انگار برگشتهام به تنظیمات ایام نگارش لشکر خوبان. ... حالا که مصطفی پیشقدم پناهمان داده...
فرمانده دلاور گردان امام حسین
رزمنده شجاعی که از السابقون بود
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
انگار برگشتهام به تنظیمات ایام نگارش لشکر خوبان. ... حالا که مصطفی پیشقدم پناهمان داده... فرمانده د
برادر کوچکترش، مهدی ، تازه چند ماه بود به جبهه آمده بود که شهید شد... او همینجاست و خانه ابدی این دو برادر یک مزار با هم فاصله دارد. آنهایی که از راه نرسیده، پسندیده میشدند برای آنها که جهادشان طولانیتر بود و دشوارتر، پیامی داشتند....
حکایت سبقت گرفتن کوچکترها کلا سخت است
و بعد؛ والفجر ۸ و آن شب تاریک که گلولهای از سلاح مصطفی به سوی یکی از همرزمان که برای شناسایی پیش رفته بود، به اشتباه به گمان اینکه یکی از نیروهای دشمن است ، شلیک شد و او شهید شد.... اسم آن شهید که قلب مصطفی را سوزاند رحمان است ...
جنگ چه درسهای سختی داشت
گفتند مصطفی پیشقدم تا زمان شهادتش ( کمتر از یک سال بعد) همیشه محزون بود.... حال آنکه این ذات جنگ بود...
سبحان الله یا الله انی کنت من الظالمین 😭
سلام بر حزن تو ای شهید
ای سعید...
و تنها شهید منای تبریز؛ پاسدار، مداح اهل بیت، فعال فرهنگی شهر تبریز، مدافع حرم که به عنوان همراه و یاور جانباز قطع نخاع از تبریز به سفر حج مشرف شده بود و آنجا در قربانگاه منا در سال ۱۳۹۴ ، صبح روز عید قربان، بعد از روضه مختصر حضرت مسلم که خوانده و ضبط شده ، با حاجیان مهاجر به ملکوت رسید...
یاد تمام شهیدان مظلوم منا گرامیباد...