eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
507 دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.7هزار ویدیو
72 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 هرکجا که صحبت از اهل کرامت می‌شود ناخودآگاه از «کریم الله» صحبت می‌شود درازل گفتند، میخواهی‌که مداحش شوی؟! چشم‌هایم برق زد ؛ گفتم اطاعت می‌شود باثناگویش چه خواهد کرد؟! وقتی ازکرم ناسزاگوی درش هم، غرق نعمت می‌شود کیست این‌شخص کریم‌الله، غیراز مجتبی؟ او که حتی خاکِ پایش نیز ، ثروت می‌شود 💚 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
9.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃کربلا دلم دوباره بیقراره 🍃هوای دیدن تو داره ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نیایش صبحگاهی 🌺🍃🍃 خدایا🤲🌹 در اولین دوشنبه زمستانی❄ به حق آیه آیه هاے قرآن همه اعضاےاین گروه را از هرنوع بلا و سختی محافظت فرما 🤲 هرغمےکه دارندبه شادے مبدل فرما 🤲 هرحاجتےدارندبرآورده به خیرگردان🤲 اگرمریضے دارندازشفاخانه اهل بیت ع شفاے عاجل عنایت فرما 🤲 وهرچه زودترلباس عافیت برتنشان بپوشان🤲 فرزندصالح و سالم نصیبشان بگردان🤲 درزندگیشان آسایش وآرامش برقرار کن🤲 گره ازمشکلاتشان بگشا🤲 بارالها🤲 شر این ویروس منحوس راازکل مردم دنیا کم و ریشه کن بفرما🤲 آمین یا قاضِیَ الْحاجات ای برآورنده ی حاجت ها ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 شناخت راه با فاطمه سلام الله علیها 🔺 تاریخ می‌گوید: همه از امیرالمومنین علی علیه السلام غافل نشده بودند. با فاطمه سلام الله علیها راه و حقیقت را پیدا کرده بودند. در دل شب آن‌گاه که مردمان، مردم غافل از فاطمه علیها‌السلام ، خفته بودند، هفت تن در جوار پیکر فاطمه علیها‌السلام بودند و نگاهشان به گام‌های علی علیه‌السلام ، بعدها هم همینان مزار فاطمه علیها‌السلام را می‌شناختند... 🔹 امروز هم، همه امامشان را گم نکرده‌اند. با فاطمیه در سجاده‌های نیمه شب‌ها، در هیاهوی روزها، آن‌گاه که مسلمین، مسلمین غافل از امام، در بیابان‌های حیرت و گمراهی،‌ در بی‌خبری و غفلت سرگردانند، هستند کسانی که از امامشان دور نیستند. 🔹 آنان که از فاطمیه غافل نیستند با فاطمه علیها‌السلام بوده و اینان کسانی اند که با امامشان‌اند، اگر چه در روزگار ظهور نباشند، روزگارشان را به حضور می‌گذرانند. 🔹 عزاداران فاطمیه ! خدا را! همتی! اگر مشتاق دیدار مهدی فاطمه ایم اگر ظهور می خواهیم باید به احساس حضور برسیم . امام زمان ارواحنافداه را حاضر ببینیم با نام فاطمه ی زهرا سلام الله علیها ذکر بگوئیم و به محبتش از گناه دوری کنیم و برای خشنودیش انفاق کنیم. یا فاطر بحق فاطمه عجل لولیک الفرج ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
باید اصلا شهید میشد او تا به مردانگی مَثَل باشد و همیشه برای قاسم ها مرگ شیرین تر از عسل باشد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✍فرازی از 🌹شهید مدافع‌حرم ✨خدایا! پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست‌آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیافروز تا سرمای بی‌خبری نمائیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مُشت خونین‌شان را برافراشته داریم! ✨خدایا! چشمی عطا کن تا برای تو بگرید و دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن! 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
عملیات‌جریان‌سازی‌تغییرپروفایل، تغییروضعیت‌ ازامروز درسطح‌ کاربران‌واتساپ‌ و‌ سایرپلتفرم‌های فضای‌مجازی‌ بااستفاده‌از عکس‌فوق‌ ودرحمایت‌از پویش‌همگانی لطفاشماهم‌درحمایت‌ازاین‌پویش‌پروفایل‌خودرابه عکس‌شهیدحاج‌قاسم‌مزین‌کنید...🥀 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔰 برنامه‌های پخش مستند 📽 مستند «جاده‌های ناهموار امامزاده عباس» ⏰ دوشنبه/ ۶ دی/ ساعت ۱۷ 📺 شبکه دو 📽 مستند «سلفی با ابومهدی» ⏰ دوشنبه/ ۶ دی/ ساعت ۱۵:۱۰ 📺 شبکه دو 📽 مستند «خاطرات آن مرد» ⏰ از جمعه ۳ دی‌/ هرروز ساعت ۲۰:۱۰ 📺 شبکه یک ⏰ از شنبه ۴ دی/ هرروز ساعت ۱۹:۳۰ 📺 شبکه مستند ⏰ از یکشنبه ۵ دی/ هرروز ساعت ۱۷:۳۰ 📺 شبکه خبر 📽 مستند «سردار دل‌ها» ⏰ از شنبه ۴ دی تا چهارشنبه ۸ دی و از شنبه ۱۱ دی تا دوشنبه ۱۳ دی/ هر روز ساعت ۱۵:۳۰ 📺 شبکه دو ⏰از یکشنبه ۵ دی/ هر روز ساعت ۱۰:۱۵ 📺 شبکه قرآن 📺 شبکه شما و شبکه‌های استانی سازمان صداو‌سیما ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... ✍️نویسنده: ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa