❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت618 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 به قول خودش که اطرافش پر بود از دختر های رنگی و خوشگل
#رمان_عروس_فراری_خان
#قسمت619
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
-مگه با تو خرف نمی زنم؟ زنگ بزنم بیان ببرنت پیش آقا.
کلافه به سمتش برگشتم و نگاهش کردم. محکم و شمرده شمرده گفتم:
-من جنازه ام هم... روی... دوش... آقاتون... نمی ذار...
هنوز حرفم تمام نشده بود که سیلی محکمش روی صورتم نشست و سرم به راست خم شد.
-عاط می کنی دختره ی زبون نفهم.
دستم را روی جای سیلی اش گذاشتم. خیلی وقت بود که طعم کتک هایش را نخورده بودم.
اما او نمی دانست من در آن عمارت روزی در حال جان دادن بودم از ضرب کتک های ارباب، روزی که می دانستم می خواهند قصاصم کنند و باز هم تن به خواسته ی داریوش ندادم.
علام انگار نمی دانست من شرفم را به هیچ چیز نمی فروختم.
نگاه پر از نفرتی به بی غیرتی اش انداختم و به سمت در رفتم که...
موهای بلندم را از پشت گرفت و کشید که مجبور به ایستادن شدم.
حس کردم پوست سرم در حال کنده شدن بود. از درد چشم هایم را روی هم فشردم و لب گزیدم.
-چه بخوای چه نخوای تو برای داریوش خان می شی، حالا داره بهت لطف می کنه و می خواد با زبون خوش بری پررو نشو.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رمان_انلاین_جدید😍
#فقط_همینجا_میتونید_دنبالش_کنید♥️