❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت624 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 خداروشکر وقتی که ندیمه خانم بودم خوب کار کردن با این
#رمان_عروس_فراری_خان
#قسمت625
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
رو به رو شدن با داریوش و کارهایش عذابی بود که دومی نداشت...
می دانستم که یک لجظه خطایم ممکن بود همه چیز را خراب کند و این بار دیگر جدی به دست های داریوش اسیر شوم.
کسی که هم نمی دانست کجا هستم، حتما داریوش هر بلایی می خواست سرم می آورد.
موبایل شقایق هم دستم بود.
هیچ دلم نمی خواست بد قول شوم و موبایلش صدمه ای ببیند. مخصوصا که آن همه سرش حساس بود.
اصلا...
سر جایم ایستادم.
تاریکی جنگل خودش ترس داشت.
مردد بودم. شاید اصلا نمی ارزید چنین ریسکی کنم وقتی ارباب آن را فراموش کرده بود.
به جنگل رو به رویم خیره شدم.
خودم و طرز فکری از من ک در ذهن ارباب ساخته می شد به درک.
اما ان جنگل ها که نباید داغون می شدند. این ها زیبا ترین منظره ای بودند که می شد ساعت ها به ان خیره شد و خسته نشد،
منظره ای که ادم را پر از یاد خدا می کرد و ارامش می داد.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رمان_انلاین_جدید😍
#فقط_همینجا_میتونید_دنبالش_کنید♥️