🔴 ذکر توصیه شده امام زمان ارواحنا فداه برای توسل به حضرت عباس علیه السلام
🌕 آیت الله مرعشی نجفی (ره) فرمودند:
یکى از علما میگفت من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر امام عصر عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور به کرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع ) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان ( عجل الله تعالى فرجه الشریف ) مواجه شدم .
بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند:
نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى.
چون خواستى از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بخواهى ، این چنین بگو:
🔴 یا ابا الغوث ادرکنى
🔵 اى آقا پناهم بده
📚 لاله هاى رنگارنگ ، ص ۱۱۴
#به_وقت_نیاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۳۷
به قبر پایین پایش اشاره میکند. مردی حدودا سیساله، از تصویر روی قبر، نگاهش را به من دوخته. گیج میشوم. مسعود دارد دستم میاندازد؟ نگاهی به دور و برم میاندازم؛ از ترس کسانی که بخواهند از پشت سر، غافلگیرم کنند. بالای قبر مینشینم و با دقتتر به عکس نگاه میکنم. چهره مرد را با تصویر به جا مانده از حیدر در ذهنم، تطبیق میدهم.
ریش دارد، مثل حیدر. میخندد، مثل حیدر. چشمانش پر از درد و خستگی و مهربانیاند، مثل حیدر. پوستش آفتابسوخته است، مثل حیدر.
پازلِ نیمهتمامِ چهره حیدر در ذهنم کامل میشود.
خودش است؛ همان مردی که پانزده سال پیش، مقابلم زانو زد و گفت:
_اهدئی روحی. نحنا اصدقا. جئنا لمساعدۀ. لاتخافی عزیزتی.(آروم باش جانم. ما دوستیم. اومدیم کمک کنیم. نترس عزیزم.)
حیدر است. این حیدر است... اما نه خودش. عکسش روی یک قبر. یک قبر. واقعیت مثل بختک، دستش را بر گلویم میفشارد.
انگار دوباره پرتاب شدهام به پانزده سال پیش؛ دقیقا وسط معرکه سوریه، در همان دنیای ناامنِ بدون حیدر. انگار زمین زیر پایم دوباره میلرزد.
از جا میجهم. جیغ کوتاهی میکشم و با دست، دهانم را میپوشانم. چه شوخی مسخرهای! مسعود مسخرهام کرده. این حیدر نیست. حتما یکی ست شبیه حیدر. مسعود اشتباه کرده. تلوتلو میخورم و عقب میروم. بلند میخندم و صدایم از ته حلقم درمیآید:
_شوخی قشنگی نیست... محاله این حیدر باشه... این حیدر نیست... این حیدر نیست...
صدایم بیش از حد بالا رفته است. مسعود نگاهش را از من دزدیده و سرش را پایین انداخته. سیگاری از جیبش درمیآورد و آن را میان لبانش میگذارد.
چهره حیدر، ثابت و لبخندزنان نگاهم میکند؛ بدون هیچ تغییری. مغزم حتی به اندازه خواندن نوشتههای روی قبر هم کار نمیکند.
قطرههای بارانی که حالا شدت گرفته، روی عکس حیدر سر میخورند و به چهره من سیلی میزنند تا مطمئن شوم که بیدارم.
عقب عقب میروم و پا به فرار میگذارم. مسعود همانجا ایستاده؛ بدون توجه به من و با سیگاری میان لبهایش. در قبرستان کدام سمت بود؟ یادم رفته.
صاحبان قبرها دارند با چشم دنبالم میکنند؛ همه جوان. حتی جوانتر از حیدر. از میانشان، دنبال راهی میگردم تا از قبرستان فرار کنم؛ فرار کنم تا آخر دنیا. تا جایی که پاهایم جان دارند بدوم.
میدوم؛ انقدر که برسم به قسمت قدیمیترِ قبرستان؛ تختهفولاد. ریگهای کف زمین، بیرحمانه پایم را به درد میآورند. تا مغز سرم زیر باران نم کشیده. جیغ میکشم؛ انقدر که گلویم به سوزش میافتد.
پاهایم در چالههای گلی فرو میرود و قدمهایم از آبی که در کفشهایم جمع شده سنگین میشوند. تا مغز استخوانهایم از سرما تیر میکشد و میلرزم. پایم به لبه یکی از سنگ قبرهای شکسته و قدیمی گیر میکند و با صورت، وسط یکی از چالههای گلی میافتم. زانوانم روی ریگها میخورند؛ اما دردی حس نمیکنم.
تسلیم ضعف و خستگی میشوم و دراز به دراز، وسط سنگ قبرهای قدیمی میافتم؛ به انتظار مرگ.
صدای حیدر دائم در سرم تکرار میشود:
_اذا مو اعود، لانو فی مکان مو فینی العوده.(اگه برنگشتم، بدون جایی هستم که نمیتونم برگردم.)
*
مسعود سیگار را میان لبهایش گذاشت. دیگر نه میخواست چیزی بشنود، نه ببیند. توجهی به آریلِ پریشان نکرد که داشت مثل یک کودک از حقیقت فرار میکرد. فقط میخواست سیگار بکشد. میخواست آرام شود. چیزی راه گلویش را بسته بود؛ چیزی سنگینتر از بغض بیست سالهای که در گلویش بود. سینهاش درد میکرد. خستهتر از آن بود که بتواند دردش را پنهان کند. در جیبش دنبال فندک گشت. آن را درآورد و به چشمان عکسِ روی قبر خیره شد:
_میدونی از دست تو چند ساله یه دل سیر سیگار نکشیدم؟
عکس همچنان میخندید. انگار داشت میگفت:
_سیگار اصلا برات خوب نبود. سلامتی الانت رو مدیون منی.
سیگار را آتش زد؛ اما کام اول را نگرفته، صدای سرفه در سرش پیچید. صدای سرفههایی خشک که از ریهای ترکشخورده برمیخاست.
دود سیگار همیشه حیدر را میآزرد؛ ریه جانبازش را که در پایگاه چهارم بیابانهای شرقی سوریه مجروح شده بود.
سیگار را از میان لبانش برداشت، آن را انداخت روی زمین و زیر پا لهش کرد. دستانش را در جیب شلوارش برد و به سمتی که آریل دویده بود، آرام قدم زد.
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💠💠💠🔰🔰🔰💠💠💠
🕊بِسْــمِـ اللهِ القــاصِـــمـِ الجَـــبّاٰریــــنٖ 🕊
💠رمان معمایی، امنیتی و دخترانه #شهریور
✍ قسمت ۳۸
***
-خیلی با هم صمیمی نبودیم؛ ولی فکر کنم آخرین خواستهش این بود که اون عروسک به دستت برسه.
پتو را محکمتر دور خودم میپیچم. لبه نیمکت مینشینم که سرمای فلزش کمتر در جانم رخنه کند. تمام قدرتم را به کار میگیرم تا صدای به هم خوردن دندانهایم، کلامم را نامفهوم نکند:
_شما... همون... اول... فهمیدید...؟
دستانش را در جیباش فرو میبرد و به پنجرههای خوابگاه نگاهی میاندازد. حتما افرا دارد از پشت پنجره نگاهمان میکند.
مسعود میگوید:
_تقریباً. فقط نمیدونستم چطور باید بهت بگم.
چقدر هم آرام و شمرده خبر داد خیر سرش! الان دو روز است که تب کردهام و دمای بدنم از سی و نه درجه پایینتر نمیآید. نه خودم خواب و خوراک دارم، نه آویدِ بیچاره که پرستار من شده.
چشمانم سیاهی میروند؛ اما نباید از حال بروم. الان بیشتر از هر دارویی، به حرف زدن با مسعود نیاز دارم. میگویم:
_اسمش حیدر نبود، درسته؟
-هوم. توی سوریه بهش میگفتن سیدحیدر، ولی اسمش عباس بود.
-دیگه چی ازش میدونید؟
-گفتم که، خیلی صمیمی نبودیم. فقط یه مدت کوتاه باهاش همکار بودم.
-از خانوادهش خبری ندارید؟
مسعود سرش را میاندازد پایین و سنگریزهای را با نوک کفشش به بازی میگیرد:
_همسرش رو خیلی زود از دست داد. بچه هم نداشت. تا جایی که میدونم، پدرش هم جانباز بود.احتمالا اگر رفاقتی میان مسعود و عباس شکل گرفته، بخاطر همین درد مشترک بوده؛ یکی از چیزهایی که خوب انسانها را به هم گره میزند درد است.
میپرسم:
_چطور کشته شد؟
-دیماهِ سال نود و شیش، ضدانقلاب توی اغتشاشات تهران شهیدش کردن.
کلمه شهید را با تاکید خاصی ادا میکند. حرفهایش تبم را پایین نمیآورد که هیچ؛ باعث میشود تمام تنم گر بگیرد.
فقط حدود یک ماه بعد از آخرین ملاقاتمان کشته شده. سردرد مغزم را طوری مچاله میکند که رمقی برای ادامه گفت و گو نداشته باشم. الان است که پخش زمین شوم.
صدا به سختی از گلوی خشکیدهام در میآید:
_میشه.. اگه خانوادهای داره... پیداشون کنین؟ میخوام... ببینمشون...
قدمی میگذارد به عقب:
_بذار ببینم چکار میتونم بکنم. خبر میدم.
دستان آوید را روی شانهام حس میکنم و آرام در گوشم نجوا میکند:
_بیا بریم. باید استراحت کنی.
مسعود تمام هوای موجود در ریههایش را بیرون میدهد و به پنجره خوابگاه نگاه میکند؛ درواقع به افرایی که با تمام قدرت، از پدرش فرار میکند و حالا دارد دزدکی دیدمان میزند.
-مواظب خودتون باشین. مخصوصا... افرا.
میرود. پدر و دختر عین هماند، مغرور، لجباز، نچسب. برای همین است که هیچکس نمیتواند با هم آشتی بدهدشان. شاید هم این که مسعود پیشقدمِ آشتی نمیشود، بخاطر این است که خودش را مستحق مجازات میداند.
با تکیه به آوید، خودم را به تختم میرسانم و دراز میکشم. آوید، دارو به خوردم میدهد و چشمان داغم را میبندم.
آوید به افرا میگوید:
_سفارش کرد مواظب خودت باشی.
پیداست آوید نقشه کشیده برای آشتی دادن افرا با پدرش؛ با خوشبینی و اعتماد به نفسی ستودنی.
در دل میخندم به آوید که تو چقدر سادهای دختر، این دوتا حاضرند بمیرند ولی یک وقت غرور نازنینشان نشکند.
افرا در واکنش به جمله آوید، فقط «اوهوم» آرامی میگوید که ما بفهمیم کر نیست؛ اما پشیزی هم به سفارش مسعود اهمیت نمیدهد. آوید بیچاره!
-از دستش عصبانی بودم. فکر میکردم فراموشم کرده. ولی فکر نمیکردم...
اشک گرمی از گوشه چشمم بر شقیقهام سر میخورد؛ و انگار از شدت حرارت پیشانیام، بخار میشود. آوید میان موهایم دست میکشد و میگوید:
_حق داشتی عصبانی باشی... خودتو سرزنش نکن.
دستِ داغم را در دستش میگیرد و فشار میدهد:
_مطمئن باش الان که شهید شده، از قبل زندهتره. من مطمئنم تمام این مدت هم، حواسش بهت بوده و فراموشت نکرده.
💠ادامه دارد.....
✍ نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
منبع
https://eitaa.com/istadegi
⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمیباشد⛔️
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است
صدای پای بهاران ز راه آمده است
ببین بدون پیمبر بدون جبرئیل
دوباره آیهی قرآن ز راه آمده است!
#السلام_علیک_یا_سید_الساجدین❣️
#میلاد_امام_سجاد(ع)✨❣️
#مبارڪـباد✨❣️
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
مداحی آنلاین - بیشتر از شبای قبل مایه بذار - حسین طاهری.mp3
2.13M
بیشتر از شبای قبل مایه بذار
هر چی حاجت داری و بردار بیار
آخه میدونی امشب ماجرا چیه
شب شب آقازادهی ایرونیه
🎙 حسین طاهری
#میلاد_امام_سجاد(ع)💐
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
♨️ ایلان ماسک:
🔹 آیا میدانستید ویروس کرونا با پول مالیات شما مردم آمریکا و در تحقیقات تسلیحات بیولوژیک تولید شد!
✍ مطرح شدن این جمله از زبان یکی از مقامات آمریکا در واقع خط بطلانیست به تئوری چینی بودن ویروس کرونا
❌ کرونا دروغ بزرگ قرن❌
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
♨️ معاون وزیر اطلاعات : در حال حاضر وقت مذاکره نیست
حسین صفدری:
🔹آمریکاییها میخواهند با مذاکره به ایران بگویند، یا باید عقبنشینی کنید، یا سرنگون شوید و یا اینکه نسخهای که برای اسد پیچیده شد، برای شما نیز پیچیده خواهد شد.
🔹وقتی مذاکره برای تهدید است، بزرگترین سَم است
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
13.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ رسایی خطاب به دولت: تمام هم و غم دولت نگه داشتن یک نفر در جایگاه غیرقانونی شده است / چرا آقای ظریف مکرر میخواهد به اروپا سفر کند؟
نماینده مردم تهران در صحن علنی مجلس شورای اسلامی:
🔹دستور جلسه مجلس باید تعیین تکلیف برای قوانین معتبر باشد.
🔹صحبتهای سخنگوی دولت نشان میدهد قانون تازه تصویب شده مجلس کشک است!
🔹این اقدامات یعنی ملاک حال و هوای رئیس جمهور است و اگر با قوانین شما حال کرد اجرا میشود!
🔹مشکل کشور بی اهمیتی و بی توجهی به قانون است.
🔹مسئله، مسئله ظریف نیست و مسئله این است که بار کشور زمین گذاشته شده است تا دوباره دست کشور در دست آمریکا گذاشته شود.
🔹تشریفات ریاست جمهوری به وزارت خارجه نامه زده است که ظریف میخواهد سفرهای مکرر به اروپا کند و برای ایشان و خانوادهاش روادید 6 ماه تا یکسال بگیرید.
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ بخشودگی جرائم مالیاتی تا سقف ۲ میلیارد تومان!
🔹به مناسبت دهه فجر، درصورت پرداخت اصل بدهی هر سال تا ۲۹ بهمن امسال بخشودگی جرائم مالیاتی؛
🔹تا سقف ۲ میلیارد تومان برای اشخاص حقوقی
🔹تا سقف ۵۰۰ میلیون تومان برای اشخاص حقیقی
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari
♨️ آخرین وضعیت ترخیص آیفون ۱۶ اعلام شد
رئیس کل گمرک ایران:
🔹یک محموله ۶۰۰ دستگاهی وارد شده و در حال حاضر در سه گمرک مشهد، باهنر و از امروز هم از فرودگاه امام خمینی واردات آیفون آغاز می شود.
🔹واردات آیفون ۱۶ متوقف نشده است.
✍دمتون گرم برای رسیدگی به بزرگترین دغدغه قشر مستضعف!
دلاری فروش و دلال دلار و تاجر وارد کننده آیفون و مصرف کنندگان و خریداران گوشی آیفون اگر مستضعف نیستند پس کی مستضعفه؟
لابد افراد تحت پوشش بهزیستی و کمیته امداد...
به قول آقای پزشکیان که میگه "خداوکیلی" حالا خداوکیلی قیافه و ژست رئیس کل گمرک رو در حین همین مصاحبه ببینید طوری موفقیت آمیز در مورد حل شدن مشکل واردات آیفون حرف میزنه که انگار موفق شده نظریه حل نشدهی یانگ_میلز در حوزه فیزیک کوانتوم رو حل کنه و تونسته ذرات رو با استفاده از تقارن ریاضی تعریف کنه😄
گرفتاری شدیم بخدا...
📌 #فوری_سراسری
بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا
@fori_sarasari