#تربیت_فرزند
هیچوقت کودکان خودتان را شرطی دوست نداشته باشید
نگین بچه خوبی باشی دوست دارم
نمره خوبی بیاری دوست دارم
این نوع رفتار والدین باعث میشود کودکان احساس کنن خودشان به تنهایی دوستداشتنی نیستند
این باعث آسیب جدی برای سلامت روان کودک شما میشود و ایجاد حس طردشدگی به آنها میدهد
کودکان خودتان را بیواسطه به خاطر وجود خودشان دوستشان داشته باشید
#داستان
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
#داستان
✳️مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
✳️ مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
✳️ ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
✳️ مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
🔶 ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
🔶 قانون زندگی٬ قانون باورهاست
🔶 بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته میشوند
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
✨﷽✨
#داستان
✍روزي روزگاري سنگ شکن فقیري بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده می گذرانید. روزي با خود گفت:"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم."
فرشته اي در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد.
سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصري زیبا یافت که تعداد زیادي خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هزچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزي را دید که هرگزبه عمرش ندیده بود:خورشید را! آهی کشید و گفت:"آه! اگر می توانستم خورشید شوم، دیگر این همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" این بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند. به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتی آن مرد خورشید شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تیره و تار کرد. با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشید هم نیرومندتر است!"اما این خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزید و ابر را در آسمان پراکند."دلم می خواهد باد باشم که هر چیزي را با خود می برد." فرشته با کمال میل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بی پروا و خشمگین که تبدیل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسی با کلنگ پایه اش را خرد می کند. گفت:" کاش می توانستم آن کسی باشم که کوه ها را خرد می کند."
فرشته براي آخرین بار خواسته اش را اجابت کرد. چنین شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پیشین کارگر ساده اي که بود ، یافت و دیگر پس از آن زبان به شکوه نگشود.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#داستان
✍️مردی سالها در آرزوی دیدن #امام_زمان (عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید.شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد.معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت.این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود).تا اینکه روزی، به او الهام شد:
🔸«الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!»او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند.
اینک ادامه داستان از زبان آن شخص:
🔹به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن!در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت:
🔸آیا ممکن است برای #رضای_خدا ، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم.پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم.زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم.
پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید.
🔸تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید.وقتی پیرزن رفت،امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند:مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم.از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او #دین دارد و #خدا را می شناسد.از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و #انصافِ این پیرمرد،هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم.
امیر مؤمنان علی (ع) :
«هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». (بحارالانوارج۷۲، ص۳۳.)
📘کیمیای محبت
رمز مشرّف شدن به محضر امام زمان(عج)، ص۱۴
📕عنایات حضرت مهدی(ع) به علما و طلاب، ص۲۰۴-۲۰۲
سرمایه سخن، ج۱
📗ملاقات با امام عصر، ص۲۶۸
#انتخابات_رئیسی
#من_رای_میدهم
گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺
نشردهنده پست های#ارزشی باشیم🙏
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
✨﷽✨
#داستان
✍شخصي آمد به نزد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)شكايت از فقر و نداري كرد
حضرت فرمود: مگر نماز نميخواني عرض كرد من پنج وقت نماز را به شما اقتدا ميكنم،
حضرت فرمود: مگر روزه نميگيري
عرض كرد سه ماه روزه ميگيرم.
آن حضرت فرمود امر خدا را نهي و نهي خدا را امر ميكني يا به كدام معصيت گرفتاري
عرض كرد يا رسول الله حاشا و كلّا كه من خلاف فرمودهي خدا را بكنم حضرت متفكرانه سر به جيب حيرت فرو برد ناگاه جبرئيل نازل شد
عرض كرد يا رسول الله حق تعالي ترا سلام ميرساند و ميفرمايد در همسايگي اين شخص باغيست و در آن باغ گنجشكي آشيانه دارد و در آشيانه او استخوان شخص بينمازي ميباشد به شومي آن استخوان از خانهي اين شخص بركت برداشته شده است و او را فقر گرفته است.
حضرت به او فرمود برو آن استخوان را از آنجا بردار، بينداز دور. به فرمودهي آن حضرت عمل كرد بعد از آن توانگر شد.
📚مکیال المکارم
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺
نشردهنده پست های#ارزشی باشیم🙏
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
#داستان
🐜مورچه
خدایا ما نوعے از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو بے نیاز نیستیم ما را بہ خاطر گناهان انسانها بہ هلاڪت نرسان. در زمان حضرت سلیمان، بر اثر نیامدن باران، قحطے شدیدے بہ وجود آمـد. بہ ناچار مردم بہ حضور حضرت سلیمان آمدہ و از قحطے شڪایت ڪـردنـد و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان براے طلب باران، نماز (استسقا) بخواند.
سلیمان بہ آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براے انجام نماز استسقا بہ سوے بیابان حرڪت میڪنیم. فرداے آن روز مـردم جمع شدند و پس از نماز صبح، بہ سوے بیابان حـرڪـت ڪـردنـد. نـاگـهان سلیمان(ع) در راہ مورچہ اے را دید ڪہ پاهایش را روے زمین نهادہ بود و دست هایش را بہ سوے آسمان بـلـنـد نمودہ و میگوید:
خدایا ما نوعے از مخلوقات تو هستیم و از رزق تـو بـے نیاز نیستیم، ما را بہ خاطر گناهان انسان ها بہ هلاڪت نرسان. سلیمان رو بہ جمعیت ڪرد و فرمود: بہ خانہ هایتان بازگردید، خـداونـد شـمـا را بہ خاطر غیر شما (مورچگان) سیراب ڪرد. در آن سال آن قدر باران آمد ڪہ سابقہ
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸https://eitaa.com/joinchat/3584884837Cf464d3f021
#داستان 📜
✨روزی لقمان در كنار چشمهای نشسته بود. مردی كه از آنجا ميگذشت. از لقمان پرسيد: «چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»
🖇لقمان گفت: «راه برو.»
📌آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است. دوباره سوال كرد: «مگر نشنيدي؟ پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»
🖇لقمان گفت: «راه برو.»
📌آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد.
✔️زماني كه چند قدمي راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: «ای مرد، يک ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.»
مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟»
لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمی دانستم تند میروی يا كُند. حال كه ديدم دانستم كه تو يک ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.»
💥دوست من ، تو راه رفتن دیگران را ببین و بعد در موردشان قضاوت کن💥
#داستان
💞گر با خداباشی،حکمتش راخواهی فهمید...
✍ دوستی نقل میکرد، زمان ازدواج به دیدن دو خواهر رفتم که تقریبا همسن ولی ناتنی بودند.
🔹یکی از آن دختران که کمی زیباتر بود به مذاق من چسبید و انتخاب کردم. بعد از مدتی دیدم برخلاف چهره مظلوماش، اخلاق بسیار تند و بدی در پشت سر دارد.خواهر دیگر او بسیار آرام و متین بود، هر چند قیافه زیاد جالبی هم نداشت .
🔸زن من از زن اول پدرشوهرم بود که مادرش فوت شده بود .در زمان ازدواج نامادری همسرم به من گفته بود که مریم ، اخلاق تندی دارد، ولی من روی این حساب که نامادری است و حسادت میکند، حرفش را قبول نکردم.
🔹مادرزنم فهمید من با مریم نمیسازم، به من پیشنهاد داد که اگر خواستم او را طلاق دهم (دختر او را بگیرم)
تمام دلایل مرا قانع میکرد مریم را طلاق دهم، به خصوص اخلاق بدش و خودم را سرزنش میکردم که عاشق جمال طرف شدم و کمال طرف یادم رفت. و این طلاق منطقی است.
🔸پدر مریم کارگر بود و کار میکرد و افسار خودش و زندگیاش دست همسرش بود. و میدانستم بعد از مدتی گذشتن از طلاق این کار را میکند.اما چون مریم مادر نداشت، عذاب وجدان گرفته بودم. و از طرفی، خواهر ناتنی مریم همیشه به من محبت زیادی میکرد و من حس میکردم، او هم به دست مادرش توجیه شده است.
🔹در این بحران روحی من، یک خواستگار خوبی برای خواهر زنم پیدا شد و او ازدواج کرد. من وقتی به خانه مادرزنم میرفتم و خوشاخلاقی و مهربانی خواهرزنم را با شوهرش میدیدم از انتخابم دیوانه میشدم. اما میدانستم در این صبرم و نوشتن خدا حکمتی است.
🔻🔺سالها گذشت و اکنون بعد از 12 سال که من دو پسر زیبای باهوش و شیرین از مریم دارم، هنوز خواهر زنم صاحب اولاد نشده و نازا بودنش قطعی است.
🔆🔅اکنون فهمیدم که اگر خودم را به خدا نسپرده بودم و توکل نکرده بودم، و تسلیم سرنوشت نشده بودم، این دو فرزند گل را خدا به من نداده بود و من باید یا زنم را طلاق میدادم یا تجدید فراش میکردم چون تحمل بداخلاقی مریم را داشتم ولی تحمل اخلاق نیک خواهرش را بدون فرزندآوری، نمیتوانستم بپذیرم.
⚜وَ عَسي أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ⚜
✨بقره216✨
🔅و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا میداند و شما نمیدانید.🔅
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺
نشردهنده پست های#ارزشی باشیم🙏
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
#داستان
حتما حتما بخوانیم⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
📙 داود نبی ع دو شاگرد داشت که یکی اروخیم و دیگری ایلوناخ بود.
هر دو برادر نزد داود به یادگیری زبور و عرفان الهی مشغول بودند.
اروخیم وقتی صفحاتی از زبور را میخواند اشک بر دیدهاش جاری میشد و دعای او مستجاب بود. اما ایلوناخ را چنین حالتی دست نمیداد.
⁉️ دو برادر از داود سوال کردند، ایلوناخ پرسید: ای داود، من اعمال صالح فراوانی نسبت به برادرم دارم اما در حیرتم چرا توفیقات او در کسب معرفت از من زیادتر است؟
داود نبی گفت: دقیق میگویی. اعمال صالح برادرت در مقابل اعمال صالح تو بسیار ناچیز است. ولی گناهان تو نیز از گناهان برادرت بیشتر است.
🔆 بدان که، خدا را چنانچه معصیت ناپسند میآید، عمل صالح تو خوش نمیآید. و برای خدا معصیت نکردن و تقوای او بسی زیباتر است از انجام کار نیک.
🔆 آنگاه که به نیازمندی کمک نمیکنی، خدای بندگان دیگری دارد که میتواند کار نیکی را که تو نکردی به آنها بسپارد تا انجامش دهند و از تو دلگیر نمیشود. اما آنگاه که دل یتیمی را شکستی، جبران اشک یتیم، کار را سختتر میکند.
🔆 آنگاه که عمل نیکی نمیکنی، رغبتی به اندوختن ذخیره آخرت نداری. ولی آنگاه که در محضر خدا نمیترسی و معصیت او میکنی، مقام او را در نزد خود خوار میداری و بر او اهانت میکنی و هر کسی را تحمل اهانت سخت است.
🔆 و بدان که نوری که به خاطر یک معصیت از تو گرفته میشود، با صدها عمل نیک، جایگزین شاید نشود. و ترک گناه خود نوری دارد که در عمل صالح نیست.
🔆 گاهی شیطان بهخاطر یک عمل نیک، چنان تو را فریفته به خود میسازد و ورود تو به بهشت را قطعی میکند، که از گناهان خود غافل میشوی.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍️#داستان
👈#قربانی کردن نفس
🔸خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر عازم شد تا با آن به مکه رود. چون مراسم عید قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج، شتری خرید تا بازگردد.
از حج که بازگشت، بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبۀ خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خداوند گناهان او را ببخشد. باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود. خواجه را پسر زرنگی بود، پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی!»
🔻پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را همانجا قربانی کن تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبۀ تو نخواهد داشت.»
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
#داستان
سليمان كنار ساحل دريا نشسته بود، چشمش به مورچهاى افتاد كه دانه گندمى را با خود به جانب دريا ميبرد، سليمان چشم از او برنداشت تا به آب رسيد، ناگهان قورباغهاى سر از آب بيرون كرد و دهان گشود، مورچه به دهان قورباغه رفت و قورباغه شناكنان به داخل دريا رفت، در حالى كه زمانى طولانى بر اين داستان گذشت و سليمان در اين مسئله با شگفتى در انديشه بود!
پس از گذشت زمان معين قورباغه از آب بيرون آمد و دهان باز كرد و مورچه از دهانش خارج شد و دانه گندم با او نبود.
سليمان مورچه را خواست و از حال و وضع و اين كه كجا بود پرسيد؟ مورچه گفت: اى پيامبر خدا در قعر دريائى كه مىبينى سنگى ميان تهى است و در آن كرم كورى قرار دارد، خدا او را در آنجا آفريده و او قدرت بيرون آمدن از آن را براى طلب معاش ندارد، مرا حضرت حق كارگزار روزى او قرار داده است و من روزىاش را براى او ميبرم البته پروردگار اين قورباغه را مأمور حمل من قرار داده و آبى كه در دهان اوست زيانى به حال من ندارد، چون قورباغه به سنگ مىرسد دهانش را به روزنه سنگ مىگذارد و من وارد آن مىشوم، پس از اين كه روزى او را به او رسانيدم از روزنه بيرون آمده وارد دهان قورباغه مىشوم و او مرا از دريا بيرون مىآورد.
سليمان به مورچه گفت: آيا از آن كرم كور تسبيحى شنيدهاى؟ مورچه گفت: آرى مىگويد:
«يا من لا ينسانى فى جوف هذه الصخره تحت هذه اللجة برزقك لا تنس عبادك المؤمنين برحمتك:»
اى خدائى كه مرا در دل اين سنگ زير اين درياى عميق نسبت به رزق و روزى ات فراموش نمىكنى، برحمتت اى مهربان خدا بندگان مؤمنت را فراموش مكن.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ما امام زمان داریم
🔵 #داستان #تشرف شیخ محمد کوفی خدمت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
ایت الله ناصری
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
#نشرحداکثری
گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی🌺نشردهنده پست های#ارزشی باشیم🙏
🌍لبیک یامهدی (عج)🌎
🌸 @labeik_ya_mahdi
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷