توی ماشین بودیم. مهدی پشت فرمون بود.
من دائم در حال پرسیدن سواله: کی میرسیم پس؟ بودم.
مهدی خیلی نرم و شوماخری رانندگی میکرد تا زود تر برسیم.
وقتی رسیدیم مرد هارو راه ندادن.
آقا رسول دسته گلی که خریده بودن رو دادن دستم تا ببرم بالا.
پله ها رو دو تا دوتا میپریدم بالا و حواسم به چادرم و دسته گل توی دستم بود.
وقتی رسیدم دم اتاقی که پرستار گفته بود
خندم گرفت.
نیشمو نمیتونستم ببندم😂
رفتم داخل اتاق و نوزادی که توی تخت کوچولویی خواب بود رو دیدم.
.
حالا جدای نوشتن اون روز
باید بگم زیبا ترین و قشنگ ترین لحظه ای بود که دیدم
دست کوچولوش رو توی مشتم گرفتم و صورت سفید و تپلش رو بوسیدم.
اون طاها بود.
حس قشنگی که ۸ ساله باهام بزرگ شده.
۸ ساله باهم دعوا کردیم😂
۸ساله بخاطرش کتک خوردم 😂😂😂
۸ساله خوراکیااااام برای اونه.
و ۸ساله که اون طاهای خالشه😁
و من فاطمه ام براش 😎
@labpar
🕶🪖
سلام بر حجاج😁
میخوام جشنواره ی اسکرین شات بزارم😎
از اسکرین شاتای خودم شروع میکنیم.
اگر دوست داشتید
اسکرین شات های خاص و خفنتون رو برام بفرستید
@Gladiator_81
و من اون قشنگا و خاصارو میزارم😄
از الان تا هر وقت که اسکرین شاتام تموم شه😂
@labpar
واااای حق😂
البته خونه ی ما اینطوریه که موقعی که سفره پهن میشه همه باید سر سفره باشن و همه باهم غذا بخوریم😄
یه سری بابا منو دعوا کرده بودن.
من رفتم تو اتاق درو هم محکم بستم.😂
البته نا گفته نماند که چون ناهار آبگوشت داشتیم، داشتم پیاز داغشو زیاد میکردم تا سر سفره نشینم و غذا نخورم.
داشتم با خودم میگفتم حتی اگه بابا اومدن تو اتاق حتی اگه خواست منو بکشه هم نمیرم سر سفرهههههههه.
دو ثانیه نگذشته بود که بابا گفتن فاطمه.
خیلی ریلکس و عادی.
و من همون لحظه سر سفره بودم 😂😂😂😂
اره خلاصه من همینقدر مظلوم و خوبم😂
#شاتام_😂
@labpar
ݪَبْݒَࢪ
زمانی که میبینی خداوند ؛ انواع نعمت را به تو میرساند ، و تو معصیت کاری ، از او بترس ! -مولاعلی'
و بهترین ما کسیست،
که از آنچه دارد
در راه خدا بگذرد .
-شهیدآوینی
@labpar
ݪَبْݒَࢪ
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن ..
تو به تحریکِ فلک فتنهی دورانِ منی،
من به تصدیقِ نظر محوِ تماشای توام🧿💙<:
-فروغیبسطامی
@labpar