eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
513 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تربیت اسلامی درمدرسه یعنی این ▪️تدریس نشانه(ر)که هم زمان شد با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها. ▪️سرکارخانم صاحبی معلم ارزنده ولایت مداراین مرزوبوم با دعوت از مادر شهید و تجلیل ازایشان به همراه دانش آموزان روضه حضرت زهرا س را در کلاس درسش اجرا کرد.
🌹شهید آیت‌الله دستغیب: عذاب گناهانم به جهنم! از حالا مانده‌ام با خجالت‌شان چه کنم؟ وقتی که مرا روبرو می‌کنند باتو، ای فرزند فاطمه(ع) به خدا چه جوابی دهم وقتی گلایه می‌کند؟💔 🦋۲۰ آذر؛ سالروز شهادت شهید محراب، آیت‌الله دستغیب ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
دلانہ✨ حضرتِــ‌مادر❕ فراموش نمی‌ڪنیم که آخرین وصیت‌تان، سلامی بود که به ما فرزندانتان ابلاغ نمودید. رسم ادب نیست که بی‌پاسخ بماند سلام چنین مادری، با چنان اوضاعـی . . ⊹ ⊹ سلام‌مـــᰔـادر! سلام‌بـر صورت سیلـے خورده‌ات… سلام‌بـر تو آنگاه ڪه جراحات تنت را از علـے'؏' مخفی می‌کردی… سلام‌بـر‌گوشواره‌شڪسته‌ات… سلام‌بـرتو آنگاه ڪه به ما سلام رساندی . . . سلام مادر ‌••💔•• ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلالیت طلبیدن طلبه بسیجی شهید حسین مختار زاده🕊🌹 الحَمدُ اللهِ الذی اکرم المُستشهدینَ فی سَبیله اَلحمدُ لله الذی رزقنا الشهادة فی سَبیله اَلحمدُ للهِ الذی رزقنا الجَهاد فی سَبیلِ الاِسلام سپاس خداوندی را که شهیدان در راهش را کرامت نهاد؛ سپاس خداوندی را که شهادت در راهش را روزی ما گرداند و سپاس خداوندی را که جهاد در راه اسلام را روزی ما کرد.
سالروز میلاد شهید مدافع حرم اذان صبح روز ۲۰ آذر درست روز ولادت امام حسن عسکری نیمه های شب بود که به بیمارستان نجمیه رفتیم همین موقع سحر بود که پرستار گفت:«خانم افراز چقدر نوزادت خوش قدمه.» بیا ببین اولین برف زمستانی داره همه جا را سفیدپوش میکنه در دلم گفتم: « تو این همه چشم به راهی، برف زودتر اومده که همه جا رو برای به دنیا آمدن بچه من زیبا کنه.» سحر تا اذان صبح صبوری کردم چشم هایم را با امید به لطف خدا روی هم گذاشتم وقتی چشم هایم را باز کردم خاله ات صورتم را بوسید گفت «چشمت روشن پسرت به دنیا آمد» نگاهت که کردم دیدم سیاهی چشم های تو قشنگ تر از سفیدی برف است دلم میخواست مثل روح الله یک اسم خاص و زیبا داشته باشی. خیلی اسم *رسول* را دوست داشتم؛ چون روز ولادت امام حسن عسکری به دنیا آمده بودی اسمت را در شناسنامه محمدحسن گذاشتیم اما در خانه رسول صدایت می کردیم.. برگرفته از کتاب‌ رفیق‌مثل‌رسول🌱 🥀 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر و مادرم کجان؟ 🔹۴۰ روز بعد از حادثه تروریستی شاهچراغ، «آرتین» هنوز نمی‌تواند نبودن پدر و مادرش را قبول کند. خدایا شرمنده ایم. خدایا 😭😭😭😭😭
حضرت‌زهرا‌سلام‌الله‌علیها‌فرمودند: درخدمت‌مادرباش‌زیرابهشت‌ زیرپای‌مادران‌است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰ما این جا دولت اسلامی داریم و شما تابعیت ایران دارید . نمی توانید برگردید به کشوری که حکومتش اسلامی نیست حتی اگر آن کشور، کشور خودتان باشد . 🔸گفتم: پس این همه ایرانیان که در خارج هستند چکار می‌کنند؟ 🔹گفت: آن ها اشتباه می کنند . شما نباید به آن آداب و رسوم برگردید . هیچ وقت ! دوم این بود که بعد از او ازدواج کنم . 🔸گفتم: نه مصطفی ، زن های حضرت رسول (ص) بعد از ایشان... که خودش تند دستش را گذاشت روی دهنم . 🔹 گفت: این را نگویید . این ، بدعت است . من رسول نیستم . 🔸 گفتم: می دانم . می خواهم بگویم مثل رسول کسی نبود و من هم دیگر مثل شما پیدا نمی کنم . 💟غاده همیشه دوست داشت به مصطفی اقتدا کندو مصطفی خیلی دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده می گفت: نمازتان خراب می شود. و او نمی فهمید شوخی می کند یا جدی می گوید ، ولی باز بعضی نمازهای واجبش را به او اقتدا می کرد و می دید مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود ، صورتش را به خاک می مالد ، گریه می کند ، چقدر طول می کشید این سجده ها ! وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد ، غاده تحمل نمی آورد می گفت: بس است دیگر استراحت کن ، خسته شدی . و مصطفی جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش را خرج کند بالاخره ورشکست می شود باید سود در بیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می شویم ... ✨اما او که خیلی شبها از گریه های مصطفی بیدار می شد ، کوتاه نمی آمد می گفت: اگر این ها که این قدر از شما می ترسند بفهمند این طور گریه می کنید، مگر شما چه مصیبتی دارید ؟ چه گناهی کردید ؟ خدا همه چیز به شما داده ، همین که شب بلند شدید یک توفیق است . آن وقت گریه مصطفی هق هق می شد، 🔹می گفت: آیا به خاطر این توفیق که خدا داده اورا شکر نکنم ؟ چرا داشت با فعل گذشته به مصطفی فکر می کرد ؟ مصطفی که کنار او است . نگاهش کرد . 🔸گفت: یعنی فردا که بروی دیگر تورا نمی بینیم ؟ 🔹 مصطفی گفت: نه ! غاده در صورت او دقیق شد و بعد چشمهایش را بست . 🔸گفت: باید یاد بگیرم ، تمرین کنم ، چطور صورتت را با چشم بسته ببینم . 🌙شب آخر با مصطفی واقعاً عجیب بود . نمی دانم آن شب واقعا چی بود . صبح که مصطفی خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای تو راه . مصطفی این ها را گرفت وبه من گفت: تو خیلی دختر خوبی هستی . و بعد یکدفعه یک عده آمدند توی اتاق و من مجبور شدم بروم طبقه بالا . صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کلید برق را که زدم چراغ اتاق روشن و یکدفعه خاموش شد انگار سوخت من فکر کردم : یعنی امروز دیگر مصطفی خاموش می شود، این 🕯شمع دیگر روشن نمی شود . نور نمی دهد ، تازه داشتم متوجه می شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می کرد امروز ظهر شهید می شود. ❣تازه داشتم متوجه می شدم چرا اینقدر اصرار داشت و تاکید می کرد امروز ظهر شهید می شود . 💔مصطفی هرگز شوخی نمی کرد . یقین پیدا کردم که مصطفی امروز اگر برود ، دیگر برنمی گردد. دویدم و کلت کوچکم را برداشتم ، آمدم پایین . نیتم این بود که مصطفی را بزنم ، بزنم به پایش تا نرود . مصطفی در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفی سوار ماشین شد . من هرچه فریاد می کردم: می‌خواهم بروم دنبال مصطفی ، نمی گذاشتند .  فکر می کردند دیوانه شده ام ، کلت دستم بود ! به هرحال ، مصطفی رفته بود و من نمی دانستم چکار کنم.⁉️ در ستاد قدم می زدم، می رفتم بالا،می رفتم پایین و فکر می کردم چرا مصطفی این حرفها را به من می زد . آیا می توانم تحمل کنم که او شهید شود و برنگردد. خیلی گریه می کردم ، گریه سخت . تنها زن ستاد من بودم . خانمی در اهواز بود به نام "خراسانی" که دوستم بود . باهم کار می کردیم . یکدفعه خدا آرامشی به من داد . فکر کردم ، خُب ، ظهر قرار است جسد مصطفی بیاید ، باید خودم را آماده کنم برای این صحنه . مانتو وشلوار قهوه ای سیری داشتم . آن هارا پوشیدم و رفتم پیش خانم خراسانی . حالم خیلی منقلب بود. برایش تعریف کردم که دیشب چه شده و از این که مصطفی امروز دیگر شهید می شود.  ❌او عصبانی شد گفت: چرا این حرفها را می زنی ؟ مصطفی هر روز در جبهه است . چرا اینطور می گویی ؟ چرا مدام می گویی مصطفی بود ، بود؟ مصطفی هست! می گفتم: اما امروز ظهر دیگر تمام می شود... هنوز خانه اش بودم که تلفن زنگ زد، 🔸گفتم: برو بردار که میخواهند بگویند مصطفی تمام شد. ♦️او گفت: حالا میبینی اینطور نیست، تو داری تخیل می‌کنی! ادامه دارد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
′🖤..! مادر ڪه نباشد.. نظم خانه بهم مے ریزد؛ نگاه ڪن، علے نجف حسن بقیع حسین ڪربلا زینب دمشق و مهدے را نمیدانم ڪجا بیابم؟ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa