eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
7.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت613 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 _ سرم را بلند کردم و نگاهی به آن ها انداختم. زینب دست
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 از جایم بلند شدم و لبخندی به ساده بافی هایشان زدم. هیچ وقت افکار این مردم در مورد ارباب و عمارتش با درون آن یکی نبود. اگر برایشان می گفتم درون آن عمارت ها چه ها دیدم و چه ها کشیدم هم باور نمی کردند. -اون ها خودشون زن و بچه دارن. -مجرد نیست تو اون ها؟ شانه ای بالا انداختم و به سمت در رفتم. -باشه هم من نمی شناسم. باید زودتر می رفتم خانه. می ترسیدم غلام بی هوا از خانه بیرون بزند و راهی جنگل شود. آن طور که صبح حرف می زد قرارشان ساعت هفت بود. اما این مرد که عقل درستی ندارد و ممکن بود زودتر از خانه بزند بیرون. -بچه ها من یه سر می رم خونه و زودی میام. -عه کحا ابان، تازه می خوایم بریم جشن بگیریم. -میام زود. بدون این که صبر کنم تا باز هم مانع رفتنم بشوند در را باز کردم و با سرعت از خانه بیرون زدم. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 😍 ♥️