تو خوب ترین
اتفاق ممکنی وقتی که
اولِ صبح در یادم می افتی..!
#وَ_صلی_الله_علی_باکین_علی_الحسین
میگفت:
"حُسـین"بَـراۍمـاهَمون
دوربرگردونیه،
ڪهوقتۍازهَمهعالَموآدم
مۍبٌـریم.!
بَـرمونمۍگردونهبهزندگۍ :)
#کربلا🥺♥
«إِنْيَنْصُرْكُمُاللَّهُفَلَاغَالِبَلَكُمْ»
‹اگہخداکمکتکنہ
هیچکسۍنمیتونہ
برشماپیروزبشہ!›
فقطبهشاعتمادکن
-میگفت..
تک و تنها که شدی؛امام حسین رو
صدا بزن...
امام حسین میدونه تک و تنها شدن
یعنی چی:)🌱
-حاجحسینیکتا-
هدایت شده از دُرفـــآمـ∫𝘿𝙊𝙍𝙁𝘼𝙈 ؛
20.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا رو شکر پسر من گرفتارته...💔
﴾@dorfam_110_128﴿
هدایت شده از دُرفـــآمـ∫𝘿𝙊𝙍𝙁𝘼𝙈 ؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تربیتبچههااینطوری؛باناموعشق"علی
﴾@dorfam_110_128﴿
enc_16642240970631015517828.mp3
3.93M
این؛سلامِامامِزمانه..🌱
#اربعین #امام_زمان
منفقطیکآرزودارمکهآنهماربعین
سجدهشکریکنمپایستونآخری♥️(:
#اربعين
میگفت:
اگه دیدۍنمازت بهت لذت نمیده
قبل ازتکبیروشروع نمازبگو'
‹ صلۍاللهعلیکیااباعبدالله›
"این نماز مَحشرمیشہ"🔐💛
[ - آیت الله مجتهدۍ🎙]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم واضح تر از لحظه از جان خودگذشتگی #نیروی_خدماتی حرم #شاهچراغ که با دست خالی به سمت تروریست تا دندان مسلح حمله کرد و زمین گیرش کرد
#غیرت
❥︎عشقبہࢪسم شهادت❥︎🇵🇸
🎥فیلم واضح تر از لحظه از جان خودگذشتگی #نیروی_خدماتی حرم #شاهچراغ که با دست خالی به سمت تروریست تا د
ماشاءالله به این غیرت
این جور جوونا زیادن مگه نه؟🙂
.
پلیس راهنمایی سوت زد . چون نزدیک شهربانی بود ، دو پاسبان به سمت ما دویدند . با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بُردم . زیر یکی از تختها دراز کشیدم . تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند . قریب دو ساعت همه جا را گشتند ؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند . بعد ، از هتل خارج شدم و به سمت خانهمان حرکت کردم . زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود . حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم .
#حاج_قاسم
.
بخشی از کتاب [از چیزی نمیترسیدم]
_
دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملاً بلند در پیادهرو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود . در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد . این عمل زشتِ او در روز عاشورا برآشفتهام کرد . بدون توجه به عواقب آن ، تصمیم به برخورد با او گرفتم .
پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنبِ شهربانی مستقر بود . به سرعت با دوستم از پلههای هتل پایین آمدم . آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت . دو پلیس مشغول گفت و گو با هم شدند . برق آسا به آنها رسیدم . با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم . خون از بینیهایش فوران زد !