eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه‌های قدیمی جایی بود برای حس آرامش و آسایش ❤️ چون معماران چند نسل قبل تعبیرشان از خانه جایی برای دور هم جمع شدن اعضا و تقویت دوستی‌ها بود، برای همین در ساختن بنا وسواس داشتند که جهت خانه به سمت نور خورشید و قبله باشد،تا در روزهای گرم سایه داشته باشد و در روزهای سرد آفتابگیر شود...
کنج دوست داشتنی 🌿💜 حس شیرین آرامش😍
خُـدایا 🙏 دلهایـمان را عاشقـانه💖 به تـومیسپاریم؛ پنـاهمان باش🙏 🌸آرامـش 🍃سـلامتی 🌸عاقبـت بخیری 🍃وعمـر باعـزت را 🌸نصیبـمان گردان🙏 🌸🍃🌸
دوستَش دارم ، دوستَم دارد ♥️ وَ این عاشقانه ترین داستانِ کوتاهِ دُنیاست .. •❥
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت19 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 -صورتت چرا کبوده؟ با یاد آوری اون شب، دوباره دلم گرفت.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 -بله ارباب. -برات دکتر اوردم، می دونم وضعیت جسمیت خوب نیست. برو پیشش، بعد از اینکه وضعیت جسمیت خوب شد، خودتو جمع و جور می کنی و کارتو شروع می کنی. دهنم باز موند. اونقدر شوکه شده بودم که زبونم نچرخید تشکر کنم. ارباب و این همه توجه... هرچند که می دونستم نگران زنش هست، می ترسید مبادا حال خراب من کمی از روحیه‌ی زنشو خدشه دار کنه. چه زیبا... من تنها عشقو تو افسانه‌هایی که مادرم برام می گفت شنیده بودم، اما حس می کردم عشق خانم و ارباب یه عشق واقعیه، نمی دونم شاید هم اینطور نیست. اما من که عشقو ندیدم که بتونم بشناسم. -خاتون، بیا ببرش. دوباره همون پیرزن وارد اتاق شد. که خودم به سمتش رفتم و با هم به سمت اتاقی که دکتر بود رفتیم‌. فکر نمی کردم اینقدر کار کردن برای ارباب خوب باشه، اگه اون دو روز استراحتو هم بهم میداد که دیگه عالی می شد. دکتر مشغول معاینم شد، فکر نکنم جای سالمی تو بدنم مونده باشه. -باید زودتر می رفتی پیش یه دکتر، حالا من یه سری داروها برات می نویسم، اونا رو سر وقت مصرف کن، استراحت هم... گفتی تازه اومدی تو عمارت؟ سرمو تکون دادم که نفس کلافه ای کشید. - به هر حال باید حداقل یه هفته استراحت کنی، استخونای پهلوت شکسته، باید ترمیم بشه. -آخه... می‌خواستم دوباره بگم که ارباب ادم بدیه و عصبی می شه، ای من لال بشم که بی موقع دهانمو باز می کنم. می ترسیدم اخر سر با این بی موقع حرف‌ زدنا سرمو به باد بدم، حالا یک بار ارباب منو بخشید، این بار دیگه جون سالم به در نمی برم. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 😍 ♥️
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 _آخه نداره دختر خوب، نگران اربابم نباش. خاتون خودت حواست به داروهاش باشه و سر وقت بهش بده، شبا هم سعی کن یه حوله یا پارچه ای گرم کنی بذاری رو پهلوهاش. دردش تقریبا خوابیده اما اگه بازم درد داره، این قرصی که الان می نویسم رو بده بهش. و مشغول نوشتن توی نسخه شد که خاتون هم سرش رو تکون داد. -چشم آقا دکتر، من پیرزن که حواس ندارم، می سپارم دست مریم مراقبش باشه. -خدا خیرت بده خاتون بانو، فقط حواست باشه این قرصو وقتی دردش شدید شد بهش بدی، حالا منم که اینجام، باز میام بهت سر می زنم. نسخه را به خاتون داد و از جاش بلند شد. وسایلشو درون کیفش گذاشت و اونو بست. -خیلی ممنون آقای دکتر. لبخند مهربونی زد و سری برام تکون داد. همراه خاتون از اتاق بیرون رفت. نگاهی به اطراف اتاق انداختم، یه اتاق کوچیک با یه کمد و تخت بود، فکر کنم مخصوص ندیمه هاست. همون لحظه در باز شد و ارباب وارد اتاق شد. با ترس از جام بلند شدم و سرم رو به زیر انداختم. -بشین. چشمی زیر لب گفتم و روی تخت نشستم. ارباب هم به سمت صندلی کوچیک گوشه ی اتاق رفت و روش نشست. پا روی پا انداخت و به من خیره شد. -خب، دکتر چی گفت؟ - چیز خاصی نبوده، ولی گفت یه هفته باید استراحت کنم، البته من حالم خوبه، از همین فردا کارمو شروع می کنم. اخماشو در هم فرو کرد و جدی گفت: -وقتی گفته یه هفته باید استراحت کنی یعنی یه هفته، دکتر واسه خودش که حرف نزده. -بله، چشم. حرف زدن با اربا‌ب‌ها هم سخت بود، ادم نمی دونست چی بگه که به مذاقشون خوش بیاد. -اینجا اتاق مخصوص خودته، اتاق من و خانم هم که دیدی، همین نزدیکه، که هر وقت خانم بهت نیاز داشت سریع بری پیشش. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 😍 ♥️
Ragheb-Havaye-Eshgh-128.mp3
2.79M
روزتون زیبا مثل بهشت😍❤️
⁠ —معشوقه اول مادرت، پدر منه. تو تمام این سال ها مادر تو معشوقه بابای من بوده...کسی که قراره مادرت باهاش به طور رسمی ازدواج کنه پدر منه. ‍ کسی که قاتل روح و روان مادر من بوده، مادر توه...همه اینا رو میدونستی و بازم راضی شدی زن من بشی و... اشکش چکید و نامفهوم لب زد. – ک...یااان....ن – کوفت و کیان...مرگ و کیان...مادر تو کابوس روز و شب مادر من بوده و تو احمق بدون فکر به من احمق جواب مثبت دادی و باهام کردی... – کیان من ...زنت. دو روز دیگه داریم عقد میکنیم، من همین الانش هم محرمتم، یادت بیاد که رفتیم محضر و صیغه خوندیم.... – هه؟ عقد؟ دختر معشوقه پدرمی و جرئت میکنی اسم مادرم رو به زبون بیاری؟؟ مادرت قاتل مادر من بوده و تو از ازدواج با من حرف می‌زنی؟ از توی کشو دراور کیف پولش رو برداشت و همه تراول های توش رو درآورد و به سینه ام کوبید. ـــ اینم پول مهریه ات واسه این مدت که با من بودی.به نظرت سهمت از حکیمی ها بیشتره؟ البته این پول از خیلی خیلی بیشتره...، فردا مدت باقی مونده رو بهت میبخشم و دوست دارم وقتی فردا صبح چشم باز می کنم توی خونه ام، توی زندگیم نباشی...! بی توجه به چشم های اشکی آیه هلش داد روی تخت. بیرحم شده بود و ندید جواب آزمایش مچاله شده به دست آیه رو که نشون از وجود جنینی بی‌گناه رو میداد. 😭💔👇 https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
⁠ —معشوقه اول مادرت، پدر منه. تو تمام این سال ها مادر تو معشوقه بابای من بوده...کسی که قراره مادرت ب
همه چی داشت خوب پیش میرفت اما دو روز مونده به ، همه چی خراب شد...معلوم شد مادر من پدرش بوده و مقصر مادرش... کیان هم انتقام مرگ مادرش رو از منی گرفت که بیگناه بودم و بچه شوهر شرعی اما غیر عرفیم رو بودم...شوهری که جز خودم و خودش خدامون هیچ کس دیگه ای نمیدونست همیم.. https://eitaa.com/joinchat/2765291566C89c88a5d47 روایتی پرشور از عشقی ممنوعه که رسوایی بزرگی برای ۲خانواده متعصب به بار می‌آورد... ♨️
سلام دوستان مهربان💓 صبح یکشنبه تون بخیر صبح بارش زیبایی هایش را امیدو مهربانی💛 را پیشکش میکند آرزومندم صبح امروز بارش بی وقفهٔ خوشبختی باشد💓🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🌕💔🌕یا 🌕💔🌕رب 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بحق 🌕💔🌕الحسینِ 🌕💔🌕اشف 🌕💔🌕الصدر 🌕💔🌕الحسین 🌕💔🌕بظهور 🌕💔🌕الحجه 🌕💔🌕اللهم 🌕💔🌕عجل 🌕💔🌕لولیک 🌕💔🌕الفرج پیشاپیش نیمه شعبان مبارک . ✨روزتون مهدوی✨ 🙏🙏🙏🌹🌹🌺🌺💞
و من از خدا میخوام حال خوب همین الان چرخ بخوره و برسه به دلتون❤️😊