فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀﷽🍀
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست،به پایانش؟
🍀پس به نام تو💚
آغاز می کنم روز جدید را🍀
💚الهی به امیدتو💚
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
نیایش صبحگاهی🌸
پروردگارا
من از تو درخواست ایمنى مى کنم
آن روز سختى که مال و فرزند هیچ نفع نبخشد و چیزى جز آنکه با قلب پاک و سالم حضور خدا آید سود ندهد.
قسمتی از مناجات امیرالمومنین(ع)
خدایا به حق عظمت امیرالمومنین علی(ع)
برای مردمان خوب کشورمان،
سلامت و امنیت و آرامش و رفاه و سربلندی و عزت و عظمت و عاقبت بخیری برقرار بفرما.
آمین یا ارحم الراحمین
#به_وقت_نیـاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو راه فوق العاده نزدیکی به خدا
🎙️ سخنران : دکتر ناصر رفیعی
#سخنان_ناب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#امام_زمان 💚
خدا ڪند ڪہ رضایم فقط رضاے تو باشد
هـواے نفـس نباشد ، همہ هواے تــو باشـد
خدا ڪند ڪہ گذارت فتد بہ منظر چشمم
ڪہ سجده گاه نمازم، جاے پاے تو باشد..
❤️سلام گل همیشہ بهارم💚
#سهشنبههای_جمکرانی
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#شرح_دعای_عهد
قسمت_یازدهم
با سلام، با ادامه ی شرح دعای عهد در خدمتتون هستیم
✨و رب البحر المسجور✨
خداوند خالق دریای متلاطم است
در دعای شریف عهد، دریای متلاطم یعنی وجود مبارک آقا امام زمان ارواحنا فداه
چرا به امام زمان دریای متلاطم گفته میشه؟
چون دریا هر نوع آلودگی رو در خودش از بین میبره و پاک میکنه و با وجود این، هنوز هم پاک کننده هست
با ظهور امام زمان هم چنین اتفاقی میفته
همونطور که همه ی ائمه علیهم السلام این ویژگی رو دارند
چنانچه در روایتی از امیرالمومنین نقل شده : انا البحر المسجور
من دریای متلاطم الهی هستم
منتها این خصوصیت پاک کنندگی و تلاطم در وجود امام زمان جلوه ی ویژه ای داره
چون وقتی ظهور کنند هر گونه ظلم و ستم و زشتی و فسق و فجوری رو از بین میبرند ان شاءالله
پس خدای متعال خالق دریای متلاطمی است که بوسیله ی این دریا،
ظلم ها، بی قانونی ها، بدی ها ، اختلافات طبقاتی و ...همه رفع میشند
و فقط عدالت و احکام قرآن و اسلام در گلستان ظهور باقی میمونه
امام زمان، تجسم علم الهی:
✨و منزل التورات و الانجیل و الزبور✨
ای خدایی که امام زمان رو برای ما فرستادی که ایشان عالم به تمام کتابهای آسمانی گذشته هستند
امیرالمومنین علیه السلام ، در روایاتی میفرمایند:
انا القرآن الناطق
انا کتاب الله الناطق
انا کتاب المسطور
انا کتاب المبین
در حقیقت آقا امیرالمومنین میفرمایند:
من توراتم ، من انجیلم، من زبورم، من قرآنم
من تجسم همه ی این کتابهای آسمانی هستم
ولی اینجا فقط نمیگیم حضرت علم به این کتابهای آسمانی دارند
بلکه میگیم منظور از تورات و انجیل و زبور ، خود امام زمان هستند
سایر ائمه ی معصومین هم همینطورند و در این فراز از دعا به امام زمان ، اشاره شده که تجسم کتابهای آسمانی هستند
قرآن میفرماید:
يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ
و كسانىكه كفر ورزيدند گويند: تو فرستاده (خدا) نيستى. بگو: گواهى خدا و كسىكه علم كتاب نزد اوست، ميان من و شما كافى است
کافران به پیامبر ما میگفتند تو فرستاده ی خدا نیستی
خدا میفرماید به آنها بگو من پیامبر هستم و شاهدم خداوند متعال است و آن کس که همه ی علم کتاب نزد اوست
همه ی علمای شیعه اتفاق نظر دارند که منظور از (من عنده علم الکتاب) آقا امیرالمومنین علیه السلام هستند
و در روایات آمده منظور ، نه تنها امیرالمومنین بلکه همه ی ائمه ی هدی علیهم السلام هستند
ان شاالله که خداوند فرازهای دعای عهد رو در حق همگی ما مستجاب بفرماید
به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
#اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✨فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ
✨لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ ﴿۱۱۶﴾
✨پس والاست خدا فرمانرواى
✨برحق خدايى جز او نيست
✨اوست پروردگار عرش گرانمايه (۱۱۶)
📚سوره مبارکه المؤمنون
✍آیه ۱۱۶
#کلام_خدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🍃گذشت داشته باش....:
تا جایی که تو را ساده لوح نپندارند
🍃مهربان باش :
تا جایی که از روی تو رد نشوند
🍃نصیحت کن :
تا جایی که از تو حالشان بد نشود
برای کسی که دوست داری بجنگ :
تا جایی که نشکنی
🍃خود را باور کن :
تا جایی که جهانی تو را باور کنند
#سخنان_ناب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa