eitaa logo
لطیفه سرا
14.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
1 فایل
طنز زیبا هدف ماسلامت محتواست که خانواده باخاطری آسوده درکنارهم لذت ببرند نهایت سعی میشه که ازمحتوای بی ادبی وضداخلاقی اجتناب بشه . ادمین : @rezazadeh_joybari تبلیغات : @tablighatch
مشاهده در ایتا
دانلود
╭ ─━─━─• · · · · · ⇱‏ 🐓🦁خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند . شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد . 🦁 هنگام 🐓صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . 🐺روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!🙊 🐓خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن .. روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت .🦁 خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى‌روم تجدید وضو کنم !😂😂 ❇️دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که شیران زیادی پای این انقلاب آماده جانفشانی هستند؛ الکی دور و بر ایران‌ پرسه نزنند تا نیاز به تجدید وضو پیدا نکنند.😂😂😂 👻😂 ‌ ╰─┈➤@latife_sara ‌ ╰─┈➤@latife_sara 👻😻🧚‍♂️⛄️
╭ ─━─━─• · · · · · ⇱‏ 🐓🦁خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند . شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد . 🦁 هنگام 🐓صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . 🐺روباهى که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم!🙊 🐓خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط مؤذن هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن .. روباه که تازه متوجه حضور شير شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت .🦁 خروس پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى‌روم تجدید وضو کنم !😂😂 ❇️دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که شیران زیادی پای این انقلاب آماده جانفشانی هستند؛ الکی دور و بر ایران‌ پرسه نزنند تا نیاز به تجدید وضو پیدا نکنند.😂😂😂 👻😂 ‌ ╰─┈➤@latife_sara ‌ ╰─┈➤@latife_sara 👻😻🧚‍♂️⛄️
📚 درویشی به در خانه خواجه اصفهانی رفت. به او گفت آدم پدر من و تو است و حوا نیز مادر ماست. پس ما با هم برادریم، تو اینهمه ثروت داری و من میخواهم که تو برادرانه سهم مرا بدهی. خواجه به غلام خود گفت: :یک فلوس (سکه سیاه) به او بده." درویش گفت: "ای خواجه چرا در تقسیم، برابری را رعایت نمیکنی؟" خواجه گفت: "ساکت باش که اگر برادرانت با خبر شوند همین قدر هم به تو نمیرسد." 😀 🔸برگرفته از کشکول شیخ بهایی کانال حکایت ها و داستان های شنیدنی •✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•