❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت619 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 -مگه با تو خرف نمی زنم؟ زنگ بزنم بیان ببرنت پیش آقا.
#رمان_عروس_فراری_خان
#قسمت620
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
-غلام بهتره این رو به اون آقات هم بگی که دستش به من بخوره هم خودم رو می کشم و هم خودش رو، پس دنبال دردسر نگرده.
همین حرفم کافی بود که دوباره فوران بکند از خشم. و این بار اصلا برایم مهم نبود چون حرفی را می زدم که با تمام وجود به آن باور داشتم.
موهایم را کشید و من را محکم به سمت دیوار هل داد.
سرم با شدت بدی به دیوار اصابت کرد و درد بدی روی آن پیچید.
سرم گیج رفت و چشم هایم سیاهی می رفت.
با همان حال بد روی دیوار سر خوردم و روی زمین نشستم. چشم هایم را روی هم بستم تا این سرگیجه را کمتر حس کنم.
-حالا ببین چطور ادبت می کنه خود آقا.
از درد سرم لب هایم را به دندان گزیدم. هم ضربه ی دیوار بود و هم سوزشش از کشیده شدن موهایم.
دستم را روی سرم گذاشتم و مشغول ماساژ دادن سرم شدم که...
یک مرتبه لگدی به پهلویم زد که این بار چشمه ی درد را درون شکمم حس کردم و درون خودم خم شدم.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رمان_انلاین_جدید😍
#فقط_همینجا_میتونید_دنبالش_کنید♥️