با گریه و التماس دست مردی که بساط ترشی هام رو بهم ریخته بود که همین خرجی خانواده ام بود، گرفتم و نالیدم:
_آقا خواهش میکنم کاری به بساط من نداشته باشید بخدا میرم جای دیگه پهن میکنم!
از بالا جدی نگاهم کرد، که خودم رو جمع کردم و سریع دستش رو ول کردم. با ابرو به زیردست هاش اشاره کرد که دست بردارن و دستش دور کمرم پیچید که نفسم از وحشت ایستاد.
لبخند ترسناکی زد و زیر گوشم لب زد:
_اگه برام وارث پسر بیاری خرج دو سال ترشی فروشی تو بهت میدم.
با چشم های گرد نگاهش کردم. از این پیشنهاد بی شرمانه اش تنم لرزید! بی توجه به نگاه زیردست هاش، منو جلو کشید که به سینه اش برخورد کردم و اغواگرانه زمزمه کرد:
_اگه با زبون خوش همراهم بیای کل خانواده اتو ساپورت میکنم اگه بخوای جفتک بپرونی کل خاندانت رو بدبخت میکنم.
اومدم با ترس عقب برم که خم شد و...🔥
https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47
#ازدواج_اجباری💍🚷
#پسرمتعصب_زورگو♨️🔥
با گریه و التماس دست مردی که بساط ترشی هام رو بهم ریخته بود که همین خرجی خانواده ام بود، گرفتم و نالیدم:
_آقا خواهش میکنم کاری به بساط من نداشته باشید بخدا میرم جای دیگه پهن میکنم!
از بالا جدی نگاهم کرد، که خودم رو جمع کردم و سریع دستش رو ول کردم. با ابرو به زیردست هاش اشاره کرد که دست بردارن و دستش دور کمرم پیچید که نفسم از وحشت ایستاد.
لبخند ترسناکی زد و زیر گوشم لب زد:
_اگه برام وارث پسر بیاری خرج دو سال ترشی فروشی تو بهت میدم.
با چشم های گرد نگاهش کردم. از این پیشنهاد بی شرمانه اش تنم لرزید! بی توجه به نگاه زیردست هاش، منو جلو کشید که به سینه اش برخورد کردم و اغواگرانه زمزمه کرد:
_اگه با زبون خوش همراهم بیای کل خانواده اتو ساپورت میکنم اگه بخوای جفتک بپرونی کل خاندانت رو بدبخت میکنم.
اومدم با ترس عقب برم که خم شد و...🔥
https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47
#ازدواج_اجباری💍🚷
#پسرمتعصب_زورگو♨️🔥