eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.4هزار دنبال‌کننده
33.1هزار عکس
19.4هزار ویدیو
855 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شهدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
خـ♡ـدایا نام با عظمت تو زبان‌ قلم را می‌گشايد تو آغاز هر كلمه‌ای و صبح‌ كلمه‌ای‌ است لبريز از نام تو که صبح تنها با نام تو آغاز می‌گردد پس با نام زیبایت ای خالق‌ صبح روزمان را آغاز می‌کنیم 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
میگویند ڪه ابتدای صبح رزق بندگانت را تقسیم میکنی میـشود رزق من امـروز رفاقتی باشـد... از جنـس شھیدان... با عطـر شھـادت... 📎سلام،صبحتون شهدایی🌷 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ✨✍ 💕خُدایآ مَرا بسوزانـ استخوان هایم را خُرد کن خاکستـرم را بہ بـاد بـسپـار ولے... لحظہ اێ مرا از خود وامسپار✋ 🌸 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|🍃🌸 °•{ســردار والامقام ابالفضـــــل جبهه‌ها 🕊🌹}•° 🔴 ◽️حاج حسين رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. ◽️يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. ◽️مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون! ◽️تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی. یاد همه دلیر مردان سرزمین اسلامی جاودان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
مرگ یا شهادت.mp3
5.52M
🔊 پادکست .. 🔻 مرگ یا شهادت دعا کنید شهید بشوید ... 🎤حاج حسین_یکتا 🌷🌷🌷🌷🌷 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز ۱۰ مرداد ‌۱۴۰۰ مصادف با سالروز: مدافعان حرم؛ 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌹شهادت شهید 🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
وقت سفارش تلنگرِ شهید: بی‌نمازها از شفاعت محرومند! یکی از آشنایان، خوابِ شهیـد احمد پلارک رو دید. وقتی ازش تقاضای شفاعت کرد ، شهید پلارک بهش‌گفت: "من نمی‌تونم شما رو شفاعت کنم... فقط وقتی می‌تونم شما رو شفاعت کنم که نماز بخوانید و به آن توجه کنید، همچنین زبان‌تان را نگه دارید ، در غیر این صورت هیچ‌کاری از من بر نمیاد..." 🕊 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز یاد می کنیم از پزشک شهید حرم حسن قاسمی شهیدی که عیلرغم وجود همه امکانات مادی ولی عشقش به ولایت وائمه علیه السلام او را راهی دیار عاشقان درسوریه نمود وباوجود استعداد فراوان و امکان هرگونه بهره برداری از همه چیز ولی در نهایت خضوع وفروتنی درکنار رزمندگان ماند وبه فیض شهادت نائل آمد یاد همه شهدا راگرامی میداریم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروزشهادت (حبیب) تاریخ تولد: 1366/10/12 محل تولد: کرج تاریخ شهادت: 1395/05/10 محل شهادت: حماه_سوریه وضعیت تأهل: متأهل_داراے‌یک‌فرزند محل مزارشهید: گلزارشهدای‌کرج 👇 ✍...عمریست که با شنیدن از شهادت و خاطرات شهدا، آرزوی شهادت در دلم افتاده، هر چند که می‌‌دانم بنده خوبی نیستم و گناهانم زیاد است اما به خدا بسیار امید دارم و چشم به کرم او دارم و با همین امید از خدا طلب شهادت می‌‌کنم.. پشتیبان ولایت فقیه و انقلاب باشید که ان‌‌شاءالله اسلام پیروز است. 🌷🌷🌷🌷🌷 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بگوييد قصه‌ی شما اینجا تمام نمي شود شما بود و نبودِتان برکت باران رادر پي دارد.. شوينده ي آلاينده هاي ماست طراوت ايمان ماست... راز سر به مهر دلهاي ماست ما را از برکت خود محروم نکنيد هر چند ما روسياهيم... شادی روح و 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقینا کله خیر💚 +دلت و گره بزن به خدا اون وقت میبینی تو زندگیت همه چی درست شد...همه چی وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می خواهم عوض بشوم ، همه ی زندگی ام را عوض بکنم ، می خواهم آن کسی باشم که دوست دارم ، نه آن چیزی که یک ذهن مریض از من ساخته است ، هرگز از تاخیر و دیر شدن به آرزوهایم نا امید نمی شوم ، زیرا بخشش الهی به اندازه ی نیت است . . . فرازی از دست ‌نوشته های مدافع حرم 23 ساله 🌷 —————————- 🌷 خسته ام ای ! گرفته است هوای ... دستم را بگیر و مراهم ببر... با خودت... تا ... 🌷 حرم 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 التماس دعا 🇮🇷 ای با شهدا @lahzaei_ba_sh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه‌ای باشهدا
برش هایی از کتاب 📚پرواز بغداد بهشت مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎💎💎💎💎👇👇👇👇👇 نزدیک صب
برش هایی از کتاب 📚پرواز بغداد بهشت مروری بر خاطرات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 💎💎💎💎💎👇👇👇👇👇👇👇 آن‌ها سازمان‌دهی رزمی نداشتند. ترسیده بودند. بااین‌حال امکان خطر و درگیری جدی وجود داشت؛ اما حمید هر ششصد نفر را با حداقل درگیری و کم‌ترین تلفات اسیر کرده و به منطقة ما آورد. جنگ عـراقی‌ها در محـور دشت عبّاس و مقاومت ما تقریباً ده روز طول کشید. یک خاک‌ریزی پشت امامزاده عبّاس زدیم، وصل کردیم به کمرسرخ، دشمن هرچه تلاش کرد کمرسرخ را بگیرد، نتوانست بگیرد. مابقی بچّه‌ها هم که روی (ارتفاع) 202 بودند از سمت عین‌خوش شروع به تقویت آن‌ها کردیم و روی 202 باقی ماندند؛ اما محور ابوغریب کاملاً در دست دشمن باقی ماند. دشمن یک جبهه‌ای را مقابل 202 و عین‌خوش ایجاد کرد که بتواند نیروهایش را به‌راحتی از تنگۀ ابوغریب عبور دهد. روز هشتم عملیـات، ما روی ارتفاع کمرسرخ نشستـه بودیم و پاتک‌های مختلف تانک‌های عـراقی را دفع می‌کردیم. یکی از بچّـه‌ها به من گفت: «نیروهایی که در آن دشت دیده می‌شوند ایـرانی یا عـراقی هستند؟» یقین پیدا کردیم عراقی هستند. بچّـه‌ها را به‌سمتشان حرکت دادیم. بچّـه‌های امـام حسیـن علیه‌السلام از آن‌طرف آمدند. ششصد نفر عراقی را در شیخ مذموم اسیر کردیم. بعد از ده روز جنگ به‌شدّت خسته بودیم. ده شبانه‌روز اصلاً نخوابیده بودیم. شب ساعت دوازده دیگر نا نداشتم تکان بخورم و در سنگر تدارکات خوابیده بودم. برادر عزیزمان آقای بشردوست که آن‌وقت فرماندۀ محور دشت عبّاس - عین‌خوش بود به‌نام لشکر قدس یا قرارگاه قدس، آمد مرا بیدار کرد. گفت: «بیا برویم دشـت عبّاس کنار جادۀ آسفالت، آنجا برادر حسن باقری برای شما پیغامی دارد.» رفتیم، حسن داخل ماشین بود، به من گفت: «آقا محسن گفته که امشب حتماً باید تنگۀ ابوغریب را ببندید.» با نقشه‌ای که از تنگة ابوغریب داشت مرا توجیه کرد تا تنگه را ببندیم و از ورود دشمن به منطقـة فتح‌المبین جلوگیری کنیم. احتمال داشت عراقی‌ها با عبـور از رودخانـۀ دویـرج از طریق دشـت چم‌سـری به‌سوی ارتفاعات تینـه و ارتفاعات رقابیه و ارتفاعات عین‌خوش بیایند و همة زحمات ما هدر برود. ما تا آن موقع تنگة ابوغریب را ندیده بودیم. ساعت تقریباً یک بامداد بود و ما امکاناتی نداشتیم. سه گردانی که ده شبانه‌روزِ کامل درگیر بودند، دیگر توان نداشتند. باوجوداین، باید تنگۀ ابوغریب را می‌بستیم که هم از فرار دشمن جلوگیری شود و هم دشمن نتواند با آوردن نیرو آنجا را تقویت کند. ما ماندیم که واقعاً برای حمله به دشمـن چه بکنیم و دست به یک ترفندی زدیم و به بچّـه‌های ستـادمان که آن موقع ستـادی هم نداشتیم؛ همان بچّـه‌هایی که کارهای ستـادی را انجام می‌دادند، گفتیم: «هرچه کمپرسی دارید، جمع کنید تا چراغ روشن از چاه‌ نفت بروند به‌طرف دشمن.» آنجا تعدادی ماشین‌های جهاد سازندگی و کمک‌های مردمی بود و آقای ترکان هم که مسئول زدن خاک‌ریز در دشـت عبّاس بود، ماشین‌هایی داشتند همه را چراغ روشن راه انداختیم به‌طرف دشمن. ده تا بیست تا ماشین سنگین بود که وقتی حرکت کردند، دشمـن فکر می‌کرد نیروی تازه‌نفس به‌سوی او می‌آید و تزلزلی در روحیۀ عـراقی‌ها ایجاد می‌کرد و هم اینکه دشمن را وادار به فرار می‌کرد. فاصلـۀ ما با عـراقی‌ها حدود پنجاه متر بود. آن‌ها آن‌طرف تپه بودند و ما این‌طرف تپه و به هم تیراندازی می‌کردیم. آن‌ها سنگر تعجیلی داشتند و ما هم ‌سنگر تعجیلی داشتیم. قرار شد، صبح زود به عـراقی‌ها حمله کنیم؛ چون اصلاً نیرویی برای حمله کردن نداشتیم و باید با همان صد نفر حمله می‌کردیم، بنابراین چاره‌ای نبود. حمید عرب‌نژاد که بعداً در عملیـات الی‌بیت‌المقـدّس به شهادت رسید، آنجا بود. آدم متخصصی بود، برای حفظ و تثبیت شهر مهاباد نقش مؤثری داشت. من از او خواستم که با لودر جلو حرکت کند. قرار شد حمید چریک و تهـامی با گروهان بعدی پشت سر حمید عرب‌نژاد حرکت کنند. وقتی صبح برای عملیـات آماده شدیم، دیدیم عراقـی‌ها نیستند! اولِ شب یک تیراندازی بین ما و آن‌ها شد و کم‌کم تیراندازی تبدیل به سکوت شد و صبح زود دیدیم سروصدایی نیست. رفتیم روی تپه و دیدیم عـراقی‌ها نیستند. حمید را با لودر جلو فرستادم و بچّـه‌ها پشت سرش حرکت کردند. چون ممکن بود عراقی‌ها در تپۀ کناری کمین کرده باشند و غافل‌گیر شویم و بقیه نیروها هم شهید بشوند. با این طرح لااقل لودر زده می‌شد و بقیه می‌توانستیم آرایش دفاعی بگیریم و درگیر شویم. لودر جلو رفت و ما پشت سرش حرکت کردیم. هرچه جلوتر رفتیم، دیدیم عـراقی‌ها نیستند. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا