8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰نگاهی به قوانین پوشش در کشورهای اروپایی نشون می ده که مجازات های در نظر گرفته شده در #قانون_عفاف_و_حجاب بیشتر از آنکه منبعث از احکام اسلام باشه از مبانی غربی گرفته شده؟
🔹 تنزل #حجاب شرعی به #حجاب_عرفی و جایگزینی #تعزیر شلاق -به عنوان بازدارنده ترین جزا- به #حبس و جریمه نقدی از بزرگترین اشکالات این طرح هستند.
✍🏻مگر #احکام خدا قابل خرید و فروش هست که کسی پول بدهد و #احکام_خدا را زیر پا بگذارد؟
و یا اینکه حبس تا چه اندازه با مبانی اسلامی سازگاری دارد به خصوص حبسی که خود دارای آفت های متعددی است از جمله تحمیل هزینه های بسیار بالای نگهداری زندانیان که به دوش #بیت_المال می افتد.
#حجاب
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
🌸@Azadye_Hejab🌸
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سطح مذاکراتی که آقای رئیسی چند ماه پیش در چین انجام داد، از برجام هم بالاتر بود
🔹 مجیدرضا حریری، رئیس اتاق بازرگانی مشترک ایران و چین: نتایج و پیامدهای سفر رئیسی به چین زمان میبرد تا بر اقتصاد ایران بنشیند، اما به شما میگویم که بزودی نتایج این سفر را خواهید دید.
🔹 تشریفات و استقبال از آقای رئیسی معنای خاصی داشت و در نوع خودش بینظیر بود.
🔹 در ۲۳ سال اخیر، برای اولین بار بود که رئیس جمهور چین از رئیس جمهور ایران بطور رسمی دعوت کرد تا به این کشور سفر کند
#زبان_دنیا
#دیپلماسی_عزت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣️ گشت ارشاد ویژه آقایان در اروپا
🔴 برای مردها هم قانون میذارن اونوقت خانمهای ما رو تشویق به لخت شدن میکنن؟
#حجاب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
آقای جمهوری اسلامی؛ نذار به فیلم و سریال تو رو ببازونن، نذار با تولیدات سخیف سینمایی ذخیرههای فرهنگی تو رو به سخره بگیرن، نذار تحریف کنن
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مرجع تقلیدی که درحال بیهوشی پرفسوری را مسلمان کرد!
🔸مرحوم آیت الله سیدمحمدهادی میلانی دچار بیماری معده شده بود؛ پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که درآن زمان (۱۳۸۲ ه ق) درشهر مشهد مشغول کار بود ایشان را عمل کرد.
پرفسور پس از یک عمل۳ساعته زمانیکه آن مرجع تقلید درحال به هوش آمدن بود، به مترجمش گفت: تمام کلماتی که ایشان درحین به هوش آمدن میگوید را برایش ترجمه کند.
🔸آیت الله میلانی درآن لحظات فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت میکرد.
پروفسور برلون بعد ازدیدن این صحنه گفت:
برای مسلمان شدن چه باید بکنم و چه بگویم.
وقتی علت را پرسیدند،گفت:
تنها زمانیکه انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان میدهد، درحالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود.
درآن حال به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش درهمین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های جوانان آن روزگار را زمزمه میکرد، درآن لحظه فهمیدم حقیقت نزد کدام مکتب است.
🔸طبق وصیت پرفسور، او را در شهری که قبرمرحوم میلانی بود دفن کردند.(مشهد،خواجه ربیع)
✍️خاطره ای از حجت الاسلام جواد مروی
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 باماهمراه باشید 👇👇👇
☫ڪلناعباسڪیازینب(س)
🌹@yaaazeynaabb🌹
💠 سردار حاجی زاده گفته به زودی #چیزی به غیر از موشک و پهباد و هستهای روی میز میگذاریم
🔸 آمریکا و اسرائیل و انگلیس و اروپا و... رو بیخیال، آب قند بدید دست اصلاحطلبا:))
پ.ن: تصویر آرشیوی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
32.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای وحید درخشانی ۱۵ دقیقه قبل از شهادت/عجب روحیه شادی
🔹️این چند دقیقه فیلم وصف نشدنی از شهید درخشانی را تا انتها نگاه کنید و ان شاء الله درس بگیریم.
#شهیدانه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#مبارزه_با_دشمنان_خـدا
#قسمت_سیـزدهـم
✍️توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم هر قدم که نزدیک تر می شدم حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های ضریح گره خورد به ضریح چسبیده بودم انگار تمام دنیا توی بغل من بود دیگه حس غریبی نبود شور و شوق و اشتیاق با عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود
در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛ بی اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجج الله
ناگهان کنار ضریح غوغایی شد همه در حالی که بلند صلوات می فرستادن به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن صورتم رو می بوسیدن و گریه می کردن
خادم ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید: پسرم اسمت چیه؟ سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم: خدا، هویت منه من عبدالله، سرباز 17ساله فاطمه زهرام ...
وقتی این جمله رو گفتم یکی از خادم ها که سن و سالی ازش گذشته بود در حالی که می لرزید و اشک می ریخت، انگشترش رو از دستش در آورد و دست من کرد و گفت: عقیق یمن، متبرک به حرم و ضریح امام حسین و حضرت ابالفضله انگشتر پسر شهیدمه دو سال از تو بزرگ تر بود که شهید شد اونم همیشه همین طور محکم، می گفت: افتخار زندگی من اینه که سرباز سپاه اسلام و سرباز پسر فاطمه زهرام ...
خورشید تقریبا طلوع کرده بود که با ادای احترام از حرم خارج شدم توی راه تمام مدت به انگشتر نگاه می کردم و به خودم می گفتم: این یه نشانه است هدیه از طرف یه شهید و یه مجاهد فی سبیل الله یعنی اهل بیت، تو رو بخشیدن و پذیرفتن تو دیر نرسیدی حالا که به موقع اومدی، باید جانانه بجنگی و مثل حر و صاحب این انگشتر، باید با لباس شهدا، به دیدار رسول خدا و اهل بیت بری
این مسیری بود که انتخاب کرده بودم برگشت به کشوری که بیشتر مردمش وهابی هستند زندگی در بین اونها و تبلیغ حقیقتی که با سختی تمام، اون رو پیدا کرده بودم ...
در آینده هر بار که پام رو از خونه بیرون بگذارم؛ می تونه آخرین بار من باشه و هر شب که به خواب میرم، آخرین شب زندگی من
من هیچ ترس و وحشتی نداشتم خودم رو به خدا سپرده بودم در اون لحظات فقط یک چیز اهمیت داشت چطور می تونستم به بهترین نحو، این وظیفه سخت رو انجام بدم چطور می تونستم برای امامم، بهترین سرباز باشم و این نقطه عطف و آغاز زندگی جدید من بود ...
⏪ ادامہ_دارد...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
#به_وقت_رمان
💌-برای گروه ها و دوستان خود فوروارد کنید...
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#مبارزه_با_دشمنان_خـدا
#قسمت_چـــهاردهــم
✍️دوباره لقمه هام رو می شمردم اما نه برای کشتن شیعیان این بار چون سر سفره امام زمان نشسته بودم چون بابت تک تک این لقمه ها مسئول بودم صبح و شبم شده بود درس خوندن، مطالعه و تحقیق کردن اگر یک روز کوتاهی می کردم یک وعده از غذام رو نمی خوردم اون سفره، سفره امام زمان بود می ترسیدم با نشستن سر سفره، حق امامم رو زیر پا بزارم
غیر از درس، مدام این فکر می کردم که چی کار باید انجام بدم از چه طریقی باید عمل کنم تا به بهترین نحو به اسلام و امامم خدمت کرده باشم؟ چطور می تونستم بهترین سرباز باشم؟ و تمام مطالب و راهکارها رو می نوشتم و دونه دونه بررسی شون می کردم تا اینکه خبر رسید داعش تهدید کرده به حرم حضرت زینب حمله می کنه و داغون شدم از شدت عصبانیت، شقیقه هام تیر می کشید مدام این فکر توی سرم تکرار می شد محاله تا من زنده باشم اجازه بدم کسی یک قدم به حریم اهل بیت پیامبر تعرض کنه
صبح، اول وقت رفتم واحد اداری، سراغ مسئول گذرنامه و خیلی جدی و محکم گفتم: پاسپورتم رو بدید می خوام برم پرسید: اجازه خروج گرفتی؟ بدون اجازه خروج، نمی تونم پاسپورتت رو تحویلت بدم منم که خونم به جوش اومده بود با ناراحتی و جدیت بیشتر گفتم: من برای دفاع از اهل بیت، منتظر اجازه احدی نمیشم با آرامش بیشتری دوباره حرفش رو تکرار کرد و گفت: قانونه دست من نیست بدون اجازه خروج، نمی تونم درخواست تحویل گذرنامه رو صادر کنم
من دو روز بیشتر صبر نمی کنم چه با اجازه، چه بی اجازه چه با گذرنامه، چه بی گذرنامه از اینجا میرم دو روز بیشتر وقت نداری
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون
دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد با خنده و حالت خاصی گفت: سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی
منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم: نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه. تو رو خدا سر به سرم نزار
دوباره خندید و گفت: پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی نیای اجازه خروج بی اجازه خروج
در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم: حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟
همون طور که سرش پایین بود پرسید: این داعشی ها از کجا اومدن؟ فکر کردم سر کارم گذاشته خیلی ناراحت شدم اومدم برم بیرون که ادامه داد
کانادا، آمریکا، آلمان، انگلیس و مسلمون ها یا تازه مسلمون هایی که اگر ازشون بپرسی، همه شون شعار حقیقت خواهی سر میدن یا از بیخ دلشون سیاه بوده یا چنان گم شدن و اسیر شیطان شدن که الان مصداق آیه قرآن، کر و کور و سیاهن باور کردن این مسیر درسته مغزهاشون بسته شده و دیگه الان راه نجاتی براشون نیست این جایگاه یه مبلغه می تونه یه آدم رو ببره جهنم یا ببره بهشت منتظر جوابم نشد بلند شد و اجازه نامه رو داد دستم و گفت: انتخاب با خودته پسرم ...
⏪ ادامہ_دارد...
👈نویسنده:شهیدسید طاها ایمانی
#به_وقت_رمان
💌-برای گروه ها و دوستان خود فوروارد کنید...
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼