فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه میلادی باشد چه شمسی
چه با بابانوئل بیاید چه با حاجی فیروز
چه با درخت کریسمس زیبا شود چه با سفره هفت سین …
میتواند برای همه ما یک شروع تازه باشد - برای آنهایی که شکست خوردهاند یک برخاستن دوباره
برای آنها که قهرند یک آشتی دوباره
برای هرکسی یک حرکت تازه
میشود دوباره قدم در راهی نو نهاد …
14.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سورپرایز از این قشنگتر هم مگه داریم!؟😍👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎄سال نو میلادی 2021 مبارک باد🎊
🎁امیدوارم که در سال 2021
🎄خداوند 12 ماه خوشبختی🎊
🎁52 هفته شادی🎊
🎄365 روز موفقیت
🎁8760 ساعت سلامتی🎊
🎄52600 دقیقه خوش شانسی
♥️3153600 ثانیه لذت
🎄برای شما به ارمغان بیارد🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️هر لحظه زندگی در حال گذر است
پس سعی کن هر لحظه ی
این زندگی رو
با تمام وجودت زندگی کنی
هر چه که هست ، همین امروزه
شاید اصلا فردایی نباشد❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهے خوشبختی
مثل سایہ همراهتون باشہ
الهے بهترین خبرها
رو در این روز زیبا بشنوید
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part453 ن
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part454
نگاه تیز آرش روی صورت یدالله خان خیره مانده بود اما جواب سردار را داد:
_خوب، شکر. خسته ی راه طولانی نباشین.
سردار آن قدر باهوش بود که کنایه ی آرش به یدالله را بگیرد و گوشه ی لبش بالا برود.
یدالله خان سلامی خشک و گرفته داد که به همان شکل اما به همراه لبخندی مردانه که گوشه ی لب آرش نشسته بود، جواب گرفت.
آرش دستش را به سمت صندلی ها گرفت و دعوت به نشستن شان کرد.
سردار نزدیک و بی فاصله به میز نشست و یدالله خان کنارش جاگیر شد.
_بچه نیستی پسرم که بخوام واست دو ساعت توضیح داستان امیرارسلان نامدار بدم و بگم که چرا بی خبر اومدیم.
هاکان چه خبطی کرده که گوشه حلفدونی افتاده و پدر مریضش از اون سر مملکت تا این جا دنبالش رونه شده؟
آرش به صندلی تکیه زد و با سر انگشتانش روی میز ضرب آرامی گرفت و گفت:
_وقتی خبر داده که گوشه زندون قراره بمونه و آب خنک بخوره، ممکنه از علت چیزی نگفته باشه؟
سردار نگاهی به رفیق سال های شبابش انداخت و گفت:
_حرفی میون زنت و اون پسر بوده که کار به اون جا کشیده؟
درد عمیقی که در قلبش داشت، فشاری به سینه اش آورد و لب هایش روی هم چفت شد.
به شنیدن اسمش هم از زبان مردی دیگر، حساس بود.
_بین زن من و اون مردک نه، اما تو سر راز کثافت اون پسر چرا.
یدالله خان سر بالا آورد و با اخمی عمیق به او نگریست.
سردار دست روی پای رفیق این سالیانش گذاشت تا با آرامش پیش بروند.
_پسرم بحث دو تا مرد که می تونه با حرفم به سامون برسه، زندان و شکایت چرا؟
آرش انگشتان دو دستش را در هم قفل کرد، لبخندی زد و گفت:
_مرد با مرد که کارش به شکایت و آجان نمی کشه سردار، ولی اگه طرفت نامرد باشه؛ جای پاش رو باید تو اون راه سفت کنی.
یدالله خان طاقت به سکوت نیاورد و غرید:
_اگه به شهر و دیارت شهریاری، اون پسرم بچه ی خان و خودش خان زاده ست.
رضایت بده از زندون در بیاد، نمی ذارم پاش دیگه این جا برسه.
آرش لب هایش را متفکر جلو داد و گفت:
_ولی حالا که اومده، باید پذیرایی به حد لیاقتش بشه که البته نذاشتن خودم این کارو تموم کنم.
سردار سرش را پایین گرفت، همراه رفیقش به اجبار آمده بود تا آرش از رأی خود بگذرد ولی سرسختی این پسر با نگاه سرد و خاموشش، کارشان را سخت تر می کرد.
_چی گیرت میاد از این که اون پسر تو زندان بمونه؟
یه ماجرا و داستان کهنه رو باز نکن پسر جان، اونم حماقت کرده و به خیالی اومده که به سراب رسیده.
آرش لبخند روی لبش را پاک کرد و رگه های سرخ چند شب نخوابیدنش، پر رنگ تر به چشم می آمد:
_تا تمام روزایی که واسش رو پرونده تعیین بشه رو اون تو نگذرونه، من از شکایتم منصرف نمی شم.
خبط کرده و جورکش خطای خودش شده.
سردار سرش را بالا کشید و گفت:
_آرش خان راهی برای عوض کردن حرفت هست؟ اون رو بگو که همون طریق رو پیش بریم.
راه کوبیدیم اومدیم ریش گرو بذاریم که از خطای اون پسر بگذری.
آرش به احترام سردار نگاهش را پایین آورد و گفت:
_احترام شما مثل احترامیه که برای پدرم قائل بودم.
اما کسی که با آبروی ناموسم بازیش بگیره، به سوزوندن می رسونمش.
یدالله خان نفس عمیقی کشید و گفت:
_اون پسر الان مسئول زن و بچه ش هست، باید سایه ش روی سر اونا باشه.
آرش از جا برخاست، دست در جیب روبروی آن دو ایستاد و با تمام سنگینی های انباشته شده روی دلش با عصبانیت گفت:
_زن داره و از نقش و نگار تن زن من، همه کس من؛حرف به میون میاره جلو
غریب و اجیر؟
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#Happy_new_year_2021
♥️عصر جمعه زمستانی
🎉کنار خانواده
♥️حال خوشی دارد
🎉عصرتون پراز
♥️خاطرات شیرین
🎉محفلتون پراز شادی
♥️لحظه هاتون پراز
🎉احساس خوشبختی
♥️عصر آدینه تون بخیرو شادی
هدایت شده از 🦋تبلیغات ویژه/لیلی/سلبریتی🦋
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👨⚕️توصيه پزشكان طب سنتی براي درمان ریشه ای سفیدی مو 👨🦲
نكته جالبشم اينه که این مجموعه براي اثبات حرفاشون اول خودشون رو مورد آزمايش 🧪قرار دادند و بعد از نتيجه داخل صدا و سيما عنوان كردند 📰
👨⚕️راستي ميتونيد مشاوره رايگان تلفني 🤳 هم ازشون بگيريد با ارسال عدد ۴ به سامانه ۱۰۰۰۶۱۸۹
ضمنا برای کسایی که تا هشتم دی پیامک ارسال کنند یک سوپرایز ویژه داریم 😉 ❣
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part454 ن
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part455
اگه فکرش دنبال زن یکی دیگه نبود، پست فطرت بودم اگه دستش رو تو دست شما نمی ذاشتم و همین حالا باهاتون راهیش نمی کردم.
دستانش را از اسارت جیب آزاد کرد و چشم در چشم یدالله خان گفت:
_اما وقتی اسم زنم وسط بیاد، کسی به دامنش لکه ی ننگ بنشونه؛ کور و کر می شم و دار و ندارش رو به آتیش می کشونم.
مهمونید و احترام تون به سر من، اما در مورد چیزی که تا این جا به خاطرش اومدین؛ کاری ازم برنمیاد.
یدالله از جایش بلند شد و رو به سردار گفت:
_این پسر راه نمیاد، به خاطر یه دختر پاپتی کینه کرده و به دل بزرگترش راه نمیاد.
گفتم بذار از راه خودم پیش برم ولی گفتی مرد منطق و عقله.
تو ازش اینا رو دیدی که به خاطرش پا رو موی سفیدم گذاشتم و اومدم؟
بریم سراغ همونی که عمری گردنش حق دارم.
سردار چشم بست و آرش زبان باز کرد:
_احترام موی سفیدت بهم واجب باشه تو این خاک و خونه، ولی کسی که اسم رو ناموسم بذاره به چشمم ارزش و احترام و اعتبار نداره.
هر سه با نگاهی سنگین به هم زل زده بودند که در باز شد و دلارای میان قاب در ایستاد.
آرش با دیدن او، اخم به ابرو نشاند و به سمتش رفت اما دلارای که خود را حسابی پوشانده بود؛ با چهره ای جدی به چشمان آرش چشم دوخت و زمزمه کرد:
_حرف دارم آرش، از زندگیم افتادم به بی آبرویی؛ با این مرد حرف دارم...
آرش با صدای دو رگه ای گفت:
_برگرد اتاقت.
نگاه نگرفت و لب زد:
_به پات می افتم، بعد می رم از این خونه...
آرش سخنی بر زبان نیاورد اما مخالفتش هم در نطفه خاموش شد.
دلارای از سکوت شوهرش جان و قوتی گرفت و قدمی به جلو برداشت.
_اومدی دنبال پسرت؟ اومدی دوباره روی ک گثافتش ماله بکشی؟
یدالله خان که مبهوت چهره و پوشش دلارای شده بود، لب باز کرد و گفت:
_اگه آتیشی بوده و حرفی، تو وسطش بودی.
دلارای از زمانی که از زبان ماه منیر شنیده بود چه کسی پای به عمارت گذاشته است، اسپند روی آتش شده بود.
تمام غصه هایش را گوشه ای در همان اتاق گذاشت و لباس عوض کرد.
باید قبل از رفتن، حساب حرف های درشت این مرد را به خودش پس می داد.
دست روی سینه قرار داد و به آرش که کنارش و دوشادوشش ایستاده بود، اشاره کرد و گفت:
_اومدی اون پسر بی حرمت و نانجیب خودت رو با شوهر من قیاس می کنی؟
یک تار موش، خاک پاش؛ به تمام هیکل پر از نجاست پسرت شرف داره خان.
سردار نیم نگاهی به غم پوشاننده ی چهره ی آرش انداخت و گفت:
_دخترم اگه حرفی زده شده که نباید به زبون می اومده، به من ببخش.
دلارای چشم از یدالله خان و نگاه پر خفت و کینه اش گرفت و گفت:
_جون پدرم رو همین خان که رفیق گرمابه و گلستان شماست، به نامردی و به اسم اختلاف قوم و قبیله گرفت و کیفور شد.
شما من رو یادتون نمیاد ولی من خوب یادمه، اون کلفتی که جلوی مهمونای رنگ و وارنگ خان قهوه می گرفت و تعارف می کرد، من بودم. یادتونه؟
دلش ضعف می رفت از سستی، اما حرف ها داشت:
_برای هر فنجون قهوه ده بار کمربند رو تنم خورده و صدام در نیومد که کسی رو نداشتم.
با دستش تخت سینه ی آرش ضربه ای که کم از نوازش نداشت، زد و با دل ضعفه ای که تنش را به رعشه انداخته بود؛ گفت:
_این جا شوهرم شد پشت من و بی کسی هام، مادرم شد، برادرم شد، پدرم شد.
گفتم وقت خوشی منه که خان شوهرم بود.
صورتش سمت یدالله خان برگشت و با ضجه گفت:
_تک و تنها اسیر خونه ت شدم، هنوز جای تموم اون روزا و دردا رو تن و دلم
مونده.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صداتو بلند کن... 😭
بفهمم که هستی... 💔
#سالگرد_حاج_قاسم_سلیمانی
۱:۲٠🥀
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
«یکسال گذشت...»
❣️ #سلام_امام_زمانم❣️
✼بیا بیا گل زهرا، #عزاےمادر توست
✻صفاے #فاطمیه از، صفاےمادرتوست
✼بیاکه باتن خونین هنوزمنتظراست
✻که #انتقام تو تنها، دواے مادر توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹