eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت616 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 او یک روزهم نمی توانست بدون مواد کوفتی اش زنده بماند،
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 می دانستم دیگر وقتی برای فرار کردن نمی ماند. در باز شد که سرم را بلند کردم و پایم را روی اولین پله گذاشتم. نگاش از نوک پاهایم تا فرق سرم را چند باری کاوید و سوت بلندی زد. -به به، چه کرده شاهزاده خانم. از پله ها بالا رفتم. -برو اون ور می خوام برم داخل. -پس تو عمارت هم همین طور تیپ می زنی که دل داریوش خان رو بردی. پوزخندی زدم. مگر داریوش خان دل داشت که من بخواهم ببرمش؟ او می خواست همه ی ما را بازی بدهد. غلام هم کرده بود بازیچه ی این بازی و خبر نداشت. خودم کمی کشیدمش آن طرف. تکان خوردنش کاری نداشت، او آن قدر لاغر و نحیف بود که با بادی هم تکان می خورد. وارد خانه شدم که در را پشت سرم بست و خودش هم آمد. -می گم داریوش خان تو رو ببینه چی می شه. نفس کلافه ای کشیدم و به سمت اتاق خوابم رفتم. و من قصد داریوش را از اذیت کردنم باز هم نمی فهمیدم. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 😍 ♥️