💚
هرکجا که صحبت از اهل کرامت میشود
ناخودآگاه از «کریم الله» صحبت میشود
درازل گفتند، میخواهیکه مداحش شوی؟!
چشمهایم برق زد ؛ گفتم اطاعت میشود
باثناگویش چه خواهد کرد؟! وقتی ازکرم
ناسزاگوی درش هم، غرق نعمت میشود
کیست اینشخص کریمالله، غیراز مجتبی؟
او که حتی خاکِ پایش نیز ، ثروت میشود
#سلام_غریب_مـدینـه✋
#دوشنبه_های_امام_حسنی 💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃کربلا دلم دوباره بیقراره
🍃هوای دیدن تو داره
#صلي_الله_عليڪ_يااباعبدالله_الحسين
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
نیایش صبحگاهی 🌺🍃🍃
خدایا🤲🌹
در اولین دوشنبه زمستانی❄
به حق آیه آیه هاے قرآن
همه اعضاےاین گروه را از
هرنوع بلا و سختی محافظت فرما 🤲
هرغمےکه دارندبه شادے مبدل فرما 🤲
هرحاجتےدارندبرآورده به خیرگردان🤲
اگرمریضے دارندازشفاخانه اهل بیت ع
شفاے عاجل عنایت فرما 🤲
وهرچه زودترلباس عافیت برتنشان بپوشان🤲
فرزندصالح و سالم نصیبشان بگردان🤲
درزندگیشان آسایش وآرامش برقرار کن🤲
گره ازمشکلاتشان بگشا🤲
بارالها🤲
شر این ویروس منحوس راازکل مردم دنیا
کم و ریشه کن بفرما🤲
آمین یا قاضِیَ الْحاجات
ای برآورنده ی حاجت ها
#به_وقت_نیـاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔵 شناخت راه با فاطمه سلام الله علیها
🔺 تاریخ میگوید: همه از امیرالمومنین علی علیه السلام غافل نشده بودند.
با فاطمه سلام الله علیها راه و حقیقت را پیدا کرده بودند.
در دل شب آنگاه که مردمان، مردم غافل از فاطمه علیهاالسلام ، خفته بودند، هفت تن در جوار پیکر فاطمه علیهاالسلام بودند و نگاهشان به گامهای علی علیهالسلام ، بعدها هم همینان مزار فاطمه علیهاالسلام را میشناختند...
🔹 امروز هم، همه امامشان را گم نکردهاند. با فاطمیه در سجادههای نیمه شبها، در هیاهوی روزها، آنگاه که مسلمین، مسلمین غافل از امام، در بیابانهای حیرت و گمراهی، در بیخبری و غفلت سرگردانند، هستند کسانی که از امامشان دور نیستند.
🔹 آنان که از فاطمیه غافل نیستند با فاطمه علیهاالسلام بوده و اینان کسانی اند که با امامشاناند، اگر چه در روزگار ظهور نباشند، روزگارشان را به حضور میگذرانند.
🔹 عزاداران فاطمیه ! خدا را! همتی!
اگر مشتاق دیدار مهدی فاطمه ایم
اگر ظهور می خواهیم باید به احساس حضور برسیم .
امام زمان ارواحنافداه را حاضر ببینیم
با نام فاطمه ی زهرا سلام الله علیها ذکر بگوئیم و به محبتش از گناه دوری کنیم و برای خشنودیش انفاق کنیم.
یا فاطر بحق فاطمه عجل لولیک الفرج
#امام_زمان
#فاطمیه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
باید اصلا شهید میشد او
تا به مردانگی مَثَل باشد
و همیشه برای قاسم ها
مرگ شیرین تر از عسل باشد...
#حاج_قاسم
#hero
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمد رضا الوانی
✍فرازی از #وصیتنامه
🌹شهید مدافعحرم #علی_اکبر_عربی
✨خدایا!
پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دستآموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیافروز تا سرمای بیخبری نمائیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مُشت خونینشان را برافراشته داریم!
✨خدایا!
چشمی عطا کن تا برای تو بگرید و دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن!
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
#حاج_قاسم
عملیاتجریانسازیتغییرپروفایل،
تغییروضعیت ازامروز درسطح کاربرانواتساپ و سایرپلتفرمهای فضایمجازی بااستفادهاز عکسفوق ودرحمایتاز پویشهمگانی #عزیز_ملت
لطفاشماهمدرحمایتازاینپویشپروفایلخودرابه عکسشهیدحاجقاسممزینکنید...🥀
#نشر_دهید
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔰 برنامههای پخش مستند
📽 مستند «جادههای ناهموار امامزاده عباس»
⏰ دوشنبه/ ۶ دی/ ساعت ۱۷
📺 شبکه دو
📽 مستند «سلفی با ابومهدی»
⏰ دوشنبه/ ۶ دی/ ساعت ۱۵:۱۰
📺 شبکه دو
📽 مستند «خاطرات آن مرد»
⏰ از جمعه ۳ دی/ هرروز ساعت ۲۰:۱۰
📺 شبکه یک
⏰ از شنبه ۴ دی/ هرروز ساعت ۱۹:۳۰
📺 شبکه مستند
⏰ از یکشنبه ۵ دی/ هرروز ساعت ۱۷:۳۰
📺 شبکه خبر
📽 مستند «سردار دلها»
⏰ از شنبه ۴ دی تا چهارشنبه ۸ دی و از شنبه ۱۱ دی تا دوشنبه ۱۳ دی/ هر روز ساعت ۱۵:۳۰
📺 شبکه دو
⏰از یکشنبه ۵ دی/ هر روز ساعت ۱۰:۱۵
📺 شبکه قرآن
📺 شبکه شما و شبکههای استانی سازمان صداوسیما
#حاج_قاسم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa