میان حرفی که خود انسان میزند و شنیدن دقیقاً همان مطلب از زبان دیگری، خیلی تفاوت وجود دارد. ممکن است شما خود، از مطلبی اطلاع و آگاهی داشته باشید، اما کماکان امیدوار هستید که دیگران مثل شما فکر نکنند.
#مونتگومری
#آنی_رویای_سبز
یاد عصری افتادم که خبر سقوط بالگردی را شنیدیم و تا صبحی که خدا میداند چند بار مردیم و زنده شدیم؛ هر دری را میزدیم تا شاید خبر سلامت آن عزیز مظلوم را بشنویم.
یاد شبی افتادم که شنیدیم خورشید لبنان در افق خونین ضاحیه غروب کرده است؛ تا طلوع خورشید پریدهرنگ و مجازی آسمان، امیدوار بودیم که خورشید حقیقی لبنان بار دیگر طلوع کند و گرما بخش دل یخ زده مظلومان باشد.
در آن دو شب تاریک و تمام نشدنی ما هم همین حال و هوای آنه شرلی را داشتیم، همین آرزوی کودکانه را برای خود تکرار میکردیم.
نمیدانم! شاید کسی با این بخش از کتاب یاد این چیزها نیفتد ولی این روزها همه چیز برایمان معنای دیگری دارد؛
این روزها تابش نور طلایی رنگ خورشید بر ابرها، قلبمان را آتش میزند؛ ابرها برایمان معنای پرواز ابدی مردی را به سوی آسمان میدهد و غروب خورشید، معنای شکستن قلب آزادگان جهان.
این روزها زیاد به آسمان نگاه میکنم، به ابرهایی که با غروب خورشید طلایی میشوند و با خودم میگویم؛
کاش دیکنز زنده بود و این غروبها را برایمان توصیف میکرد.
کاش داستایوفسکی بین ما نفس میکشید و از روح شرحهشرحهمان، شرحی مینوشت.
و ای کاش ویکتور هوگو این روزها را میدید و به ما نشان میداد دلهای گداختهمان، چگونه دنیای ظالمان را به آتش خواهد کشید.
آسمان این روزها چقدر پر معناست، چقدر حرف برای گفتن دارد.
کاش زبان آسمان را بلد بودم.
کاش از آن آقایی که راههای آسمان را بهتر از راههای زمین می شناخت، زبان آسمان را پرسیده بودم.
🖊سیدعلی اصغر عبداللهزاده