eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.3هزار دنبال‌کننده
36.2هزار عکس
22.3هزار ویدیو
894 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شھدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه‌ای باشهدا
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر #قسمت_چهارم ''حماسه علی آقای ۲۰ ساله در عین خوش و مجروحیت شدید'' 🌷
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر جانشین بزرگ‌ترین لشکر خط شکن، در فتح خرمشهر 🔸 رزمندگان اسلام روی نوار پیروزی قرار گرفته بودند و یک امت در انتظار آزادی خرمشهر در عملیات بعدی بود. شهید از لشکر امام حسین (ع) به قرارگاه فتح رفت تا از آن جا عملیات لشکرهای خط شکن کربلا، نجف اشرف و امام حسین (ع) را هدایت کند و علی زاهدی به جانشینی در لشکر امام حسین (ع) انتخاب شد. 🕊️ این پرواز سریع در پذیرفتن مسئولیتهای بزرگ، عنایتی الهی در سایه توسل به اهل بیت (عليهم السلام) را طلب می‌کند. 🔰 حالا محمدرضای خوش اندامی که دو سال پیش نیمکت نشین دبیرستان بود، با محاسنی پرپشت و چهره ای دوست داشتنی که از عشق و محبت لبریز بود، جانشین بزرگترین لشکر خط شکن شده بود؛ لشکری که ۲۲ گردان پیاده داشت و در طول ۲۳ روز نبرد شبانه روزی در غرب کارون تا مرز بین المللی و رسیدن به محاصره خرمشهر و فتح آن عملیات کرده بود. 🌷 علی زاهدی که حالا یک سر و گردن از همه بالاتر بود، با فرماندهی صحیح در تمام مراحل عملیات، آن چنان ابهت و عظمتی پیدا کرده بود که در طراحی لحظه به لحظه مانور عملیات بيت المقدس، فصل الخطاب بود. حالا حسین خرازی مرد صحنه های بزرگ و بی نظیرترین فرمانده خط شکن، در کنار خود مردی را مشاهده می‌کرد که چیزی برای فرمانده شدن دو یگان تحت امر او کم نداشت. 🔹 سوم خرداد ۱۳۶۱ روز بزرگی بود که خرمشهر قهرمان به دامان ایران عزیز بازگشت و نقطه پروازی بود برای حضور در عرصه های بزرگتر برای قهرمانِ ما، پهلوان علی زاهدی ⏪ ادامه دارد... ✍🏻 برگرفته از 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
💞 محبوب من، به آرزویش رسید 4️⃣ #قسمت_چهارم «مشغول جمع آوری غنائم نشد و با جان و مالش برای اسلام جنگ
💞 محبوب من، به آرزویش رسید | شهید محمدرضا زاهدی در کلام خواهر گرامی‌شان 5⃣ (قسمت آخر) «حتی الان هم با این که پیکرش را دیده‌ایم، اما رفتنش هنوز باورمان نمی‌شود.» 📷 تصویری از شهید زاهدی در جمع خانواده 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
💞 محبوب من، به آرزویش رسید | شهید محمدرضا زاهدی در کلام خواهر گرامی‌شان 5⃣ #قسمت_پنجم (قسمت آخر) «ح
💞 محبوب من، به آرزویش رسید 5⃣ (قسمت آخر) «حتی الان هم با این که پیکرش را دیده‌ایم، اما رفتنش هنوز باورمان نمی‌شود.» ☎️ تماس‌های کوتاه: ایشان مرا درک می‌کرد و به من توجه داشت. یک بار که تماس گرفته بود گفت: «خواهر! خیلی به یادت بودم و بسیار دعایت کردم.» من بسیار خوشحال شدم. تعجب کرده بودم که چه شده او با خود من تماس گرفته؟! چون کمتر پیش می‌آمد مستقیم با من تماس بگیرد. 📞 بار آخری که تماس گرفت، چند روز قبل از آمدنش به اصفهان بود. او بلافاصله پس از احوال پرسی سفارش‌هایی به من کرد. با توجه به این که همیشه خودشان از این لحاظ که به واسطه او خطری متوجه دیگران شود، نسبت به مسائل امنیتی دقت داشت، مدام نگران بودم و صحبت را کوتاه می‌کردم. الان غبطه می‌خورم و دلم می‌سوزد که آن موقع نگذاشتم زیاد صحبت کند، در حالی که داشتند بسیار آرام و بدون دغدغه صحبت می‌کردند. 🌹 خبر شهادت: بچه‌های من بسیار او را دوست داشتند و ایشان هم به خاطر سیادت بچه‌ها احترام خاصی به آن‌ها و پدرشان می‌گذاشت. یکی از پسرانم به نام آقا محمد، ابراز محبت زیادتری نسبت به دایی علی‌اش داشت. حتی در کودکی از شدت علاقه‌اش، به او می‌گفت دایی جون خوشگله. 💠 نزدیک افطار بود و ما در خانه بودیم. بچه‌ها خبر را شنیده بودند و به دنبال قطعیت موضوع بودند. گوشی‌شان مدام زنگ می‌خورد. محمد آقا چندین بار به من اصرار کرد که تلویزیون را روشن کنم. تلویزیون خبر حمله به کنسولگری را بدون اشاره به اسامی شهدا اعلام می‌کرد. 🌺 بچه‌ها نام یکی از آشنایان را آوردند که شاید شهید شده باشد. گفتم چه فرقی می‌کند که چه کسی شهید شده باشد؟ هر کسی باشد ما ناراحت می‌شویم و لازم نیست تلویزیون روشن باشد. 🔸 همسرم مسجد بود. وقتی برگشت دیدم خیلی برافروخته و پریشان هست. احساس می‌کردم که می‌خواهد چیزی به من بگوید. داشتیم افطار می‌کردیم که تلفن خانه زنگ خورد. پسرم آقا سید سجاد از تهران بود. تا گوشی را گرفتم، گفت: «مِّنَ ٱلمُؤمِنِينَ رِجَالࣱ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيهِۖ فَمِنهُم مَّن قَضَىٰ نَحبَهُۥ وَ مِنهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبدِيلاً» 😭 تا آیه را شنیدم، متوجه شدم چه اتفاقی افتاده گوشی را گذاشتم و حالم دگرگون شد. فکر می‌کنم ایشان برای ما دعا کرده که بتوانیم این داغ را تحمل کنیم. حتی الان هم با این که پیکرش را دیده‌ایم اما رفتنش هنوز باورمان نمی شود. ✍🏻 برگفته از 🎙 راوی: خواهر گرامی شهید 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند 4⃣ #قسمت_چهارم «روایت عملیات بدر و نقش شهید زاهدی» ❓ این وضعیت روی نبر
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند | شهید محمدرضا زاهدی در کلام همرزم ایشان، آقای مسیح الله توانگر 5⃣ «تلاش برای بازگرداندن آقا مهدی باکری» 📷 تصویری قدیمی، به ترتیب از چپ؛ 💐 حسین اخلاصی، سید وحید طباطبائیان، ناشناس، مسیح الله توانگر، حسن هنرجو، شهید محمدرضا زاهدی، محمد سالک، حجت الاسلام سید حسن حسینی، حجت الاسلام احمد سالک، محمد مختاریان، جواد جعفرپیشه، ناشناس، حمید رئیسی و برادر جانباز دافعیان در منزل پدر حجت الاسلام والمسلمین سالک 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند | شهید محمدرضا زاهدی در کلام همرزم ایشان، آقای مسیح الله توانگر 5⃣ #ق
🌹 در حسرت وداع با باکری ماند 5⃣ «تلاش برای بازگرداندن آقا مهدی باکری» 🔸 سردار زاهدی در مورد موقعیت مهدی باکری چه اقدامی کرد؟ با آقای زاهدی بودیم که با بی‌سیم صحبت می‌کرد. دیدم خیلی ناراحت شد. گفتم: «حاجی، چه شده؟» گفت: «آقا مهدی باکری تو محاصره است.» گفتم: «حالا باید چه کار کرد؟» یک خرده فکر کرد و گفت: «فعلاً شما بلند شوید و بروید کمکش. کسی آنجا نیست.» ♦️ هفت، هشت، ده نفر بودیم. پرسیدیم: «کجا برویم؟» گفت: «برید کیسه‌ای.» یک حالت کیسه‌مانندی آن سوی دجله بود که به آن کیسه می‌گفتند. ما هم که اسلحه نداشتیم، یک اسلحه نارنجک تفنگی برداشتیم و با ده، پانزده تا فشنگ، همراه هفت، هشت نفر سوار شدیم و رفتیم. ↪️ به آقای زاهدی گفتم: «چی کار بکنم؟» گفت: «هر کاری می‌دانید بکنید، برای آقا مهدی بیاریدش اینور.» سوار شدیم و رفتیم تا تقریباً نیم ساعت به غروب مانده بود. 🔥 به لب خاکریز که آن طرف رودخانه بود، رسیدیم. دیدیم چهل، پنجاه تا قایق دارند می‌سوزند. هیچ چیز نبود. آن طرف هم بعثی‌ها داشتند کِل می‌کشیدند و هلهله می‌کردند. من همین جا چند تا گلوله زدم که یعنی یک خودی نشان بدهیم، ولی فایده‌ای نداشت. 😔 چیزی نداشتیم و اصلاً ممکن نبود برویم آن طرف آب. چهل، پنجاه تا قایق لشکر عاشورا همراه بنه‌شان و کلی کمپوت و غذا این ور بود. داشتم غصه می‌خوردم و فکر و ذکرم این بود که چطور باید به آقا مهدی کمک کنم. کم‌کم غروب غم‌انگیزی بر منطقه حاکم شد و قرمزی شفق، غمی در دلمان ایجاد کرده بود. 🌒 همین طور که خیره نگاه می‌کردیم، سیاهی شب بر همه جا مستولی شده بود. دیدم هیچ کس اینجا نیست و خودم تک و تنها در منطقه سوت و کور ماندم. به علت حجم زیاد آتش، همه رفته بودند. آن ور هم عراقی‌ها سروصدای‌شان بود و این ور هم که سکوت مطلق. 💔 برگشتم و دو ساعت بعد به آقای زاهدی رسیدم که دیگر خبر شهادت مهدی باکری رسیده بود. ⏪ ادامه دارد ... ✍🏻 برگفته از 🎙 راوی: آقای مسیح الله توانگر 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
💐 بین حسین و مصطفی 4⃣ #قسمت_چهارم «در کل، دو خصوصیت اخلاقی ایشان زبان زد بود؛ یکی ایمان راسخ و دیگر
💐 بین حسین و مصطفی | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سردار اسماعیل صادقی 5⃣ «بعد از جنگ، بعضی‌ها می‌روند عقب، اما او رو به تکامل و رشد می‌رفت. من اطمینان داشتم شهید می‌شود» 📷 از راست سردار صادقی، سردار استکی، شهید زاهدی، سردار کرمی نیا 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh
لحظه‌ای باشهدا
💐 بین حسین و مصطفی | شهید محمدرضا زاهدی در بیان سردار اسماعیل صادقی 5⃣ #قسمت_پنجم «بعد از جنگ، بعضی
💐 بین حسین و مصطفی 5⃣ «بعد از جنگ، بعضی‌ها می‌روند عقب، اما او رو به تکامل و رشد می‌رفت. من اطمینان داشتم شهید می‌شود» 🌷 ... از طرفی توانمندی نظامی و تجربه اش هم بالا بود. ذکر این نکته لازم است که لشکر امام حسین (ع) دارای افراد بسیار توانمندی بود که هر کدام بالقوه می‌توانستند فرمانده لشکر باشند. اداره کردن افرادی که بالقوه توانایی فرماندهی دارند، ویژگی خاصی می‌خواست که آن ویژگی را شهید زاهدی داشت. با اخلاص، اخلاق مداری و صداقتی که داشت، همه آمدند پای کار. 🔸 به عنوان مثال در دستوراتی که می‌داد، چیزی به عنوان این که من فرمانده هستم، من می‌گویم این کار را بکنید، وجود نداشت. همه دیدند هر دستوری هم که می‌دهد بر مبنای رضای خدا و مصلحت کار است. 💠 ماجرای عملیات رمضان در منطقه‌ای که عملیات رمضان طراحی شده بود، دشمن با استفاده از تمام توانش حالت پدافندی خاصی ایجاد کرده بود که عبور از آن به شدت سخت بود؛ ولی تیپ امام حسین (ع) به فرماندهی آقای زاهدی به خوبی از این موانع عبور کرد و در هر پنج مرحله به اهداف تعیین شده رسید. ✊🏻 همان طور که عرض کردم شجاعت ایشان برگرفته از ایمان راسخش بود و همین باعث می‌شد تصمیمات شجاعانه بگیرد. گرفتن تصمیمات شجاعانه در بحران، خیلی مهم و تعیین کننده است. همه لشکر ها، توانمندی ها و شرایطشان برابر نبود و بعضی از لشکر ها به اهداف نرسیدند و نهایتاً منجر به عقب نشینی نیروهای ما شد. 📑 هر چه خاطرات را مرور می‌کنم، جایی نبوده که او طوری تصمیم گرفته باشد که صرفا بر اساس اصول نظامی بوده باشد. جنبه‌های اخلاقی و معنوی را هم در فرماندهی‌اش لحاظ می‌کرد. این مساله را در جنگ‌های صدر اسلام هم می بینید. محور همه نبردها اخلاق و دین بوده است. ↖️ پس از جنگ، رو به اوج آقای زاهدی رفت جلو. هرچه به او نزدیک می‌شدم می‌دیدم دارد بالاتر می‌رود. آقای زاهدی الان، آقای زاهدی زمان جنگ نبود. بعضی‌ها می‌روند عقب، اما او رو به تکامل و رشد می‌رفت. من اطمینان داشتم شهید می‌شود. زندگی ایشان بعد از جنگ هم جهادی بود؛ مثل شهید سلیمانی وارد محور مقاومت شد. شرایط لبنان هم مثل زمان جنگ بود. رژیم صهیونیستی همیشه دنبال این بوده که افراد مؤثر را بزند. ⏪ ادامه دارد ... ✍🏻 برگرفته از 🎙 راوی: سردار اسماعیل صادقی 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🇮🇷 @lahzaei_ba_sh