌گنجیدم و قلبم سرشار از محبت و عشق به حضرت شده بود. 📗مجله منتظران شماره ۱۳ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 تشرفات (قسمت اول) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥تشرف زیر، سرگذشت یکی از افرادی است که در ابتدا
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت دوم) 💥از این رو راهی مرکز شهر شدم و به طرف مسجد جامع دمشق حرکت کردم. وقتی وارد مسجد شدم دیدم شخصی در کرسی خطابه قرار گرفته و درباره ی حضرت مهدی علیه السلام برای مردم سخنرانی می کند و زمان ظهورش را شرح می دهد. خوب متوجه مطالب خطیب شدم و به آنچه پیرامون صاحب الزمان علیه السلام می گفت گوش جان سپردم و به گفته هایش دل دادم. ✨💫✨ احساس کردم امام زمان را خیلی دوست دارم، یکباره مهرش در جانم ریخت و قلبم سرشار از محبت او گردید. آن روز گذشت، در پی آن سیر نفسانی و تحول روحی لهو و لعب را ترک کردم، دست از گناه برداشتم. گرد معصیت از صفحه ی دل زدودم و آرامش خاطر یافتم. اما سوز دیگری در درونم برپاگردید که پیوسته وجودم را تسخیر کرد و بسان شعله ی فروزنده ای جانم را مشتعل ساخت. مهر حضرت مهدی علیه السلام و عشق به دیدار او و امید به لقای آن مهر تابان و جلوه ی پرفروغ یزدان در ژرفای قلبم موج می زد. ✨💫✨ روز به روز علاقه و اشتیاقم بیشتر می شد و چنان شیفته ی وصال دلدار گردیدم که هرگز سجده ای نرفتم که از درگاه خداوند سبحان دیدار امام زمان روحی فداه را درخواست نکنم و لقایش را نجویم. یکسال گذشت. در طول این دوازده ماه هرگز از یاد محبوبم غافل نماندم. همواره در پی او می گشتم، اشک فراق می ریختم، در خلال دعاها و عبادتهایم توفیق دیدار او را از پروردگار می خواستم و هر بار که سجده می کردم به درگاه خدا می نالیدم و با تمام وجود تشرف به خدمت حضرتش را مسئلت می نمودم... ادامه دارد... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت دوم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥از این رو راهی مرکز شهر شدم و به طرف مسجد جا
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت سوم) 💥یک شب در مسجد جامع دمشق، نماز مغرب را به جا آوردم و مشغول نماز مستحبی شدم. بعد از فراغ به حال خود نشسته بودم که ناگهان احساس کردم دستی روی شانه ام قرار گرفت. تکانی خوردم و صورتم را برگرداندم، دیدم آقائی پشت سرم نشسته و دستش را بر شانه ام نهاده، بی مقدمه به من فرمود: فرزندم خدا دعایت را اجابت نمود چه می خواهی؟ برگشتم و لحظه ای به او خیره شدم. ✨💫✨ عمامه ای همانند عمامه ی مردم غیر عرب بر سر داشت و جامه ای گشاد و بلند از پشم شتر به روی لباس هایش در بر داشت. پرسیدم: شما کیستید؟ با لحن ملایم و آهنگ دلپذیری فرمود: من "مهدی" هستم. بی درنگ دست آن حضرت را بوسیدم و عرضه داشتم: همراه من به خانه ام تشریف بیاورید و منت نهاده با قدوم مبارکتان سرای مرا منور سازید. آقا در کمال مهربانی و نهایت بزرگواری دعوت مرا پذیرفتند و فرمودند: بله، خواهم آمد. سپس در خدمت مولا رهسپار منزل شدم. ✨💫✨ وقتی درون خانه تشریف آوردند دستور دادند: جائی را برایم اختصاص بده که تنها باشم و هیچکس غیر از خودت بدان راه نیابد. من اطاقی را مخصوص آن حضرت قرار دادم و خود نیز گوش به فرمانش کمر همت بستم تا هر چه گوید انجام دهم و جانم را از سرچشمه ی زلال هدایت و معارف روح پرور ولایتش سیراب سازم. حضرت بقیة الله علیه السلام یک هفته در خانه ام ماندند و به تعلیم و تربیت و ارشادم بذل عنایت نمودند. ادامه دارد... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت سوم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥یک شب در مسجد جامع دمشق، نماز مغرب را به جا آ
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت چهارم) 💥حضرت بقیة الله علیه السلام یک هفته در خانه ام ماندند و به تعلیم و تربیت و ارشادم بذل عنایت نمودند. در مدت این هفت شبانه روز اذکار و اورادی به من آموختند و فرمودند: دعای خود را به تو یاد دادم که هر روز بخوانی و ان شاء الله بدان مداومت نمائی. آنگاه چنین توصیه کردند: یک روز را روزه می داری و یک روز را افطار می کنی، هر شب پانصد رکعت نماز می خوانی و به بستر استراحت نمی روی مگر خواب بر تو غلبه کند. من با شوق فراوان دستور العمل و برنامه ای را که حضرتش تعلیم نمودند پذیرفتم و به انجام آن پرداختم. ✨💫✨ هر شب پشت سر امام زمان علیه السلام می ایستادم و پانصد رکعت نماز بجا می آوردم، هرگز عبادت را ترک نمی کردم و به بستر نمی رفتم مگر وقتی که خواب بر من غالب می شد و بی اختیار خوابم می برد. بعد از یک هفته، امام اراده ی رفتن نمودند و به من فرمودند: حسن از حالا به بعد با هیچکس رفاقت و همنشینی نکن، زیرا آنچه آموختی برای رستگاری و برنامه ی زندگی ات کافی است و به دیگری احتیاج نداری، هر مطلب و سخنی نزد هر که باشد، از آنچه در محضر ما به دست آوردی پائین تر است و از حقایق و معارفی که از ما به تو رسیده، کمتر است. بدین خاطر زیر بار منت هیچکس نرو و از احدی راه مجو که فایده ای ندارد و به حالت سودی نبخشد. ✨💫✨ عرضه داشتم: اطاعت می کنم گوش به فرمان شما هستم و آنچه را دستور دادید مو به مو انجام خواهم داد. آنگاه حضرت از منزل بیرون رفتند و من نیز پشت سر ایشان خارج شدم تا با امام زمانم خداحافظی کنم و آن بزرگوار را بدرقه نمایم. اما همین که در آستانه ی در قرار گرفتم مرا نگهداشتند و فرمودند: از همین جا. من همان جا کنار در ایستادم. امام تشریف بردند و نگاه من بدرقه ی راهشان بود تا از نظرم ناپدید شدند. 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت چهارم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥حضرت بقیة الله علیه السلام یک هفته در خانه
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت اول) 💥دستور ساخت مسجد جمکران💥 شیخ عفیف و صالح حسن بن مثله جمکرانی فرمود: من در شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان ۳۹۳هجری قمری در منزل خود در قریه جمکران خوابیده بودم، ناگهان در نیمه های شب، جمعی به در خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: برخیز که حضرت بقیه الله امام مهدی(علیه السلام)تورا میخواهند. من از خواب برخاستم و آماده می شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولی عصر علیه السلام برسم. ✨💫✨ خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم، گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمیداشتم و می خواستم بپوشم، که از خارج منزل از همان جمعیت صدایی آمد که به من میگفت: آن پیراهن تونیست، به تن مکن! تا آنکه پیراهن خودم را برداشتم و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدایی از خارج منزل آمد که: آن شلوار تو نیست، نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشیدم..و بالاخره دنبال کلید در منزل می گشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدایی از همانجا آمد، در منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست. ✨💫✨ وقتی به در خانه آمدم ، دیدم جمعی از بزرگان ایستاده اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم ، آنها جواب دادن و به من مرحبا گفتند. من در خدمت آنها به همان جایی که الان مسجد جمکران است ، رفتم. خوب نگاه کردم ، دیدم در ان بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهایی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر ان بالشها تکیه کرده و ... ادامه دارد... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت اول) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥دستور ساخت مسجد جمکران💥 شیخ عفیف و صالح حسن
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت دوم) 💥دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر آن تکیه کرده و پیرمردی در خدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان می خواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند!.این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبز است. آن پیرمرد که حضرت «خضر» علیه السلام بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت «بقیة الله» ارواحنافداه بود، نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد. ✨💫✨ و فرمود: «حسن مُثله» می روی به «حسن مسلم» میگویی تو چند سال است، که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت میکنی. از این به بعد دیگر حق نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کرده ای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم! و به حسن مسلم بگو: این زمین شریفی است، خدای تعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمهٔ زمین خود کرده ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت، ولی تو تنبیه نشدی، و اگر از این کار دست نکشی خدا تو را به عذابی مبتلا میکند که فکرش را نکرده باشی. ✨💫✨ من گفتم: ای سید و مولای من، باید نشانه ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند و الا مرا تکذیب خواهند کرد. فرمود: ما برای تو نشانه ای قرار می دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد سیدابوالحسن برو و بگو؛ با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته این زمین را از او بگیرد و بدهد ، تا مسجد را بنا کنند و بقیه مخارج مسجد هم از « رهق» به ناحیهٔ اردهال که مِلک ماست بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف «رهق» را وقف این مسجد کردیم تا هر سالی درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند و به مردم بگو به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و آن را عزیز دارند... ادامه دارد... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت دوم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج 💥دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و جوانی تقر
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت سوم) و به مردم بگو : به این مسجد توجه و رغبت زیادی داشته باشند و آن را عزیز دارند و بگو: اینجا چهار رکعت نماز بخوانند که دو رکعت اول به عنوان تحیت مسجد است. و دو رکعت دوم به نیت نماز صاحب الزمان(علیه السلام) بخوانند...وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم: که محل مسجدی که متعلق به حضرت صاحب الزمان(علیه‌السلام) است همان جائی است که آن جوان با چهاربالش نشسته است. به هر حال حضرت بقیةالله (علیه‌السلام) به من اشاره فرمودند که مرخصی! ✨💫✨ من از خدمتش مرخص شدم، وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: در گله گوسفندان « جعفر کاشانی چوپان» بُزی است که تو باید آن را بخری، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بز را بخر و فرداشب که شب هیجدهم ماه مبارک رمضان اسیت، آن بز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا هر علت دیگری که داشته باشد ، بدهی خدای تعالی او را شفا می‌دهد و آن بز ابلق، موهای زیادی دارد و هفت علامت دیگر در طرف دیگر اوست. ✨💫✨ باز من مرخص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند: ما هفتاد روز، یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم. (اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوم می شود و شب قدر است و اگر حمل بر هفتاد روز کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است، که شب بسیار بزرگی است.) بهرحال مرتبه سوم از خدمتشان مرخص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم. صبح نمازم را خواندم و به نزد «علی منذر» رفتم و قصه را برای او نقل کردم و علامتی که از امام زمان باقی مانده بود در محل مسجد فعلی زنجیرها و میخهایی بود که در آنجا ظاهر بود، دیدیم... ادامه دارد.. اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت سوم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج و به مردم بگو : به این مسجد توجه و رغبت زیادی
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت چهارم) سپس با هم خدمت «سید ابوالحسن الرضا» رفتیم وقتی به در خانه آن سید جلیل رسیدیم، دیدیم خدمتگزارانش منتظر ما هستند. اول از من پرسیدند: تو اهل جمکرانی؟ گفتم: بله. گفتند: سید ابوالحسن از سحرگاه منتظر شماست. من خدمتش رسیدم سلام کردم، جواب خوبی به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنکه من چیزی بگویم فرمود: ای حسن مثله شب گذشته در عالم رؤیا شخصی به من گفت: مردی از جمکران به نام حسن مثله نزد تو می‌آید، هرچه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ماست و باید حرف او را رد نکنی ، من ازخواب بیدارشدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم. ✨💫✨ من جریان را مشروحا به ایشان گفتم. او دستور داد اسبها را زین کنند و ما سوار شدیم و با هم حرکت کردیم و به نزدیک ده جمکران رسیدیم، «جعفرچوپان» را دیدیم که با گلهٔ گوسفندانش در کنار راه بود ، من میان گوسفندان او رفتم، دیدم آن بز با جمیع خصوصیاتی که فرموده بودند در عقب گلهٔ گوسفندان می‌آید، آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم و بز را ببرم، جعفرچوپان قسم خورد که من تا به امروز این بز را در میان گوسفندانم ندیده بودم وامروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم، ولی نزد شما آمد و آن را گرفتید و این بز مال من نیست. من بز را به محل مسجد فعلی بردم و آن را طبق دستوری که فرموده بودند کشتم. ✨💫✨ و سید ابوالحسن ‌الرضا دستور فرمودند که: حسن مسلم را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهای گذشته زمین را پرداخت و زمین مسجد را تحویل داد. مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانیدند و سید ابوالحسن ‌الرضا آن زنجیرها و میخهائی که در آن زمین باقی مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسیلهٔ آن بیمارها شفا پیدا می‌کردند. منهم از گوشت آن بز به هر مریضی که دادم شفا یافت. سید ابوالحسن الرضا آن زنجیرها و میخها را در صندوقی گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتی فرزندانش می روند که مریضی را با آنها استشفا کنند می بینند که مفقود شده است! (این بود قضیه ساختمان مسجد جمکران) 📗ملاقات با امام زمان ص ۱۶ اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت چهارم) #ملاقات_با_امام_زمان_عج سپس با هم خدمت «سید ابوالحسن الرضا» رفتیم وق
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت اول) ▪️در بازار راه میرفتم ناگهان مردی قوی هیکل و درشت اندام راه مرا سد کرد و بدون مقدمه شروع به فحش و دشنام دادن به من کرد، در محلی که زندگی می کردم او از نواصب و دشمن اهل بیت علیهم‌السلام بود، من سرم را پایین انداخته بودم و چیزی نمی گفتم اما هنگامی که زبان بی‌عفافش به دشنام دادن به مولا و سرورم امیرالمؤمنین علیهم السلام باز شد آن امامی که مظلومیتش قلب را ذوب می‌کند و مقام ولایتش وصف ناپذیر است، نتوانستم تحمل کنم و در حالی که فریاد می‌کشیدم «ای خبیث خاموش باش» به سویش حمله‌ور شدم‌، ‌●■●■● امانتوانستم بر او غلبه کنم و او با قدرتی که داشت بدنم را مجروح و زخمی کرد و من نقش بر زمین شدم. بلند شدم و با قاطعیت به او گفتم بدان که شکایت تو را به مولایم خواهم کرد و یکراست خودم را به حرم امیرالمؤمنین علیهم السلام رساندم و در مقابل ضریح آن حضرت نشستم و با مولا و سرورم زبان شکوه و درددل گشودم، گفتم: مولا جان یا امیرالمؤمنین (علیهم السلام) زخم و جراحت های من دردی ندارد و مهم نیست اما بر من سخت است که ببینم اینگونه به شما که محبوب من هستید جسارت میکنند، ●■●■● بعد از آن حضرت خواستم که انتقام مرا از آن خبیث بگیرند. روز بعد وقتی در بازار راه میرفتم او را دیدم که صحیح و سالم است کمی ناراحت شدم، اما به او گفتم: من تو را نفرین کرده ام و بدان حتما بلایی برسرت خواهد آمد. مرد ناصبی با شنیدن این کلام خشمناک شد و گفت: حالا که قرار است بلایی بر سرم بیاید بگذار دلم را از تو و مولایت علی خالی کنم. و باز آنچه دیروز بر سرم آورده بود تکرار کرد. ادامه دارد... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *
لبّیـــڪ یا مهـــدۍ (عـج)✊
🍃 *﷽ 🍃 #تشرفات (قسمت اول) #ملاقات_با_امام_زمان_عج ▪️در بازار راه میرفتم ناگهان مردی قوی هیکل و د
🍃 *﷽ 🍃 (قسمت دوم) ▪️بار دیگر با سر و صورت زخمی و قلبی مجروح راهی حرم مطهر امیرالمؤمنین علی علیه السلام شدم و در مقابل حضرت زبان به شکوه و گلایه گشودم. هنگام مغرب به خانه برگشتم. آن شب در عالم رؤیا وجود مقدس مولا و سرورم علی علیه السلام را زیارت کردم. از کثرت ذوق و شوق دیدار جمال بی مثال محبوبم و مولایم تاب نیاوردم و خودم را بر روی پاهای مبارک حضرت انداختم و دائما قربان صدقه آن حضرت می شدم. ●■●■● حضرت علی علیه السلام هم با اظهار لطف و مهربانی و ابراز همدردی از من دلجویی نمودند و بعد به من فرمودند: "از آن مرد ناصبی در گذر" با تعجب عرض کردم: آقا من از شما تقاضای تنبیه و تأدیب او را کردم، اما شما می فرمایید از او درگذر؟! آن حضرت در حالی که لبخندی از تأیید بر چهره مبارکشان نقش بسته بود، دوباره فرمودند:"درست است، اما بخاطر من از او در گذر" عرض کردم: آقاجان هرچه شما بفرمایید بر دیده منت، اما می خواهم از حکمت این کار مطلع شوم. ●■●■● آن حضرت در حالی که گرمای محبت و لطفش سراسر وجودم را احاطه کرده بود، فرمودند: زیرا ذره ای از محبت من در قلب اوست! او یک روز که به همراه دوستانش برای تفریح به خارج شهر می رفت دلش درد گرفت، از دوستانش جدا شد و از همانجا برگشت. وقتی از روی یک بلندی چشمش به گنبد و بارگاه من افتاد، از اسب پیاده شد و در حالی که بسوی من تعظیم می کرد به من سلام نمود، بخاطر همین از تو می خواهم که از او در گذری... ادامه دارد... اللهــم عجــل لولیـک الفــرج                🌼🍃🌺🍃🌼 ✿💚لـبـیـک یـامـهدۍ(عج)💚✿ ─┅─┅─═ঊঈ❤ঊঈ═─    @labbayk_ya_mahdi_aj ─═ঊঈ❤ঊঈ═─┅─┅─ نشـرپـیام‌صـدقه‌جـاریه‌است💯 🌺ظهور امام_زمان(عج) صلوات دعای فرج *