🟢 قطع نخاع ▫️محمدحسن تو عملیات والفجر ۱۰ مجروح شد. قطع نخاع شده بود و فقط از گردن به پائین حرکت داشت. محمدحسن خیلی صبور و مقاوم بود. تو یکی از نوشته های قشنگش که توی بیمارستان بالای سرش نصب کرده بودند این جمله رو نوشته بود: چرا دست یازم چرا پای کوبم مرا خواجه بی دست و پا می پسندد 🌹شادی روح شهدا صلوات هدیه کنیم. 🔸نشانی مزار : قم گلزار شهدای امامزاده ابراهیم شماره۲۴۵ تخریبچی #شهید_محمدحسن_حسین_پور_علوی #روایت_های_یک_دقیقه_ای #ما_متحدیم #دفاع_مقدس ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ https://eitaa.com/majid_eskandari1350 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ https://eitaa.com/libshqom

🟢 رفتار حکیمانه ▫️وقتی که بچه ها رو به خط می کرد تاکید داشت که همه با تجهیزات کامل و بدون کلاه آهنی به خط بشن! 🤔برام سوال شده بود چرا بدون کلاه آهنی؟! تا اینکه تو یه فرصت مناسب ازش پرسیدم. گفت چون من ترکش توی سرم هست و نمی توانم کلاه آهنی سرم بگذارم و به خاطر همین، کاری که خودم انجام نمیدم به دیگران هم نمیگم انجام بدن. 🔸نشانی مزار:گلزار شهدای امامزاده علی بن جعفر(ع) قم قطعه ۱۰ ردیف۱۰ شماره ۵۱۹ #شهید_سید_محمد_ابراهیم_جنابان #روایت_های_یک_دقیقه_ای #دفاع_مقدس #ما_متحدیم ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ https://eitaa.com/majid_eskandari1350 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ https://eitaa.com/libshqom

🟢 هدیه ای از جنس کتاب تربیتی ▫️حسنعلی حیدری تعریف می کرد؛ می گفت تازه فرزندم متولد شده بود. شهید محمد بنیادی با دو جلد کتاب آمد خونه ما. کتاب‌هایی با عناوین #تربیت_کودک نوشته مرحوم حجت الاسلام والمسلمین فلسفی. بعد از خوشُ بِش و تبریک و احوالپرسی پرسید: اسم بچه ات رو چی گذاشتی؟ گفتم: هم اسم شما، اسمش رو محمد گذاشتیم. گفت: آفرین؛ حالا که اسم به این خوبی گذاشتی، بیا این دو تا کتاب رو هم بخون که بدونی بچه رو چطور باید تربیت کنی. 🔸نشانی مزار: گلزار شهدای امامزاده علی بن جعفر قم قطعه ۴ردیف۴ شماره ۴۹۹ 🌹شادی روح شهدا صلوات هدیه کنیم. #شهید_محمد_بنیادی #روایت_های_یک_دقیقه_ای #دفاع_مقدس 📌به#روایت_های_یک_دقیقه_ای بپیوندیم👇 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ https://eitaa.com/majid_eskandari1350 https://eitaa.com/libshqom

🟢 منظم و اتو کشیده ▫️حسین عروجی جانباز قطع نخاع، فرمانده گردان سیدالشهدا علیه السلام میگفت محمد بنیادی همیشه این حدیث می خواند که "إِنَّ اَللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ اَلْجَمَالَ" امام صادق علیه السلام می فرماید: خدا زیباست و زیبائیها را دوست دارد، به خاطر همین همیشه لباس های محمد تمیز و اتو کشیده بود. بعضی وقتا هم که اتو گیرش نمی اومد با کتری آب داغ لباس‌هاش رو اتو می‌زد یا بعضی وقت ها لباس‌هاش رو می گذاشت زیر پتویی که استراحت می‌کرد. محمد بنیادی به خاطر مسئولیتی که داشت و حجم کارهایی که به عهده اش بود با همه این ها همیشه مرتب و اتو کشیده بود. 🔸نشانی مزار: قم گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام قطعه ۴ ردیف ۴ شماره ۴۹۹ 🌹شادی روح شهدا صلوات هدیه کنیم. #شهید_محمد_بنیادی #دفاع_مقدس 📌به#روایت_های_یک_دقیقه_ای بپیوندیم👇 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ https://eitaa.com/majid_eskandari1350 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯ https://eitaa.com/libshqom

💐ما افسانه نیستیم💐 دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد. یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود. آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد. بعد از پانسمان، گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم. من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم. صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم. باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل. دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم. تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود. صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. •┈••••✾•🌱🥀🥀🌱•✾•••┈• 🌴به#روایت_های_یک_دقیقه_ای بپیوندیم👇 https://eitaa.com/majid_eskandari1350 https://eitaa.com/libshqom