eitaa logo
شهیدخیبر(ابراهیم همت)
288 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
206 فایل
@lashkar80 جهت،انتقاد،پیشنهاد،تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدخیبر(ابراهیم همت)
💐 پای نهادن درفضای مجازی ایمان میخواهد💐 🍀 کانال شهید خیبر حاج همت 👇👇 🍀
☘🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷☘ 📌 رفته بودند برای کار فرهنگی.. چون که فرموده بودند؛من اگر نبودم میشدم رئیس مجازی ... 📱شروع کردند یک به یک پستای مختلف مذهبی،سیاسی،فرهنگی! الحق و النصاف خوب پیش میرفتند و کارشان بود مورد رضای الهی.. 🍂مدتی گذشت.. نم نمک ریزش داشت ... عده ای کردن این وسط حسابی ... 🍂یک در میان شد پستهایشان و آبکی.. نیم بیشتر پستها هم شد؛ با ریش و تسبیح و آخوندی ... عکس در جوار ائمه و ! دعا کنید برایم که من هم بشوم لایق شهادت.. 📩 همیشه در صحنه بعضی چقدر به چهرتان می آید شهادت.. الهی که روزیتان شود شربتش.. عجب نورانیست این چهره مردانه.. احسنت به شما ... 🍂آرام آرام جدا شدند از تلنگـری ... اکثر پستهایشان شد؛ته ریش و به دست تسبیح!📿 یادشان رفته بود انگار که چیست اصلی ... 📱برای چه آمده بودند اصلا به مجازی؟! کرده بودند گویا که راهی سخت گرفته بودند در پیش ... 👌از و و گذشته بودند نه اینکه راه به راه پست از ریش و ته ریش!!! 🍂 شان رفته بود برباد ..! کارشان ایراد شرعی نداشت گویا اما چه شد کجا رفت به یکباره روی هوا ..!؟ ❗عده ای هم لیز خوردن چو ماهی در و ها ... شدند عاشق دلخسته و بی قرار یار! دخترکان هم شدند مرده ریش و ژست، مردانه ! علی باش؛فاطمه ات میشوم! بود در این راه.. 💢کجـای دنیـا از این راه و شدند ها ؟! کارشان بود اندر غلط .. حججی که شد ابراهیم این زمانه.. داد و نداد از ریش و انواع ژست مردانه.. بلکه داد سلفی از مردانه ی بی مثال.. 🌼 که رو شد یک به یک.. فرهنگی و سازندگی با قربه الی الله.. آنوقت دانستند که او بوده گوش به فرمان علی.. چه بود؟ آری همان رهبری ... در حقیقت او بود مرد میدان.. آنچه را که میدانست کرد ... آن زمان بود که برادرها و خواهرها فهمیدند که ای دل چه راحت باخته بودند خود را.. آمدند نرم نرمک به انگار.. 🌻 کانال شهید خیبر حاج همت 👇👇 🌻 @lashkar70🍃🌻
شهیدخیبر(ابراهیم همت)
😍😂 🔴منو به زور جبهه آوردن 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود. بنده خدایی تازه به آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا و و دست از جان کشیده ایم.😄 راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂 می‌دانستیم که این امر برای او که یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است. 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم. طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم و به سوالات او پاسخ می‌دهیم.😁 از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟» گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه. گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم. شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه هم هستم، دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد.😄 🔶« علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد. چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد. گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد را بدبخت کند و به من بدهد. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت. بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.» 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید. ترکش این نارنجک را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂 👉🌻 @lashkar70🌻🍃🌻
روح‌الله اومد پیشم برای مشورت. گفت به نظرت برم #دانشگاه یا اقدام کنم برای #سپاه؟ گفتم به نظرم تو دانشگاه آینده بهتری داشته باشی. کمی فکر کرد و گفت: -پس #سربازی امام زمان(عج) چی؟ برای آینده‌اش #هدف داشت. هدفی بزرگ که به آن رسید. یکی از دوستان شهید #شهید_روح_الله_قربانی 👉🌻 @lashkar70🍃🌻🍃