eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
- خداوند از تفاله‌ی چایی‌تان بکاهد و به کفِ کاپوچینو و شیرموزتان بیفزاید . بلند بگو آمین[=
انقدر این مدت سمت کتابای درسیم نرفتم که تازه دیدم و یادم اومد کتاب فنون رفیقم پیش منه(: حالا این وسط چی بده؟ این که اونم هنوز نفهمیده کتابش نیست😂.
ݪَبْݒَࢪ
ویران شده را حوصله منت معمار نباشد (:
بی حس شدگان را چه غم از خنجر بعدی؟ . @labpar
ݪَبْݒَࢪ
... بسم الله فرش زیر پا سر می‌خورد و چاقوی دسته زرد فرو می‌رود تو سینه اش. صدای چک و چک قطران با
. ادامه روبه روی در سفید ایستاده بود و ساعدش را می‌خاراند. چراغ سر در خانه روشن بود. خورده خورده رنگ در کنده شده و جای آن زنگ زده بود. پر از برچسب های چاه باز کنی و فاضلاب. عمودی و افقی. از شیشه سبز مشجر که قسمت پایین آن شکسته دلا شد و به داخل نگاه کرد. حرکت اکالیپتوس های آنطرف کوچه صدای جارو میداد. در چوبی بالای راه پله باز شده که او کنار رفت. صدای خسّ و خسّ از پله ها پایین آمد. هیبت مشجری از پشت شیشه ها ظاهر شد و «چیلیک» در باز شد. باد گرم به صورتش خورد. مرد چاق کچل که شرت و یک رکابی آبی به تن داشت با او احوال پرسی کرد و اشاره کرد به راه پله که از سمت راست پایین می‌رفت. بوی واکس می‌آمد. کتونی هارا جلوی جاکفشی با پا جفت کرد. یک جفت کفش پاشنه بلند برق زد یک لنگه اش افتاده بود دم درو یک لنگه اش کنار پله. در چوبی طبقه بالا به هم خورد. پسر جوان به در نگاه کرد و دست کرد زیر کلاه و کله‌اش را خواراند. راه پله را پایین رفت. جلوی در طبقه پایین زیر پایش احساس چیز سفتی کرد. در را باز کرد و با دست دنبال کلید برق گشت. لامپی با نور سفید و ضعیف روشن شد. تف کرد توی سطل زباله کنار کمد و خود را در آینه غبار گرفته برانداز کرد. روی شکستی ابرو دست کشید. رفت سمت دیگر حال و نشست رو به روی بخاری. دماغش را با استین پاک کرد. ناخن انداخت لای دریچه بخاری. شیر گاز را فشار داد و چرخاند. «تق». دوباره شیر را نگه داشت و به صدای گاز گوش کرد. در محکم به هم خورد. دستش لرزید و شعله پُفّی کرد و بالا رفت. لباس پارک بان تمیز است و او خیال میکند مرد لباس سبز این زمستان عروسی دعوت است. ابر ها تیره و متراکم اند. مرد باغبان می‌بیند که جوان با یک موتوری حرف می‌زند چیزی را داخل جیب می‌گذارد و از آنجا دور می‌شود. میخندد و بطری را از روی زمین برمیدارد. جلوی در خانه دکمه سیاه آیفون را فشار میدهد. یک پژوی زرد همان روبه رو ایستاده و چند بچه دختر با لباس فرم و کیف هایی که بغل گرفته اند داخل ماشین ورجه وورجه می‌کنند. بوی بنزین می‌آید. در باز میشود. دخترکی می‌دود سمت ماشین. پسر داخل خانه می‌رود و می‌شنود که دخترک گفت خدافظ و در ماشین بسته شد. مرد کچل از بالای پله ها یک دسته کلید پرتاب می‌کند و می‌گوید که فعلا این را داشته باشد. گردنش را میخاراند. کفش های پاشنه بلند را میبیند. همین‌طور که کتونی هارا جفت می‌کند نگاهی به جای دوخت آن می‌اندازد که قدری دهن وا کرده. به سالنامه آویزان زیر کنتر نگاه می‌کند. سال‌نامه برای سال نود و شش است. یک دقیقه میایستد. زیر پوست کردنش دیگر خون مرده شده. «محمود پدر سگ». می‌رود پایین. روی یکی از پله ها لیز می‌خورد و پله بعدی. دوستش را به دیوار میگیرد. توی زیر زمین از پنجره های رو به حیاط پشتی نور کم رنگی به داخل می‌تابد. هوای پایین گرم شده. لامپ روشن می‌کند. پیرهن و کاپشن را به چوبلباسی روی در آویزان می‌کند. کله شیر روی در کمد نیشش را باز کرده و به او نگاه می‌کند. از جیب کاپشن پایپ و فندک را در می‌آود. چرم کنار جیب ها و سر آستین هاش پوست پوست شده. بخاری را پایین می‌کشد و می‌رود روی تخت. پاکت را جلوی نور میگیرد. خورد و کدر. صدای پیامک می‌آید. نگاه می‌کند به میز جلوی آینه. به اندازه یک عدس می‌اندازد داخل شکم شیشه ای و فندک میگیرد زیر آن. چند لحظه بعد کریستال دود میشود و میچرخد میرود داخل شش. دراز می‌کشد. گوشی زنگ میخورد. فنر های تخت بالا و پایین میرود صدای خنده و نفس زدن با جیر جیر مخلوط می‌شود. یک سوسک سیاه از آن زیر میر ها بیرون می‌آید و می‌رود سمت پله های آشپزخانه. خم می‌شود و یک مک دیگر به لوله پایپ میزد. با صدای انفجاری در آسمان از جا می‌پرد. ابر ها انگار دغ و دلی های خود را سر یکدیگر خالی میکنند. بالش و ملافه حسابی خیس شده اند. دانه های عرق از سرو رویش می‌چکد. نفس نفس میزند. آب دهان را قورت میدهد. چشم هایش قرمز شده و بیرون زده. لب تخت مینشیند و سرفه میکند. یک نخ سیگار بین دندانها میگذارد و فندک میگیرد زیرش. چخماق سر میخورد و سر میخورد و گاز فندک میرود تو دماغش. مرغ و خروس ها داخل حیاط نعره میزنند. صدای ناله و جیغ از طبقه بالا میآید. سیگار، لای انگشتها خاکستر میشود. بدنش زیر نور لامپ برق می‌زند. صدا در مغز او چند برار شده و پژواک میشود. اطراف را نگاه می‌کند. انگار که ترسیده باشد دوباره می‌پرد به طرف دیگر تخت. یکهو به بالا نگاه می‌کند. به کله شیر خیره می‌شود. سرش را محکم به چپ و راست تکان میدهد. از جا می‌پرد و تته پته می‌کند. کله شیر روی کمد نیش باز کرده و به او نگاه می‌کند. می‌دود داخل آشپزخانه کشو ها را یکی یکی بیرون میریزد و با یک کارد دسته زرد بیرون می‌آید. دوباره به بالا نگاه می‌کند. تیغه کارد که در دست او می‌لرزد برق می‌زند. به سمت پله ها می‌دود. تمام نویسنده: @dr_hayoula @labpar
ساعت سه و ۱۸ دقیقتون خوش👓
ݪَبْݒَࢪ
ساعت سه و ۱۸ دقیقتون خوش👓
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیر مدرسه‌ساز؟ نوپ ممنون یه خیری که برام کتاب بخره کادو پیچ کنین میبرمش🦦.