eitaa logo
کانال قرانے لیلة القدرنور تهران با مدیریت مٶسسه لیلة القرنور تهران
207 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
235 فایل
﷽ تابع قوانیڹ جمهورےاسلامےایراڹ ⚠نام کانال انحصاری است و استفاده آن عرفاً و شرعاً مجازنمی باشد. مطالب این کانال شامل: محوریّت قرآن ونماز #زیارات و اعیاد.. ولایت ومهدویت پژوهشے تبلیغے شناخت شخصیتهای علمے ومطالب متنوع...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹 🌸 🌹 💐بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم💐 شمه اے از ژرفای مکیال.. . 4⃣1⃣ حجة بن الحسن العسکری علیه السلام. . سعدگفت شما رافضیان می گویید : و منافق بوده اند و به ماجرای استدلال می کنید . آنگاه گفت : بگو ببینم آیا مسلمان شدن آنها از روی خواست و رغبت بود یا اکراه و اجباری در کار بود؟ در اینجا از جواب خود داری کردم ؛ چون که با خود اندیشیدم اگر بگویم از روی اجبار و اکراه مسلمان شدند که در آن هنگام اسلام نیرومند نشده بود تا احتمال این معنی داده شود و اگر بگویم از روی خواست و رغبت اسلام آوردند که ایمان آنها از روی نفاق نخواهد بود. این مناظره با دلی پر درد باز گشتم ؛ کاغذی برداشتم و چهل و چند مسأله ای که حلِّ آنها برایم دشوار بود نوشتم و با خود چنین گفتم : این نامه را به نماینده مولی ابو محمّد حسن بن علی عسکری علیه السلام _یعنی احمد بن اسحاق که ساکن قم بود_تسلیم کنم ؛ امّا وقتی سراغ او رفتم دیدم سفر کرده است ؛ به دنبال او مسافرت کردم تا اینکه او را یافتم و جریان را با او در میان گذاشتم. احمدبن اسحاق به من گفت : بیا با هم به سرّ من رأی (سامراء) برویم تا از مولایمان حسن بن علی علیه السلام در این باره سٶال کنیم ؛ پس با او به سرِّ من رأی رفتیم تا درب خانه مولایمان رسیدیم و اجازه ورود خواستیم ؛ اجازه داده شد داخل خانه شدیم . احمدبن اسحاق کوله باری داشت که با عبای طبری آن را پوشانده بود که در آن صد و شصت کیسه از پول های طلا و نقره بود و بر هر یک از آنها مُهرِ صاحبش بود و چون چشممان به جمال حضرت ایو محمد الحسن بن علی علیه السلام اُفتاد ؛ دیدیم که صورتش مانند شب چهارده می درخشد و بر روی رانش کودکی نشسته که در حسن و جمال مانند ستاره مشتری است دو گیسو بر سر دارد و در پیشگاه آن خضرت انار زرّینی قرار داشت که با جواهرات و نگین های قیمتی زینت شده بود ؛ اٍنار را یکی ازرٶسای بصرع اهدا کرده بود؛ املم علیه السلام قلمی در دست داشا وبا آن روی کاغذ جیزی می نوشا ؛ و هر گاه کودک دستش را می گرفت آن انار را می افکند تا آن کودک برود و آن را بیاورد و در این فرصت هر چه می خواست می نوشت.🍃🌸🍃 المکارم/ج1 📝ادامه دارد 🌹 @Laylatolghadrnoor 🍃🌸🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃🌸