eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت622 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 مردک عوضی از مردانگی هیچ ارثی نبرده بود. دیوانه ای بود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 نگاهی به ساعت انداختم. تازه شش بود. ترجیح دادم این یک ساعت باقی مانده را با بچه ها سر کنم. اگر امشب می توانستم آن اطلاعات را کسب کنم دیگر بر می گشتم به عمارت و نمی توانستم ببینمش. کنارشان رفتم و کلی گفتیم و خندیدیم. با این که تمام وجودم از استرس پر شده بود و می لرزید اما باز هم نمی توانست جلوی خندده هایم را بگیرم. باز هم از همان شب هایی بود که بی دلیل می خندیدیم، حتی به ترک دیوار. -بچه ها. -بله. -می گم گوشی شقایق دست کدومتونه؟ سحر همین طور که دو لپی آن شیرینی ها را می خورد دستش را بالا آورد. -می تونم من نگه دارم. -شما که توی عمارت کلی از این ها می بینید. و باز هم بی جهت شروع کردن به خندیدن. -آره خب، ولی بذارین من براش نگه دارم. -باشه بابا، بیا. -فقط آخر شب بهش بده که جونش وصل این گوشیه. خندیدم و موبایل را از دستش گرفتم. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 😍 ♥️