#همسفرتابهشت
مطمئن شده بود که جوابم مثبت است؛
تیر خَلاص را زد، صدایش را پایینتر
آورد و گفت: دو تا نامه نوشتم براتون
یکی توی حرم امام رضا"ع"، یکی هم
کنار شھدای گمنام بھشت زهرا برگهها
را گذاشت جلوی رویم. کاغذ کوچکی
هم گذاشت رویِ آنھا درشت نوشته بود
همانجا خواندم زبانم قفل شد:
تو مرجانے،تو دَر جانے
تو مروارید غلتانے
اگر قلبم صدف باشد
میانِ آن تو پنھانے🙃❤️
همسر#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
🌿 @leaha_ir
میگفت:
من اگه نماز شبم قضا بشه
بچههایی که تو بسیج کار میکنن
نماز صبحشون قضا میشه..🪷
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#شهدا
🌿@leaha_ir
#همسفرتابهشت
یك ماه بعد از عقد جور شد رفتیم حج
عمرھ؛ سفرمان همزمان شد با ماه رمضان
با کارهایی که محمدحسین انجام میداد
باز مثل گاو پیشانی سفید دیدھ میشدیم.
از بس برایم وسواس به خرج میداد. در
طواف دست هایش را برایم سپر میکرد
که به کسی نخورم؛ با آب و تاب دور و برم
را خالی میکرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم.
کمك دست بقیه هم بود،خیلی به زوار سالمند
کمك میکرد. یك بار وسط طواف مستحبی
شك کردم چرا همه دارند ما را نگاه میکنند.
مگر ظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟
یکی از خانمهای داخل کاروان بعد از غذا
من را کشید کنار و گفت: صدقه بذار کنار.
این جا بین خانما صحبت از تو و شوهرتِ
که مثه پروانه دورت میچرخه..😊
همسر#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#شهدا #لیھا
🌿@leaha_ir