🔰 امیر جهاد با نفس
🔻 رهبر انقلاب: «از اوایل انقلاب تا وقت شهادت، حقّاً و انصافاً جز خیر از این مرد [شهید صیادشیرازی] چیزی ندیدیم. آنچه در میدانهای جهاد از او بروز کرد، کارهای بزرگی بود؛ هم در میدان جنگ و هم بیرون از میدان جنگ. چیزی که مهمّ است، این است که یک نفر علاوه بر جنگ با دشمنان، در جهاد با نفس هم پیروز شود.» ۱۳۷۸/۰۲/۱۹
هدایت شده از الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
شرحی دلنشین از حماسه
#تخریبچی_شهید_سیامک(حسین) #معمارزاده
شهادت 22 فروردین 1362 #عملیات_والفجر_1
✅مزار : گلزار شهدای چیذر
🔶14 فروردین سال 62 ماموریت سه ماهه من به جبهه تمام میشد اما شنیدم عملیاتی در پیش است و در نامه ای برای مادرم که بی تاب شده بود نوشتم "مادرجان من پشت به امام حسین(ع) نمی کنم. او احتیاج به کمک دارد و من برای یاری او میمانم" و ماندم . زیباترین شب در عمر من شب عملیات بود. چون اون شب شب قرار و وصال بود. شب عملیات والفجر یک من هم مهیا شدم برای عملیات و با دیگر دوستان و همرزمان به یکی از گردانهای تیپ سیدالشهداء(ع) مامورشدیم. فکر کنم گردان حضرت علی اصغر(ع) بود. وظیفه ما گشودن معبر در میدان مین بود. هوا تاریک شده بود و ظلمات شب همه جا رو گرفته بود. همه گردان در یک ستون به پای کار رسیدیم. حدود 400 نفری می شدیم. گردان پشت یک تپه ای نشست و ما از گردان فاصله گرفتیم. خودمون رو پشت سیم خاردار اول میدون مین رسوندیم. همه جا سکوت بود. گاهی تیربار دشمن کار میکرد و منوری آسمون رو روشن میکرد. قرار شد حسین شاه حسینی مینها رو خنثی کنه و من هم پشت سرش طناب معبر رو پهن کنم. آستین ها رو بالا زدیم و وارد میدون شدیم.
طناب معبر رو باز می کردم و روی خاک خط سفیدی میکشیدم و گاهی هم به اطراف نگاه میکردم و سنگر کمین دشمن رو می پاییدم. حسین سرش پایین بود و یک یک مینهای گوجه ای و والمرا رو کنار میگذاشت. از سنگر کمین اول دشمن رو عبور کردیم. اونقدر وجعلنا خونده بودم که فکم درد گرفته بود. نزدیک کمین دوم دشمن بودیم که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد. تیرهای دشمن به فاصله چند سانتی از زمین به سمت ما میومد. حسین اصلا توجهی به آتیش دشمن نداشت و جلو میرفت. تقریبا آخرای میدون مین رسیده بودیم و آخرین مینی که حسین کنار گذشت مین والمر بود. رسیده بودیم پشت سیم خاردار توپی آخر میدون مین و آماده بودیم تا رمز عملیات اعلام بشه و ما سیم خاردار آخر میدون مین رو قطع کنیم و گردان وارد معبر بشه و به دل دشمن بزنه که تیربار دشمن شروع به تیر اندازی کرد و گلوله ای به شکم حسین شاه حسینی خورد. فاصله من و حسین تا سنگر دشمن به اندازه چند توپ سیم خاردار بیشتر نبود. مثل اینکه دشمن حسین رو دیده بود و آتیش تیربار روی حسین متمرکز شد. حسین داشت تو خون دست و پا میزد اما من نمیتونستم کاری کنم. باید عقب میومدم و گردان رو میبردم و از معبر عبور میدادم. از جام بلند شدم و دولا دولا رفتم به سمت ابتدای میدون مین که گلوله خمپاره ای کنارم خورد و ترکش بزرگی پهلوم روشکافت. دستم رو به پهلو گرفتم و روی طناب سفید معبر به عقب میرفتم. تنهای تنها بودم، وسط میدون مین. اون لحظه آرزوی شهادت نداشتم. آرزوم این بود که زمین نخورم تا به اول میدون برسم و گردان رو از معبر رد کنم و بعد شهید بشم. اما نفهمیدم چی شد و رفتم روی مین والمر. با صدای انفجار چند تا از بچه ها وارد میدون مین شدند و میشنیدم یکی میگفت راه بازه...راه بازه! اما یه تخریبچی اول میدون مین افتاده و یه تخریبچی آخر میدون.
خیالم راحت شد که مرا پیدا کردند. منو کنار معبر کشیدند و گردان شیر خواره اربابم امام حسین(ع) یعنی گردان حضرت علی اصغر(ع) از معبر به سلامت عبور کرد. من هم که دیدم کار تموم شده با اندک رمقی که داشتم مهر تربت کربلا رو از جیبم در آوردم و داخل دهانم گذاشتم و منتظر اومدن اربابم نگاهم به آسمان دوخته شد. هم تشنه بودم و هم تنها. 22 روز از بهار گذشته بود که از خاک مقدس منطقه شرهانی مرا به آسمان بردند و به سعادت رسیدم.
از اینکه شرح ماوقع طول کشید شرمنده ام. و جمله آخرم اینکه بدانی برای چه هدفی رفتم. خواهشم این است که قلم و کاغذ دست بگیر و بنویس...
✅ رفتم تا دین خدا را یاری کنم
رفتم تا ثابت کنم من غلام وفادار حسینم
رفتم تا درخت اسلام را باخون خود آبیاری کنم
رفتم تا فدای اسلام شوم
رفتم تا رهرو راه شهیدان باشم (گزیده ای از وصیت نامه شهید حسین(سیامک)معمارزاده)
راوی:جعفرطهماسبی
@alvaresinchannel
هدایت شده از الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
🌷
#احیاء_در_جوار_شهدا
با جامانده های از شهدا
#گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام_الله_علیها
#قطعه_29 ایستگاه انتظار
🌷شروع برنامه ی احیاء ساعت 24
شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان 1402
@alvaresinchannel
هدایت شده از الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#زائر_این_قبور_غریب_باشیم
#سهم_گلزار_شهدای_تهران_از_حماسه_آفرینان_پاوه
شب های قدر اولین ماه رمضان پس از پیروزی انقلاب اسلامی که مصادف با مرداد ماه سال 1358 بود صفحات زرینی را در تاریخ دفاع جوانان غیرتمند این سرزمین به ثبت رسانده است.
مردان غیوری که جان شیرین را به کف گرفتند و به مصاف ضد انقلاب رفتند و حماسه ای را در #شهر_قهرمان_پاوه در ماه رمضان سال 58 رقم زدند.
🔴 غیور مردان تهرانی هم در این حماسه مشارکت داشتند.
پاسدارانی که از پادگان ولیعصر(ع) تهران برای مقابله با ضد انقلاب عازم شدند و در حماسه 6 روزه پاوه شربت شهادت نوشیدند.
این حماسه آفرینان مظلوم در قطعه 24 گلزار شهدا مدفون میباشند که وظیفه است با زیارت قبور رنگ پریده و غبارگرفته شان یادشان را زنده کنیم.
@alvaresinchannel
هدایت شده از الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#خلبانانی_که_با_زبان_روزه_شهید_شدند
22 ماه مبارک رمضان
مصادف با 25 مرداد 1358
بر فراز #شهر_پاوه
#سرلشگر_خلبان_شهید_محمد_نوژه از تهران
#سرلشگر_خلبان_شهید_سید_عبدالله_بشیری_موسوی از زنجان
#خلبان_شهید_محمد_نوژه و خلبان همراه دیگرش که هر دو در روز 22 ماه مبارک رمضان با زبان روزه به شهادت رسیدند در زمره اولین شهدای دفاع از نظام نوپای جمهوری اسلامی هستند.
@alvaresinchannel
هدایت شده از الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#یاد_و_خاطره_شهدای_مظلوم_پاوه_گرامیباد
۴۴ سال قبل در روز جمعه 23 ماه مبارک رمضان به شهادت رسیدند
رمضان سال 1399 هجری قمری
🌹❇️ #پاسدار_شهید_محمد_حسین_تقوی_راد
شهادت 26 مرداد 58
محل شهادت شهر پاوه
معروف است که سرهای شهدا را از بدن جدا نمودند
آنچه داعشی ها با پیکر شهدای مدافع حرم کردند۴۴ سال قبل ضد انقلاب در پاوه با بدن بی جان شهدا نمود
به روح شهدای مظلوم پاوه صلوات.
@alvaresinchannel
هدایت شده از الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹🌹🌹
🌿🌹🌹
🌿🌹
#شبهای_قدر_جبهه
#احیایی_که_دشمن_ناتمام_گذاشت
#شهید_حاج_عبدالله_نوریان
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
روز 19 ماه رمضون سال 64 بود که با #شهید_نوریان(فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) از جنوب حرکت کردیم برای سرزدن به #بچه_های_تخریب که در #مریوان و "ارتفاعات لری" مشغول پاکسازی میدان های مین بودند.
مریوان که رسیدیم ، قبل از رفتن به خط خبر دادند بچه ها برای #شبهای_ احیاء اومدند پادگان #شهید_عبادت. رفتیم پادگان شهید عبادت مریوان .
پادگان وضع خوبی نداشت و ماشین های آمبولانس در حرکت بودند رفتیم سمت ساختمانی که بچه های تخریب مستقر بودند هنوز ماشین متوقف نشده بود که #شهید_رضا_صمدیان رو دیدیم.
ازرضا وضعیت رو پرسیدیم.
اون گفت نیم ساعت قبل هواپیماهای دشمن پادگان رو بمباران کردند.
لباس های رضا خونی بود و از ظاهرش برمی اومد که برای کمک رسانی رفته.
#شهید_نوریان داخل ساختمون شد و من کنجکاو شدم و با رضا رفتیم سمت محل بمباران.
راکت هواپیما خیلی زمین رو گود کرده بود و رضا با دست بالای درخت ها رو نشون میداد که قسمت هایی از بدنهای شهدا پرتاب شده بود.
رضا میگفت چند باری هست ظرف این چند روز هواپیماها برای بمباران اومدند...
شهید نوریان گفت اگر اینجوری خواسته باشه هواپیماها بیان و بمبارون کنند تلفات بالا میره وتصمیم گرفت بچه ها مجددا به خط مقدم برگردند. چون #شب_ بیست_و_یکم_ماه_رمضون بود از شهید نوریان خواستیم که احیاء در پادگان باشیم وفردا صبح حرکت کنیم وایشان هم قبول کرد.
حدود ساعت 11 شب بود که رفتیم طبقه چهارم یکی از ساختمونهای پادگان برای مراسم احیاء.
ابتدا قرار شد روحانی صحبت کنه و بعد من #مناجات_و_روضه بخونم و مجددا ایشون قرآن سر بگیره.
روحانی که اهل مازندرون بود شروع به صحبت کرد و من و #شهید_رضا_صمدیان کنار هم نشسته بودیم و رضا من رو به حرف میگرفت و باز داشت شرح بمباران دیروز رو میداد که شیخ به ما دوتا تذکر داد که صحبت نکنید
.یادمه اون شب مثل اینکه شیخ موقع افطار زیاد خورده بود و وقت صحبت کردن سکسکه میکرد و من و رضا موقع سکسکه اش میخندیدیم
.صحبت های شیخ طولانی هم شد و بعد وارد روضه شد و چراغ ها رو خاموش کردند و من شروع کردم به خوندن.
با #الهی_قلبی_محجوب شروع کردم .
توی جبهه سنت بود که وقت خوندن این دعا همه به سجده میرفتند.
همه در حال سجده و مشغول گریه بودن که صدای شلیک پدافندهای پادگان بلند شد و هنوز به ذکر #یا_غفار آخر دعا نرسیده بودیم که من دیدم هیچکس داخل ساختمون نیست و صدای شیرجه هواپیما اومد و با شهید صمدیان نفهمیدیم چهار طبقه ساختمون رو چه طوری پایین اومدیم.
وقتی پایین رسیدیم همه روی زمین دراز کشیده بودند و صدای رگبار پدافندها قطع نمیشدوحدود 20 دقیقه ای گذشت و هواپیماها بدون اینکه بمباران کنند منطقه رو ترک کردند.
با شهید رضا رفتیم سراغ شیخ که ادامه احیاء رو در ساختمون برگزار کنیم که شیخ با عتاب به ما گفت: نه.حفظ جون واجبه.
برادرها به ساختمون های خودشون برند و خدا همینجوری قبول میکنه.
اون شب ما برگشتیم به ساختمون خودمون و با جمع بچه های تخریب و درکنار فرمانده مون #شهید_نوریان قرآن به سرگرفتیم .
🌿🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
پيام شهداء :⚘⚘⚘⚘⚘
ما شهداء زنده ايم ودر كنار شمائيم
واز حق شما وعزت واقتدار شما دفاع خواهيم كرد.
بنام خداوند بخشاینده ومهربان
در ۲۵ دیماه سال ۱۳۴۶ ، محسن فلکی در محله دوراه قپان خیابان قزوین در جنوب شهر تهران از یک خانواده مذهبی و کارگری به عنوانششمین فرزند خانواده بدنیا آمد .
همانند سایر بچه های محل در محیط خانواده شلوغ وپر جمعیت خود بزرگ شد . در سن ۷ سالگی به مدرسه رفت و دبستان را در سال ۱۳۵۷ تمام کرد و وارد دوره راهنمایی شد.
با شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ به منظور دفاع و حراست از انقلاب اسلامی ایران عضو بسیج مسجد محل شد.
به دلیل نگرش انقلابی خانواده و روحیه جهادی ، محسن شدیدا مشتاق رفتن جبهه بود .
با اوج گرفتن عملیاتهای جنگ تحمیلی تمایل داشت به جبهه برود اما سن او کم بود و اجازه عزام به جبهه نداشت
محسن که در آنمقطع شانزده ساله بود شاهد اعزام دوستان بسیجی به جبهه بود و علی رغمپائینبودن سن لیکن شدیدا در تلاش بود تا با عزیمت بهجبهه از این مملکت در برابر تجاوز دشمن دفاع کند.
محسنکه از یکسال قبل ، جهتکمک بخشی از هزینه هاي زندگی پرجمعیت خانواده درس را رها کرده و مشغول کار در کارگاه خیاطی پیراهن مردانه دوز در محل بود،
محسن پس از وارد شدن و تبحر بیشتر به عنوانکارگر ماهر به دوخت ودوز ، محل کار خودرا تغییر ، ودر بازار تهران مشغول کار شده بود محسن با این سن کم ، روزهاکار در بازار وشب ها تا دیر وقت همکاری در بسیج پایگاه یاسر مسجد باب الحوائج را انجام می داد.
بلاخره در زمستان سال ۱۳۶۱ با کمک برادرش که عضو سپاه بود وبا اجازه کتبی پدر و مادرش ، کار و زندگی شهری وتعلقات دنیوی را رها کرد و بعد از گذراندن دوره آموزش یک ماهه در پادگان امام حسین (ع) تهران عازم جبهه های جنوب شد .
شهید محسن فلکی پس ازطی آموزش های لازم در پادگان امام حسین( علیه السلام ) در اواخر اسفند همان سال ندای حل من ناصر ینصرنی امام زمانش را صادقانه وخالصانه لبیک گفته وندای رهبری امام خمینی رحمت الله را شجاعانه وآگاهانه اجابتکرده وجهت اعتلای اسلام ناب محمدی(ص) و حفظ وبقای انقلاب اسلامی ایران وبه منظور جهاد در راه خدا، وصیانت از نطام و پرچم جمهوری اسلامي ايران عازم جبهه های حق علیه باطل در منطقه جنوب کشور شد.
در ابتدای ورود به پادگان دوکوهه، به اتفاق تنی چند از دوستان به جمع رزمندگان لشکر محمد رسول الله (ص) تهران و در گردان خیبر به فرماندهی برادرامینی( شهید سردار امینی) ودر گروهان خندق سازماندهی می شوند.
شهید محسن فلکی وسایر دوستانی که ازمحل و پایگاه یاسر اعزام شده بودند به اتفاق پسرخاله ا ش احمد کیایی در قالب نیروهای تک ور گردان خیبر گروهان خندق به عنوان نیروهای خط شکن سازماندهی شده و چند شبانه روز در پادگان دوکوهه واطراف تمرین وآموزش دیده بودند در عملیات والفجر یک در منطقه عمومی فکه محور ابوغریب وارتفاع ۱۴۷ شرکت میکند .
پس از چهار شبانه روز از شروع عملیات و در نبردی سخت و نابرابر در مقابل دشمن بعثی تا دندان مسلح و مورد حمایت همه جانبه شرق وغرب، در زیر بمباران های شدید وپرحجم هواپیماها وتوپخانه های صدام افلقی با رشادت و دلیرانه مقاومت می کند.
در آخرین روز از حمله گردان خیبر به لشکر کفر ودرصبح روز جمعه ۲۶ فروردين ۱۳۶۲ در خط مقدم نبرد با دشمن در داخل کانال ودرون سنگر انفرادی بر روی ارتفاع ۱۴۷ ، ناگهان بر اثر اثابت ترکش خمپاره ۶۰ دشمن در نزدیکی ایشان و جراحت وخونریزی از ناحیه سر وبدن ، شربت شیرین شهادت را می نوشد ودر هیاهوی دنیای فریبنده ، ندای حق را لبیک گفته و در لباس مقدس بسیجی بشهادت رسيد و به اتفاق سایر شهدا، سربه افلاک وبه ملکوت اعلا پرکشیدند و پیکر مطهرش در همان منطقه وداخل کانال باقی می ماند. و افتخار شهید مفقود الجسد را بر نام نامی خود به ارمغان گرفت
از پیکر شهید محسن فلکی فقط یک قطعه عکس که پس از دقایقی از شهادتش توسط دوستانش گرفته شد بجا مانده است.
يادش گرامى باد⚘⚘⚘👇👇