فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا🙏
در این شب زیبا پاییز 🍁
آنچه را که غزل وار
از دل دوستان و عزیزانم
گـذرکـرده
در تقدیرشان قرارده
تا لذتی شیرین
برایشان به ارمغان بیاورد🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
در این شب زیبا🍁
بهترینها را براتون
از خداوند خواستارم🍁🙏
شب خوش 🙏
نقشه جغرافیا را
قبول ندارم!
هرجا که تو رفته ای
دورترین نقطه ی دنیاست...
#محسن_حسین_خانی
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت178 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 -این اراجیف چیه؟ این بار نه فریاد زد و نه سرخی رگ هاشو
#رمان_عروس_فراری_خان
#قسمت179
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
با یه حرکت به سمتم هجوم آورد و بازم چانه مو در فشار انگشتاش قفل کرد. یاد اون شب تو اتاقش افتادم، همون شبی که من برای ماساژ دادن سرش رفته بودم و اون چانه مو گرفته بود، کاش همون شب همونجا همه ی جریانات رو در مورد خانوم گفته بودم ،من که الان قرار بود زجر کش بشم لااقل اون موقع بدون اینکه قتل کسی گردنم باشه یا این اتفاقات افتاده باشه مجازات میشدم و جرمم مداخله در امورات خانوم بود اونم به واسطه ی اینکه خانوم میخواست منو از سرراهش برداره یا اقا بخاطر اینکه فکر میکرد به زنش تهمت زدم مجازاتم میکرد ،
اره بهتر از این بود که حالا متهم باشم .
-تو انگار زیادی از جونت سیر شدی، نه؟
به اجبار لب هامو از هم جدا کرد. من هنوزم عاشق زندگیم بودم، با تموم بی کسی هام، با تموم نداری ها و سختی هام من هنوز هم زنده موندن رو دوست داشتم.
-دروغ نمی گم ارباب.
-خودم دروغ و راست بودنش رو بهت نشون میدم.
دستش از چانه م جدا شد و من حس کردم استخوان های فکم از فشار زیاد انگشت هاش به هم می لرزند، به گمونم اگه یه کم دیگه فشار می آورد حتما چانه م می شکست و دیگه هیچ کس نبود تا روی اون مرهم بذاره.
-خودم نشونت می دم.
با ترس نگاهش کردم. به این اربابی که انگار آدم جدید شده بود، به این مرد زخم خورده ای که انگار می خواست همه رو مثل همسرش در آتش بسوزونه.
دستش به سمت کمربندش رفت که رنگ از رخم پرید. من خیلی وقت بود که طعم این درد رو نچشیده بودم و اصلا ضربه های غلام مفنگی و معتاد کجا و قدرت دست های ارباب کجا؟
کمربندش رو با یه ضرب از شلوارش جدا کرد.
-ارباب...
خواستم التماسش کنم که اولین ضربه ی سخت بر سرم فرود اومد و درد در تموم عضله های پشتم جون گرفت. سریع دستمو روی سرم گذاشتم که دومین ضربه هم فرود اومد و من حس گز گز توی دست هامو حس میکردم.
-ارباب دروغ نمی گم... به خدا دروغ نمی گم...
و ضربه های بعدی که انگار پر قدرت تر فرود میومدند. هر چی من ضجه هام پر قدرت تر می شدند انگار دست اونم بیشتر جون می گرفتند و می زدند.
درد در تمام بدنم میپیچید. ضربه هاش یکی پس از دیگری روی بدنم فرود میومدند... یکی روی دستم، یکی روی کتفم، یکی پاهام و یکی پشتم...
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رمان_انلاین_جدید😍
#فقط_همینجا_میتونید_دنبالش_کنید♥️
27.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 #شهادت_امام_رضا_تسلیت_باد
آسمان زیر پرت بود زمین افتادی
یک عبا روی سرت بود زمین افتادی
نه صدای تو به گوش کسی آن روز رسید
نه کسی دور و برت بود زمین افتادی
صورتت خاکی و دستار و عبایت خاکی
مادرت در نظرت بود زمین افتادی
زهر از جان تو آقا جگرت را میخواست
آتشی بر جگرت بود زمین افتادی
ناله میکرد جوادت به سرش میزد آه
اشک در چشم ترت بود زمین افتادی
مثل یک مار گزیده به خودت پیچیدی
خوب شد که پسرت بود زمین افتادی
ولی افسوس به میدان دل خون برد حسین
نیزه از پشت زدند و به زمین خورد حسین…
🏴 نثار حضرت علی بن موسی الرضا(ع) #پنج_صلوات🖤
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
#رمان_عروس_فراری_خان #قسمت179 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 با یه حرکت به سمتم هجوم آورد و بازم چانه مو در فشار ان
#رمان_عروس_فراری_خان
#قسمت180
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
و من فقط می تونستم خودمو مانند یه جنین گوشه ای جمع کنم و دستمو روی سرم بگیرم تا سگک سخت کمربند به سرم آسیب نزنه.
-خفه شو... خفه شو آبان...
-ارباب به خدا د روغ نمی گم... اخ... ارباب تقصیر من نبود...آخ..
انگار با هر کلمه ام ضربه ش محکم تر می شد و مانند دیوونه ها عربده می کشید. کم کم جون از تنم می رفت، انگار ضربه هاش می خواستند نفسم رو ببرند.
سوزش و درد رو در نقطه نقطه ی بدنم حس می کردم، حس کوفتگی و گز گز تموم بدنم رو محاصره کرده بود.
-ارباب لطفا... آخ...ارباب ببخشید...
و مگه اون می شنید؟ شده بود دیوونه ای که فقط عربده می زد و کمربندش رو بر سر من فرود میاورد. درد سوختن بهتر از این درد طاقت فرسا بود دیگه، مگه نه؟ ای کاش من اون شب به جای خانوم می سوختم، اصلا حالا زنده می موندم؟
ضربه های غلام کجا و این تازیانه های ارباب کجا...
دست هام بی حس شده بودند، اگه از سرم می افتادند دیگه توان بالا بردنش رو نداشتم و اون ضربه ها به سرم برخورد می کردند، اگر...
حس خنکای خون رو پشم حس میکردم حس بریده شدن گوشتم و ای کاش یکی به این مرد دل سوخته میفهموند من مقصر اون آتش سوزی نبودم، من فقط... من فقط به دنبال خانوم رفتم، من روحم چه خبر داشت که خانوم بر می گرده؟ که پای اسب به اون فانوس می خوره که آتش روی همون کاه هایی که شاهد عاشقونه های خانوم و حامد بودند زبانه می کشه، روح من از کجا خبر داشت اخه.
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رمان_انلاین_جدید😍
#فقط_همینجا_میتونید_دنبالش_کنید♥️
4_5976317443285453422.mp3
4.14M
❤️نماهنگ بسیار زیبا❤️
🎤صابر خراسانی
🎤حسین خلجی
شهادت امام رضا تسلیت باد🖤
❣ #سلام_امام_زمانم❣
خواستم نزدیک تر باشم به آقایم نشد
تا بگیرم دامن لطف تو مولایم نشد
خواستم از معصیت دوری کنم، آدم شوم
بند ها را وا کنم از دست و پاهایم نشد
ندبه های جمعه را هی خواب می مانم ببخش
سر به زیرم که میان روضه پیدایم نشد
ظاهراً ذکر تو را می گویم اما باطناً
در میان عاشقانت باز هم جایم نشد
راه دیدار تو اینبار از حرم شد باز، حیف
خواستم تا محضر تو با سرم آیم نشد
گفتمت یک بار در خوابم بیا، جانِ حسن
سر به خاک مقدمت ای یار می سایم، نشد
دائماً می چرخم آقا جان به دور معصیت
از دو چشم خیس تو هربار، پروایم نشد
کربلایم دیر شد، دارم خجالت می کشم
آه آقا جان بگو که وقت امضایم نشد؟
❤️الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج❤️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹