eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
و قسم به وعده شیرین فمَنْ یَمُتْ یرَنِی ؛ که ایستاده بمیرم به احترام علی ع...
🔪 @labpar
یه پلن B معذرت @labpar
دوستان از دیشب جملاتی فکر منو درگیر کرده. اینکه طرف اومد به من گفت: با قانون رل زدی! این جمله رو بخاطر چی گفت: چون قانون از پروفم خوشش اومد و اونم گذاشت. دوستان بیاید این جملات رو مثل نقل و نبات تو دهن نچرخونیم! اینکه دوتا دختر رل بزنن،‌ یا دوتا پسر! واقعا به دور از تصور منه. نه اینکه تصوراتم محدود باشه، نه! بلکه زشت و ناپسنده.
رابطه چه مزخرفیه دیگه! این چیزا اصلا روشنفکری و گنگ بودنتون رو‌ نمیرسونه.
ما رفیقیم بالاتر از اون شروورا و مزخرفات
حیف که نمیتونم فحش بدم. وگرنه قانون می‌دونه این جملاتی که گفتم، چند تا فحش که چاشنیش بشه تأثیرگذار تر میشه
متوجه شدم که چقدر کم در بدنم زندگی میکنم، چه بسیار در ذهنم. @labpar
ݪَبْݒَࢪ
امیر المومنین علی علیه السلام❤️‍🔥 @labpar
امیر المومنین علی علیه السلام❤️‍🔥 @labpar
حالا که دارم این متن را تایپ میکنم دستانم یخ زده. انگشتانم مانند پیری که قدم بر می‌دارد و هر قدمش ثانیه هایی بسیار طول میکشد؛ شده است. در ایستگاه اتوبوس کنار بچه مدرسه ای هایی نشسته بودم که تازه از امتحان دادن ازادشان کرده باشند. دختری قد بلند و چهار شانه روبرویم ایستاد: برو اونور بشین. سرم را با طمئنینه از گوشی گرفتم و نگاهش کردم. دوباره گفت: برو اونطرف، می‌خوام پیش دوستم بشینم. دستش را به شانه ام زد و انگار میخواست بگوید میتوانم هلت بدهم، زبان خوش سرت بشود‌ و جانت را بخر. اما از انجایی ‌که من آن دوران را گذرانده بودم و می‌دانستم او فقط جلوی دوست هایش قلدر است، گفتم: دست دوستتو بگیر برو رو جدول بشین، رمانتیک تره! گفت: تا بلند نشی از جلوت نمیرم. فاصله اش را با من کم کرد. آنقدر که ساق پاهایش به زانو هایم میخورد و رسماً فاصله ای بینمان نبود. و بوی شیر میداد، شیر گندیده. هی داشت چرت و پرت سر هم میکرد. توی آن ۵ دقیقه مدام رو به دوست اش می‌گفت که بروند آنطرف بنشینند. اما آن نا رفیق می‌گفت میخواهد پیش ریحانه بنشیند. (آخ اون ریحانه ی بیشرف قبل اینکه این بیچاره بیاد گفت: اه دوباره این اومد بهش محل نمیدیماااا. (ریحانه ی بیشرف دوست داشتم با مشت بزنم تو صورتت که اون قیافه‌ ی معصوم رو به خودت نگیری افریته. )) بلند شدم، هنوز روبرویم بود. گفتم: این رفیق نیست وگرنه اونقدری که تو اصرار کردی تا مریخ هم باهات میومد. دختری که کنارم نشسته بود و برده ی ریحانه و معشوقه ی این دوست گنده ی مان بود انگشت وسط دستش را به من نشان داد. لبخندی زدم، هیجان زده و خوشحال گفتم: خداروشکر دستات سالمن کوچولو!!! آخه از اول شبیه معلولا بودی، دلم برات می‌سوخت. اتوبوس آمد. و من سوار اتوبوس شدم.