فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنام خداوند خورشيد و ماه🌞🌷
که دل را بنامش خرد داد راه🌞🌷
خداوند هستي و هم راستي🌞🌷
امروز بانامت و باتوکل به اسم اعظمت
روزمان راآغاز میکنیم🌞🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خیلی وقت ها نعمتهایی را که در اختیار داریم نمیبینیم ..
چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ...✨
©|• @leili_bieshq
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part173 ا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part174
دلارای خندید و ملوک چارقد را روی میخی پشت در آویزان کرد.
_ماشاالله چه ندیمه ی با فهم و کمالاتی هستی که خود عروس واست کوک به لباس می زنه.
به جای پر چونگی بشین دوختن لباس رو یاد بگیر تا اون دختر شب عروسیش از کمردرد دولا دولا راه نره و حرف پشتش نزنن.
ماه منیر دو مرتبه کنار دلارای نشست:
_ملوک راست می گه، اگه خان بفهمه به جای بزک دوزک کردن؛ نشستی کار من رو انجام می دی، هم تو رو می کشه هم من!
برام یه دور بگی زود یاد می گیرم به خدا. فقط یه بار دوختنت رو ببینم، دستم راه میفته.
_قولش رو خودم بهت دادم پس خودمم آماده ش می کنم.
فقط برای جلیقه ی روی لباس، اندازه می زنم روی پارچه؛ اونو تو کنارم بشین و بدوز.
_باشه. پس من الان برم خودم رو به همه نشون بدم، یه سر و گوشی هم آب بدم ببینم چه خبره؛ زودی میام.
دلارای سر تکان داد و ماه منیر با سرعت رفت.
ملوک چای کمرنگی در استکان کمر باریک ریخت و یک پایش را جمع کرد.
زانو دردش با داروهای تجویزی دوست آرش کمتر شده بود اما گاهی باز هم می گرفت.
_تو که همه کارت شده دوختن لباس واسه زیر دستت، پس کی می خوای فکر لباس واسه عروسیت باشی؟
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
آدمای راستگو،
خیلی زود و خیلی راحت عاشق میشوند،
خیلی راحت احساسشون رو بروز می دهند،
خیلی راحت بهت میگن دوستت دارند،
خیلی دیر دل میکنند،
خیلی دیر تنهایت میگذارند،
اما وقتی زخمی می شوند...
ساکت می نشینند،
چیزی نمی گویند،
خیلی راحت می روند،
و دیگر هیچوقت بر نمی گردند...
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅
©|• @leili_bieshq
.
میشود ذهن مرا، فکر مرا، دل راهی شده را، پس بدهی؟!💕
©|• @leili_bieshq
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part174 د
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part175
زن رعیت نمی شی که بگم یه بقچه هم تنت کنی، حرفی توش نیست.
زن خان چند تا ده قراره باشی، به فکر خودت باش.
دلارای کش و قوسی به بدنش داد و سوزن زدن به لباس را ادامه داد:
_کاری نداره عمه، اگه بکوب بدوزم؛ فردا شب تموم می شه.
ولی واسه لباس عروس، نمی دونم چی بپوشم که کسی حرفی روش نیاره.
ملوک چای را در نعلبکی ریخت و نصفش را هورت کشید.
_یه لباس قدیمی دارم که به تن هیچ کس ننشسته.
قرار بود واسه یه عروس باشه که اونم قسمتش نشد.
برو سر صندوقم، اون بقچه که ترمه دوزی شده ست رو واسم بیار.
پاشو وقت تنگه، باید تن بزنی ببینم کم و زیادش چطور می شه.
_باشه عمه.
_بیا کلید رو بگیر.
دلارای بلند شد، کلید را از ملوک گرفت و پای صندوق نشست.
قفل باز شده را روی پایش قرار داد، در صندوق را به دیوار پشتش تکیه داد و بین پارچه هتی مختلف؛ به دنبال بقچه ی ترمه بود.
_رنگش آبیه.
دلارای سر چرخاند و سمت چپ صندوق را هم گشت که زیر پارچه ای چادری، بقچه را دید.
بیرون کشید و جلوی ملوک گذاشت.
ملوک گره بقچه را باز کرد، اول پارچه ی کوچکی را برداشت و به دلارای داد.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رمان_سوگلی_خان🤩
این رمان خاص رو از دست ندید حتما بخونید♥️
جهش به قسمت اول👇♥️
https://eitaa.com/leili_bieshq/27088
رمان کامل شده و جذاب #خان_هوسباز👇♨️
جهش به قسمت اول👇🌸
https://eitaa.com/leili_bieshq/15872
جهش به قسمت آخر رمان #خان_هوسباز👇♨️
https://eitaa.com/leili_bieshq/28650
قدیمیا عشقین♥️
جدیدا خوش اومدید😘♥️
Some experiences are beautiful
Like your love ♥️
بعضی تجربه ها قشنگن،
مثلِ دوست داشتنِ تــــــو🌸🍃❣
©|• @leili_bieshq
اِی دُردانه "مـــــردِ" مَن،
بیا "دیوانِگی کُن" برایِ دلِ
"دیوانه پَسندم"..!💋💕
#love
©|• @leili_bieshq
.
محبوبم!❤
اسم شما را که می برم،
بوی جان
از" نفسم" می آید...!
#محمد_صالحعلاء
©|• @leili_bieshq