.
خوردیم زخمها
که نه خون آمد و نه آه 🥀
وَه این چه نیش بود
که تا استخوان برفت 🥀
#سعدی
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
📻#شعر_بخوانیم
کسی که روی تو دیدهست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند
مگر تو روی بپوشی وگرنه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند
چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند
به چند حیله شبی در فراق روز کنم
وگر نبینمت آن روز هم به شب ماند
#سعدی
🔻مردم آزار
مردمآزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر درویشی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همیداشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همیکردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.
ناسزایی را که بینی بخت یار
عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام دوستان مغزش بر آر
حکایتهای #سعدی
#شعر
.........🍀 سفیر فارفان 🍀.........
☘ @safirfarfan ☘
🔻آتش آه مظلوم
🪵 ستمگری از درویشان هیزم را به قیمت ارزان میخرید و به قیمت گران به ثروتمندان میفروخت. صاحبدلی به او گفت: تو مانند مار همه را نیش میزنی و چون جغد شوم هستی. زور تو به ما درویشان میرسد، از خدا بترس که او قدرتمندتر از تو است. اگر میخواهی مردم تو را نفرین نکنند، به کسی ستم مکن!
🪵 ستمگر ناراحت شد اما به درویش چیزی نگفت.
یک شب آتش از آشپزخانه مرد ستمگر به انبار هیزم او سرایت کرد و تمام هیزمها و دارایی او سوخت. روزی همان درویش او را دید که به دوستانش میگوید:نمیدانم این آتش چگونه بوجود آمد و خانه مرا سوزاند!
🪵 درویش گفت: این آتش دل سوخته درویشانی است که از آن ها هیزم میخریدی. باید از آتش دل سوخته دردمندان بترسی و از آن بپرهیزی که سرانجام این آتش شعلهور شده زندگی تو را میسوزاند. تا میتوانی نباید کسی را بیازاری و نگذاری آهی به سبب ستم تو به آسمان بلند شود .
🪵 روی تاج کی خسرو نوشته شده بود : همانطور که سالیان دراز مردمانی پیش از ما بودهاند و این جهان را دست به دست ما دادهاند، پس از ما نیز جهان به دیگران خواهد رسید.
🪵 چه سالهای فراوان و عمرهای دراز
که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت
🪵 چنان که دست به دست آمدهست ملک به ما
به دستهای دگر همچنین بخواهد رفت
حکایتهای #سعدی
#گلستان
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم ؛
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
#سعدی
🔻سیاه گوش وشیر
از سياه گوش پرسيدند:چرا همواره با شير ملازمت مى كنى ؟
در پاسخ گفت: تا از باقيمانده شكارش بخورم و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم.
به او گفتند: اكنون كه زير سايه حمايت شير هستى و شكرانه اين نعمت را بجا مى آورى ، چرا نزديك شير نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟
سيه گوش پاسخ داد: هنوز از حمله او خود را ايمن نمى بينم!؟
حکایتهای #سعدی
#گلستان
👳 @mollanasreddin 👳
🟩انسان، زیاده طلب است و هیچ گاه احتیاجش کاسته نمی شود. هرچه پول دار تر شود،
چشمش به مال دنیا بیشتر دوخته می شود.
🔹چطور می شود انسان در عین حال که غنی و بی نیاز است محتاج شود؟
در اینجا غنی بودن از لحاظ مادی مد نظر است وگرنه کسی که روحش از معنویات غنی
باشد دیگر کمبودی حس نمی کند و به آرامش می رسد. کسی که از لحاظ مادی بی نیاز
است و هیچ چیزی نیست که نداشته باشد، محتاج تر از بقیه است زیرا نفس او هر لحظه
حرص و طمعش بیشتر می شود و خواهان مال بیشتری است
#سعدی
@zarboolmasall
سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را،
#سعدی
مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد
وَگر پنهان کنم، ترسم که مغزِ استخوان سوزد
#سعدی🌱