eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
. مرد باشی واژه ها زیر لبت دق میکنند در بیان حرف دل نامرد باشی بهتر است... مریم صفری ݪَبْݒَࢪ
. چندان دلم شکسته که دیگر عجیب نیست آید صدای شیشه اگر از دهان من ! حسین جنتی ݪَبْݒَࢪ
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه... چشمکی حواله ی صورت رنگ پریده ام میکند: نبینم غمتو عشقی. الکی و به زور چال لپم را به رخش
. ادامه... لبخند روی لبم امد، لباس را داخل ماشین لباسشویی گذاشتم. -عیزم اول دریا یا اول جنگل؟ +هرطور صلاح میدونید! صورتش را در هم برد و گفت: شبیه این منشیا کلمه قلمبه سلمبه بلغور نکن . ابروهایش مثل دو کفه ترازو بالا و پایین شد: خوش نرم مثل اون بچه سوسول بحرفی. با خودم می‌گویم سامان بچه سوسول نیست، اون فقط منو دوست نداشت. الان باید دوباره بخندم یا صورتم را برایش مظلوم کنم تا بگوید: کشتی منو با چشات عشقی. یک سالی میشود که شده ام یک بازیگر معروف برای خودم. بستنی را از دستم گرفت و بیرون پرت کرد. - فکر و ذکرت هنوز سمت قیل و قالته؟ لباست بنفش شد! قیل و قال من؟ لعنت بهت برزو، لعنت. +صورتی. -لیلی یادش بخیر. یه رفیق داشتم به صورتی میگفت بنفش به بنفش میگفت ابی. صدای خنده اش که بلند شد شاخه ی بوته ای از پنجره داخل امد و بعد صدای سوت کشیده شدنش به بدنه ی ماشین. - سلطونی بود برا خودش، حیف پارسال اعدام شد. -از صورتی بدم میاد ولی چون تو دوست داری،چشم! +لباس خودت که صورتیه. پهلوی پارچه را گرفت و با دو انگشت بالا کشیدش:اینی که میبینی برا ما حکم بنفش داره. ادامه دارد... ݪَبْݒَࢪ 🗡️
شب بخیر🍟
حجاج یه چیز جالب همین الان دیدم. 😂😂و این خنده از استرسه منه. همینو میزاریم پای روزنوشت امروزم😐💔 اگر ادبی و داستانی بنویسم از حسش میره پس ... . . دختر خانومی همین دو دقیقه پیش کنار دکه ی آب‌شیرین ایستاد و ماسک مشکی داره و شال دو رنگ. قشنگ معلومه دانش اموزه ‌ یه پسره اومد نزدیک دختره. صندوق صدقات کاملا کنار دختر خانومه. انگار که پسر بخواد توی صندوق صدقات پول بندازه خم شد . با خودم گفتم حتما پول زیادی داره میندازه که طول کشیده عمل خیرش😐💔 اما دیدم دختر از کنار پسر رفت اونطرف دکه ی آب‌شیرینی و با چشای گرد یواشکی پسر رو نگاه میکرد. دیدم بعلهه. پسره داره با یه سیم نازک از دریچه ی کوچولویه صندوق صدقات کارای ایرانوسی میکنه😐😐 بعد رفت اونطرف صندق صدقات برای تلاش مجدد. تا اومدم ازش فیلم بگیرم دوید سمت کوچه بغل بانک. خیلی خوب بود 😂😂😂😂 شنیده بودم آدامس سر سیم میچسبونن تا پولای صندوق صدقات رو در بیارن اما به عینه ندیده بودم😔😂 و خب باید بگم اون بنده خدا سر سیمش ادامس نداشت. شایدم آدامس داشته و ادامسش به لبه ی داخلی دریچه گیر کرده و دیگه یار و یاور سیم نمونده😂 خدا هممونو هدایت کنه 😁🍫 ݪَبْݒَࢪ 🗡️
. السلام علیک یا علی النقی الهادی علیه السلام 🫀 بی‌تو بهار قسمت مردم نمی‌شود هادی اگر تویی که کسی گُم نمی‌شود هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جَلدِ غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما هادی شدی که فاتح دل‌ها شوی و بعد از عاشقان فاتح خیبر شویم ما هرکس غلام خان شما شد امیر شد هادی شدی که خود همه دلبر شویم ما هادی شدی که در همه‌ کوچه‌های شهر از بانیان روضه مادر شویم ما زخم زبان زدن به تو جور است دائماً وقتی که هم علی شده‌ای هم ابالحسن آه‌ای امامِ شاعرِ ما شاعران سلام‌ ای چارمین علی! گُل حیدر نشان سلام‌ ݪَبْݒَࢪ
. بی جهت دنبال برهان و کلام و منطقیم چای بعد از روضه کافر را مسلمان می‌کند ݪَبْݒَࢪ
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه... لبخند روی لبم امد، لباس را داخل ماشین لباسشویی گذاشتم. -عیزم اول دریا یا اول جنگل؟ +هر
. ادامه... دوباره چشمکی حواله ی صورتم کرد که گاوی را سمت دیگر جاده دیدم. چشم هایم تا مسیری دنبال گاو برگشت و گردنم به چپ چرخیده بود که برزو غرید: گاوه چشتو گرفت؟ کوه هایی که درخت های پیر را حمل میکردند هم از من عقشان میگرفت اما برزو هنوز مرا دوست دارد. تلفنش زنگ میخورد. هنوز عادت دارم در جواب صدای بلند بگویم: ششششششش. اما دیگر میدانم، نوزادی نیست که مکانی را برایش آرام نگهدارم. دستش را کشید و داشبرد را باز کرد. چشم هایش که اسم روی صفحه را خواند ابرهای سیاه بالایشان در هم رفت. -بح داش کیا.... عجب بی ناموسیه طرف.... اگه رو دو نفر حساب بازی کنی یکیش حاجیته داداش! سلام به نن اقات برسون. گوشی 12 00اش را از همان فاصله به داخل داشبورد پرت کرد، صبر نمیکنم بگوید. در داشبورد را می بندم و یک لیوان از داخل سبد جلوی پاهایم بر میدارم. فکر میکنم فلاسک باید کجا باشد. برمیگردم و تنه ام را می چرخوانم تا فلاسک را از صندلی عقب بردارم. سرم تیری میکشد و دوباره بغض راه گلویم را می‌بندد. کاش شیرین داخل کریرش روی صندلی عقب خواب بود و حالا که برگشته بودم اورا خواستار بودم نه فلاسک چای را. +کمرنگ باشه از اونایی که موقع افسردگیت میخوردی! گره روسری ام را در مشتم فشار میدهم: حتما. فلاسک را برمیدارم و برایش چای میریزم. کفش های گلی ام را در می‌آورم و از همان جلو بلند میشوم و از بین دو صندلی رد میشوم. عقب خودم را ولو میکنم. تکیه ام را دادم به در و پاهایم را دراز کردم. ادامه دارد... ݪَبْݒَࢪ 🗡
حتی زمانی هم كه بدون امید زندگی می كنیم، آرزوهایی داریم. دانته آلیگیری. ݪَبْݒَࢪ
پروانه دختر همسایه بود؛ ما سوختیم.