eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت170 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 با ترس سرمو از رو سینه ی خاتون بلند کردم. شده بودم مثل
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 اصلا جهنم بود آبان. ارباب شده شبیه دیوونه ها، از دیشب بعد از کلی عربده رفته تو اتاقش و نمیذاره کسی بره تو اتاقش. -چرا؟ واسه دو تا اسب؟ خنگ بودن هم عالمی داشت ها. ای کاش همین طور خنگ می موندم و نمی فهمیدم وضعیتی رو که به سرم آوار شده بود، ای کاش من این میان کور می شدم و نمی دیدم دیوونگی ارباب رو. -ابان چرا نمی فهمی؟ خانوم توی آتیش سوخته مادر به قربونت، باید یه فکری کنی دخترم. -سوخته که سوخته، به من چه؟ دیگه داشت سد مقاومتم می شکست. می خواستم همون جا فریاد بزنم و بگم من نمی تونم ادعا کنم، من نمی تونستم اظهار خنگی کنم... من می فهمیدم، خب من درک می کردم که من باعث و بانی و اون آتش سوزی بودم، من خشم ارباب رو می فهمیدم، من می دونستم که عاقبت خوبی در انتظارم نیست و روزهای زیادی از زندگی م نمونده اما چکار می کردم؟ -ببین دخترم، فعلا از این ماجرای خیانت و این چیزا به ارباب نگو خب، ما تا چند وقت دیگه که یکم آروم تر شد سعی می کنیم جلوش رو بگیریم تا کاری به کارت نداشته باشه، تو هم همون موقع. چشم های خاتون همه چیزو می گفتند، لحنش می لرزید و اون نمی تونست دروغ بگه. اصلا اون هر چی می گفت ولی من که می‌دونستم این ارباب آروم شدنی نیست. ندیده بودمش اما می دونستم این آتشی که اونو در خود احاطه کرده قصد نداره حالا حالا ها خاموش بشن. من این ها رو می دونستم اما چه می تونستم بکنم؟... 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 😍 ♥️