11 سال است این روزهای پاییزی آبان ماه را با حس وحالی دیگر تجربه کردهام. آبان، تا پیش از آشنایی با حسن آقا، فصل زیبایی بود وابسته به تقویمی که داشتم" تولد شاعر محبوبم، نیما یوشیج، تولد اولین خواهرزادهام سینا جان، خاطرۀ اولین سفرپر خاطرهام با بهترنی دوستانم به مقصد شب شعر کانون در تهران مه برای اولین بار نوشتن را برایم بسیار جدی کرد.... آبان، ماه زیبایی بود و هست اما حسن آقای عزیز، چه شد که با آشنایی با شما، کل این نظم و تقویم به هم ریخت، چه میگویم، کل ماهها و سالهای من!! من 11 سال است مثل تمام 39 خانوادهای که در یک ساعت مشترک ، در ظهر روز 21 آبان، داغدار بهترین عزیزانشان شدند، ملتهب و بیقرارم... مثل تمام دوستان بامرامی که حاج حسن را از کودکی و جبهه و جهاد و کوه و بیابان میشناختند... مثل جوانانی که سرداری بیادعا را درک کردند و با وجود او طعمی از خاکریزهای جنگ و جهاد و شهادت چشیدند ، بیقرارم... از اولین سالگردی که خود را به مراسم شهید رساندم تا امروز ... آبان ماه، در هرحال هر جا که بودم و هستم، به فکرشان هستم .... به ذکرشان هستم ... طمعکارم به راز و رمز عروجشان ... آبان به نام حسن مقدم و یاران و بچههای شهیدش سند خورده است... آرزو داشتم بعد از اتفاق عجیبی که سال گذشته افتاد و کار کتاب در مراحل نهایی با مشکل جابه جایی یک فایل به سر نرسید، و من در اوج حزن و تنهایی باز هم شنیدم و نوشتم و جان کندم تا در بهمن ماه فایل را برای تایید نهایی از نظر مسائل خاص تحویل دهم، اواخر اسفند با خوشحالی خبر دادند که مورد خاصی نیست و اندک اصلاحات انجام شد و من منتظر منتظر منتظر که دیگرانی که کتاب حاج حسن برایشان مهم بود و بارها با انواع پیامها... گفته بودند که پس چی شد؟ پس کتاب حسن مقدم کی تمام میشود؟!؟!... این پام شوق آ،رین را بشنوند که بالاخره ماحصل سالها تلاش به ثمر رسید... امیدوار و منتظر بودم صدایی را که با عشق و امید از نهایی شدن متن پیام میداد بشنوند و وسط میدان بیایند... اما ... اما .... ای مردم! آیا شما مثل برخی مدیران فرهنگی، فکر میکنید با شهادت سردار شهیدی، سردار شهید قبلی به فراموشی سپرده میشود؟! با این دیدگاه، آیا وقت نوشتن از مهدی باکری، از حاج احمد کاظمی، از علی تجلایی، از چمران، از شفیعزاده ... از صدها و هزاران شهید گمنامی که نامشان به تاریخ پیوسته، گذشته است؟! من امیدوار بودم امسال دیگر این بار مقدس را از شانههای زخمیام بر زمین گذاشته باشم... شانههایی که فقط و فقط با نهیب و عنایت خود شهیدان بود که جان میگرفت برای ادامه دادن این کار، برای ناقص رها نکردن، برای صبور ماندن و انجام کامل و درست کار....امیدوار بودم در دوازدهمین سالگرد شهید عزیزمان کتاب چاپ شده باشد... اما نشد! مرا ببخشید شهدا... ما را ببخشید مردم!.... دعا کنید روح بزرگ شهید عزیزمان، کارفرما و صاحب اصلی کار، حسن آقای بزرگ، همانطور که تا لحظه آخر حواسش به همه چیز بود و بهترین کار را میپسندید و تایید میکرد، برای کمال این کتاب در موعد چاپ و نشر، هدایتمان کند.
#کتاب_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شکر و سپاس من از خدای مهربان، بیپایان است بهخاطر راه و کار مقدسی که به خاطر نوشتن از شما، حسن آقای طهرانی مقدم عزیز، پیش پایم گشود.... با وجود تمام سختیها و هراسی که از بزرگی عجیب و غریب این کار چشیدم، هرگز برای نتیجه کاری، چنین خشنود نبودهام... این حس شگفت؛ اگر اثر مصاحبت با روح پاک شهدا و عزیزان و همرزمان و رزمندگان مخلص این سرزمین بوده است، سجدۀ سپاس من بر آستان لم یزلی دائمی و بیانتهاست.... الهی لک الحمد❤️
عکس فوق، یکی از تصاویر زیبای حسن آقا در اوایل زندگی مشترکش میان دو زنیست که پروبالش دادند؛ مادر و همسرش.
#کتاب_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#معصومه_سپهری
#لذت_نوشتن
#شکرا_لله
https://eitaa.com/lashkarekhoban