eitaa logo
لحظه‌ای باشهدا
3.4هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
20هزار ویدیو
857 فایل
ݪحظه‌ا؁باشھدا امروزفضݪیٺ‌زنده‌نگھداشتن‌یادوخاطره‌شھدا کمترازشھادٺ‌نیسٺ، امام‌خامنه‌ای کاناݪ‌بہ‌معرفےشھدا،جانبازاטּ،آزادگاטּ،ایثارگراטּ وبصیرٺ‌دینی‌درپیرو؎ازامام‌خامنه‌ا؎می‌‌‌‌پردازد یاد شهدا باذکرصلوات اللهم‌صل‌علی‌محمدوال‌محمدوعجل‌فرجهم ۱۳۹۷/۱/۱۱
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی نامه: شهيد مرتضي جان نثاري در سال 1341 در محله لادان اصفهان در يك خانواده مذهبي و كشاورز متولد شد. با وجود مشكلات توانست تا دوره دبيرستان ادامه تحصيل دهد و در حين تحصيل يار و مددكار پدرش باشد. او قبل از انقلاب در اكثر تظاهرات شركت مي كرد و بارها توسط عُمال رژيم كتك خورد. از وقتي امام را شناخت سعي مي كرد مطيع او باشد. شهيد در محل فعاليتهايي از جمله همكاري با بسيج، انجمن اسلامي و ... داشت. در جلسات مذهبي و سياسي نيز شركت مي كرد. با شروع جنگ درس را رها مي كند و در سپاه پاسداران لباس رزم مي پوشد. او مدتي در روستاهاي شهركرد فعاليت فرهنگي مي كند و بعد به جبهه اعزام مي شود. در رمضان سال 1362 پس از خدمت در اهواز به كردستان اعزام شود و بعد از 3ماه مبارزه و تلاش هاي مستمر در تاريخ 30/7/62 به فيض بزرگ شهادت نائل آمد. 3 ماه قبل از شهادت با دختر دائي خود ازدواج مي كند.
وصیتنامه: اي امت شهيد پرور با تشخيص خطوط انحرافي خط امام را از ديگر خطوط كه در لباس ها و اشكال گوناگون ظاهر مي شوند تفكيك كنيد تا خداي ناكرده مسأله صدر اسلام تكرار نشود و خون شهيدان پايمال نگردد. برادران عزيز سپاهي تقوا را، اخلاق اسلامي و خون شهدا را فراموش نكنيد، نكند خداي ناكرده مقام و رتبه شما را بگيرد چرا كه شما حافظان اسلاميد!
خاطرات: خواهر شهيد گفته است: « كوچك كه بودم با بچه خواهرم به چند خيابان آن طرف خانمان رفته بوديم كه همه نگران ما شده بودند. مرتضي با دوچرخه همه جا را دنبال ما گشته بود كه وقتي ما را پيدا كرد من مي ترسيدم كه من را كتك بزند اما هيچ كاري نكرد و خنديد و گفت: كجا رفتي همه دنبال تو مي گردند و من را به خانه برد. مادرم مي گفت: يكبار بر سر قبرش بودم. ديدم دو خانم گريه مي كردند. بعد به مادرم گفته بودند كه ما در گندمان زندگي مي كنيم كه پسر شما آنجا سرباز بوده و به تمام خانواده هاي بي بضاعت كمك مي كرد و به بچه ها هديه مي داد و كلاس هاي عقيدتي و قرآن براي آنها برگزار مي كرد. او در دوران مدرسه به خاطر بدحجابي معلمان اعتراض مي كرده است. خواهرشان مي گويد: « چهارم دبستان بود كه به معلم مدرسه ايراد گرفته بود كه چرا بي حجاب به مدرسه مي آيي؟ معلم هم يك سيلي به گوش او زده بود كه پدرم را در مدرسه خواستند.»