وسط سفره ے صبحانه عجب☀️
میچسبد..💋
چای "لب" سوز کمر تنگ
"تــو" با مزه ے هل♥️
#حسین_مردای
©|• @leili_bieshq
رویاهایت را
در دستان کسانی قرار نده
که میدانی
تواناییِ نابود کردنشان را دارند...!🍂❣🍁
©|• @leili_bieshq
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part170 مل
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part171
با دیدن لباس نیمه کاره، با شوق بوسه ی گرم و پر عاطفه ای روی گونه ی دلارای نشاند.
_الهی دور قد و بالات بگردم که به جا ذوق عروسیت، نشستی واسه من لباس می دوزی.
دلارای لبخند محجوبی زد:
_خدا نکنه، این کار رو دوست دارم.
اگه دست من بود که واسه خودمم از همین لباس می دوختم ولی باید تابع رسم این جا باشم.
ماه منیر دستی روی پارچه کشید و لبخندش پر رنگ تر شد.
_وای اگه همچین لباسی می پوشیدی، با تموم عروسای این جا فرق داشتی.
خود را به دلارای چسباند و با صدایی آهسته تر گفت:
_نمی شه به خان بگی؟
شاید مخالفت نکرد.
دلارای سوزن را برای دوختن یقه ی لباس فرو کرد و سری بالا انداخت:
_نه دیگه نمی شه، لباس عروسش وقت زیادی می بره و بعید می دونم تاریخ این سه روز که مونده؛ دوباره عوض بشه.
علَی الخصوص که شنیدم دعوت نامه ها رو از صبح دارن به دهات اطراف می فرستن.
سر یه شب و یه لباس، با آبروی خان که نمی شه بازی کرد.
_تو وقتی عروسشم بشی، بازم خان صداش می زنی؟
ًدلارای دست ازکارکشید، قطعا به این مورد فکرنکرده بود.
یاد حرف آرش افتاد که در مورد اسم سخت نمی گرفت اما مگر می توانست اسم کوچکش را صدا بزند؟
آن هم جلوی چشم ایراندختی که او را به اندازه ی سگ خانه شان هم حسابش نمی کند، چه برسد به چشم عروس قد و بالایش را سانت بزند!
_آره خان صداشون می زنم.
ماه منیر با تعجب نگاهش کرد:
_وا، خب حداقل آرش خان صداش بزن.
خانم که همیشه به خان بزرگ، هدایت خان می گفت.
حالا تو پستو چی به هم می گفتن، خدا عالمه.
دلارای حواسش را یقه داده بود تا دوخت بخشی از آن، از زیردستش در نرود:
_اونا اگه به اون شکل صدا می زدن، به خاطر هم طبقه بودن شون بوده.
من هر چقدر که سر تا پام رو طلا بگیرن، تو چشم شون همون رعیت زاده ای که بودم؛ باقی می مونم.
پس چرا خودم رو سبک کنم وقتی می دونم همین لقب عروس این خانواده بودنم برام یه طوق سنگین می شه که باید از پس وزنش بربیام.
_تو چقدر سخت می گیری دختر، وقتی خود خان مشکلی باهاش نداره؛ تو چرا خودت رو پایین میاری؟
دلارای حرفی نزد، چیزی نداشت که بگوید.
ماه منیر حتی اگر محرم ترین فرد به او می بود، باز هم نمی توانست از احساس سرد آرش حرفی به زبان آورد.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
رنگ عوض نکن میخوری زمین ،
اینو از برگای پاییزی یادبگیر ...🍃✨
©|• @leili_bieshq
کاش کسی
پاییز را سر و ته میکرد!!
برگ ها به درخت
می چسبیدند، تو به من...🍁💜
#عرفان_پاكزاد
©|• @leili_bieshq
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part171 ب
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part172
از وقتی بحث ازدواج شان سر زبان ها افتاده بود، سعی می کرد گزیده تر سخن بگوید تا هر جمله اش دلیلی برای کدورت و مشکلات بیشتر نباشد.
سرش را گرم لباس کرد تا ماه منیر کمتر بپرسد.
اما موتور سؤال پر سیدن این دختر هم حسابی گرم شده بود که بی خیال نمی شد:
_می گم از فردا که دیگه خانم خونه و عمارت می شی، قراره تو اتاق خود آقا زندگی کنید؟
مسخره بود که حتی همین را هم نمی دانست. لب زد:
_نمی دونم، هر جا که خودشون صالح بدونن.
_دختر تو دیگه چه مدل عروسی هستی؟!
همه چی رو تو باید بهشون دیکته کنی، نه این که اونا تو رو سر انگشت بچرخونن و جیک نزنی.
پس فردا بچه ت به دنیا بیاد، حتما می گی چون رسمِ اسمش با خانم و خان
باشه.
دلارای از حس این که روزی مادر شود، تمام تنش مورمور شد.
فکرش هم برایش نوبرانه بود اما نمی دانست چه چیزی به انتظار شان نشسته است.
_این همه جا رسمِ اسم بچه ی تازه به دنیا اومده رو بزرگترش انتخاب می کنه.
ماه منیر به بینی اش چینی داد و برای در و دیوار کرشمه ای آمد!
_من که نمی ذارم واسه بچه های من و جلال، کسی اسم بذاره.
درسته سواد ندارم ولی اسم خوب بلدم.
دستش را به زیر چانه برد و غرق در رویاهایش گفت:
_انقد اسم کیارش دوست دارم، خیلی قشنگه.
اولین بار این رو از زبون خانم شنیدم که می خواستن واسه بچه ی آقا امیربهرام بذارن ولی عوضش کردن.
دلارای لبخندی زد و با مهربانی همیشگی اش که شامل حال ماه منیر می شد،گفت:
_واقعا به بچه هاتونم فکرمی کنی؟
_آره خیلی، هر شب کلی بهشون فکر میکنم.
واسه دخترم لباس چین دار قرمز می دوزم و واسه پسرم جلیقه پشمی می خرم.
مدرسه می فرستم شون، هر کاری که برای خودم عقده شده رو واسشون انجام می دم.
دلارای دست از دوختن برداشت. چه تلخ بود این رؤیای شیرین مانده در دل دخترک...
دست پیش برد و روی زانویش گذارد:
_بذار این عروسی سر بگیره، اول از همه به خان می گم مدرسه رو تموم کنن که بتونی سواددار بشی.
بعدش ان شاالله عروسی تون سر می گیره و می رید سراغ بخت خودتون.
ماه منیر رویش را برگرداند:
_تو خیلی خوبی دلارای، هیچ کس مثل تو باهام رفتار نکرده.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
واسه کسی که دوستش دارید بجنگید؛
چه جنگی از این بهتر؟!
#love
©|• @leili_bieshq
.
کاش در سکوتِ تو...
همانقدر "دوستت دارم" باشد...
که در اشتیاقِ من...!💕❣🍃
#لیلا_مقربی
©|• @leili_bieshq
هر بار که میخواهم
به سمتت بیایم،
یادم میافتد،"دلتنگی"
هرگز بهانه خوبی
برای تکرار یک اشتباه نیست... !
🗯 آنا
©|• @leili_bieshq